به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از اصفهان، عاشورا مکتبی انسان ساز و آگاهی بخش است که با گذشت 1378 سال از آن واقعه عظیم، همچنان در ذهن و ضمیر انسانها جای دارد که در متن خود پیامها و دستاورهای شگرفی را به تاریخ بشریت عرضه کره است. خبرنگار ایکنا در همین رابطه گفتوگویی با محسن آرمین، محقق و پژوهشگر قرآن و نویسنده کتاب «جریانهای تفسیری معاصر و مسئله آزادی» داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید با این توضیح که دیدگاهها و موضوعات مورد اشاره در این گفتوگوها تنها نقطه نظرات مصاحبه شوندگان گرامی است و ایکنا در صدد تأیید و یا رد هیچ کدام از این مطالب نیست.
ایکنا: به عنوان اولین سوال بفرمایید که به نظر شما مهمترین پیامها و نتایج عاشورا چه بود؟
آرمین: عاشورا یک واقعه ذو ابعاد است. تابلویی است که در آن صحنههای مختلفی و گاه به ظاهر متضاد ترسیم شده است. مروت و جوانمردی، وفای به عهد، ایثار، شهادت، عشق، شور و حماسه، عقلانیت و اشک و اندوه صحنههای این تابلو را تشکیل میدهند. عاشورا متنی است که خواننده میتواند آن را تأویل کند، و از آن خوانشهایی متناسب با نیازهای خود داشته باشد. به همین سبب عاشورا در طول تاریخ و در موقعیتهای مختلف همواره الهام بخش بوده و موضوع برداشتهای متفاوتی قرار گرفته است. اما به گمان من باید میان حقیقت عاشورا و جلوههای مختلف آن که الهام بخش انسانها در شرایط مختلف است، تفاوت قائل شد. آن جلوهها از موقعیتی تا موقعیت دیگر، از شرایطی تا شرایط دیگر تغییر میکنند. بسته به این که از چه زاویهای به آن بنگرید، با ابعاد مختلفی از آن مواجه میشوید. پیامها و الهامهای متفاوتی از آن میگیرید. اما این پیامها که هریک متناسب با شرایط خاص هستند، غیر از حقیقت و گوهر ثابت و همیشگی عاشورا هستند. برای فهم این تفاوت کافی است به جلوههای مختلف این حقیقت ذو ابعاد توجه کنیم. اشک و ماتم و اندوه یکی از جلوههای عاشوراست، گریه کردن برای امام حسین ثواب دارد، اما آیا این پیام میتواند تمامی عرصهها و صحنههای زندگی و عمر ما را شکل دهد؟ شهادت طلبی و استقبال از مرگ یکی دیگر از جنبههای عاشوراست؛ اما آیا این پیام میتواند تعیین کننده تمامی ساحات و حالات و وضعیتهای زندگی ما باشد؟ به عبارت دیگر این پیام در زندگی ما یک قاعده است یا یک استثناء؟ حداقل این که آموزههای قرآنی و دینی ما چیز دیگری میگویند. از نظر قرآن انسان نباید طالب مرگ باشد. حیات از نظر قرآن از جنس روح خداست، حقیقتی الهی و ارزشمند است. دقیقاً به دلیل همین ارزش است که نباید آن را از انسانها سلب کرد. سلب آن از یک انسان مانند سلب کردن آن از تمامی انسانهاست، «انه من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض فکأنما قتل الناس جمیعا» از نظر قرآن آن چه انسان همواره باید در پی آن باشد نه ترک این زندگی، بلکه جستجوی رضای خداوند، در این زندگی است. یکی از وجوه رضایت خداوند آن هم در شرایطی معین البته طلب شهادت است. و در عاشورا نیز این پیام به چشم میخورد.
متأسفانه عباراتی نظیر «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» که البته ظاهراً حدیث هم نیست، آن هم در غلط ترین تلقیها، حقیقت عاشورا تلقی شده است. در این تلقی غلط عاشورایی عمل کردن یعنی جنگیدن به قصد کشته شدن. عاشورا یعنی جنگ و کشته شدن و پیرو حسین بن علی(ع) باید در زندگی خود همواره در پی شهادت و کشته شدن در راه خدا باشد. براساس این نگاه پیرو حسین بن علی باید همواره به دنبال دشمنی بگردد و به قصد شهادت با او به جنگ بپردازد. حال اگر یزیدی در کار نبود، باید آن را ساخت. حتی برادر مسلمان دارای اندیشه مخالف هم میتواند نقش شمر و یزید را ایفا کند تا ما در مقابل او بتوانیم عاشورایی عمل کنیم!!! صاحب چنین نگاهی به عاشورا به مجرد مواجه شدن با رقیب و مخالف فکری و سیاسی خود که مانند او مسلمان هم هست خود را در جبهه امام حسین و او را در جبهه عمر سعد بلکه عین شمر میپندارد. البته اینها اهل شهید شدن نیستند، بلکه اهل شهید کردن هستند، لذا همواره میگویند ما کربلایی عمل میکنیم، اما این بار امام حسین نباید شهید شود، این بار لشکر امام حسین چند ده هزار و لشکر طرف مقابل چند ده نفر خواهند بود!!!. در برابر این تلقی غلط از عاشورا میتوان پرسید عاشورا جلوه های دیگری هم دارد، در کنار شور و حماسه و شهادت، عقل و منطق و مذاکره و گفت و گو و اجتناب از جنگ هم دارد، چرا با الهام از اصرار سید الشهدا در مذاکره با عمر سعد و سپاه کوفه برای جلوگیری از وقوع جنگ، عاشورایی عمل کردن را به معنای جلوگیری از جنگ و عدم استقبال از جنگ ندانیم؟ این مثال را زدم تا روشن شود اگر پیامهای عاشورا در نسبت با گوهر و حقیقت عاشورا فهم نشود، میتواند سخت گمراه کننده و مخرب باشد.
ایکنا: انسان عصر مدرن چه خصوصیاتی دارد و چه خطراتی او را تهدید می کند و عاشورا برای انسان عصر مدرن چه پیامی دارد؟
آرمین: آن چه انسان عصر مدرن را تهدید میکند تهی شدن زندگی و حیات از معناست. بی معنا بودن زندگی و فقدان معنویت، انسان عصر مدرن را تهدید میکند. بحران انسان عصر مدرن بحران معنویت است. روی آوردن به عرفانهای کاذب، تلاش برای پر کردن خلاء ناشی از فقدان خدا در زندگی با دلبستگیهای دیگر، این بحران را در روزگار ما به خوبی نشان میدهد. عاشورا قطعاً میتواند الهام بخش انسان عصر مدرن باشد برای او پیامی حیاتبخش داشته باشد به زندگی او معنا ببخشد. البته به شرط این که حقیقت عاشورا را خوب درک کنیم. حقیقت عاشور پاسخ به این پرسش است که زندگی و حیات به چه قیمت؟ ما انسانها دلبستگیها، علائق و وابستگیهایی داریم. در دنیای مدرن جذابیتها و زرق و برقهای زندگی بیشتر شده است، با رشد تکنولوژی نیازها هم رشد کرده و ذهنها به شدت مشغول و مجذوب زندگی و پاسخ گویی به نیازهایی متنوع هستند و انسان کمتر فرصت و فراغتی مییابد که بتواند به چیزی فراتر از تعلقات و جذابیتها و نیازهای خود بیندیشد. پیام عاشورا برای انسان عصر مدرن، پیام معنویت است، فرابردن او از مادیت؛ این که حقیقت و معنایی فراتر از دلبستگیها و جذابیتهای زندگی روزمره وجود دارد. پیام عاشورا برای انسان عصر مدرن معنادار بودن زندگی است.
ایکنا: به نظر شما چه نسبت و پیوندی میان فرهنگ عاشورا و عقلانیت مدرن و از طرفی چه رابطه و نسبتی میان عاشورا با مفهوم آزادی و آزادگی وجود دارد؟
آرمین: به درستی نمیدانم تعبیر عقلانیت مدرن را به چه معنایی به کار میبرید. آیا مقصود از عقل مدرن شناخت جهان برای تغییر آن است؟ آیا مقصود عقل خود بنیاد است؟ .بهتر است وارد مقولات فلسفی نشویم، زیرا ما را از بحث دور میکند. عقل مدرن در سطح عملی عقلی است که با خیر و فضیلت نسبتی ندارد و اوج پروازش اخلاق وظیفه گرا و یا فایده گرا است، شاید بتوان از منظر اخلاق وظیفه گرا تبیینی از فرهنگ عاشورا به دست داد، اما عاشورا حامل حقیقتی فراتر از این است. به هر حال اگر حاصل و نتیجه عقل مدرن تهی کردن زندگی از معنا و خدا و تلاش برای جبران این خلاء با اموری نظیر اخلاق شهروندی است، فرهنگ عاشورا این خلاء ناشی از عقل مدرن را در زندگی جبران میکند و به زندگی معنا میدهد.
شما با طرح بخش دوم سوال، این سؤال این فرصت را فراهم کردید تا در باره حقیقت عاشورا که قبلا به اجمال گفتم و آن را باز نکردم اشاره کنم.
البته آزادی و آزادگی با یکدیگر متفاوتند. وقتی مولانا میگفت
چون به آزادى نبوت هادى است مومنان را ز انبيا آزادى است
اى گروه مومنان شادى كنيد همچو سرو و سوسن آزادى كنيد
مقصودش آزادگی است. امام حسین که میفرمود «إن لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم» مقصودش حریت و آزادگی بود. اما همواره میان آزادی و آزادگی نسبتی هست. حتی بالاتر میتوان گفت که آزادی واقعی بدون آزادگی عین اسارت است. قصدم نفی دموکراسی و آزادی به مفهوم سیاسی و مشروط کردن آن به آزادگی در عمل نیست. ممانعت از آزادی و دموکراسی به بهانه این که توده مردم شایستگی استفاده از آن را ندارند، منطق دیکتاتورهاست. به بهانه فقدان یا ضعف آزادگی نمیتوان آزادی را سلب کرد، چون با سلب آزادی هرگز به آزادگی نمیرسیم. اولین شرط آزادگی رهایی انسان از اسارت بندگی و عبودیت دیگری است. در عین حال چنان که گفتم میتوانیم ادعا کنیم که آزادی واقعی آن است که با آزادگی همراه باشد. با این مقدمه عرض میکنم وقتی به سیر حرکت امام حسین از مدینه به مکه و سپس کوفه دقت میکنیم تنها یک منطق در آن میبینیم و آن این است که امام خواهان حق آزادی خود و جامعه در بیعت و رأی دادن و آزادی نقد قدرت حاکم است. حرف او این است که باید در نقد قدرت آزاد باشد. در وصیت به برادرش محمد حنفیه به هنگام خروج از مدینه تصریح میکند که هدفش امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جدش است. این آن اصل و بنیادی است که امام نمیتواند از آن کوتاه بیاید. ممکن است از حکومت کوتاه بیاید، چنان که در همان وصیت پس تأکید بر قصد خود مبنی بر امر به معروف و نهی از منکر میفرماید: «فمن قَبِلَني بِقَبول الحقِّ فالله أولي بالْحقِّ و من ردَّ عليَّ هذا أصبرُ حتَّي يقضيَ اللهُ بيني و بينَ القومِ و هو خيرُ الحاكمين؛ هرکس سخن مرا حق دید و پذیرفت پس خدا سزاوارتر است به حق و اگر سخن مرا نپذیرفت، صبر میکنم تا خداوند میان من و این قوم یعنی( بنی امیه) داوری کند که او بهترین داوران است»؛ اما از این حق کوتاه نمیآید، زیرا کوتاه آمدن از این حق و تن دادن به بیعت و کرنش در برابر استبداد، یعنی نفی عزت و کرامت انسانی.
تصور کنید اگر یزید به ولید بن عتبه فرماندار مدینه دستور نمیداد از امام حسین بیعت بگیر و اگر امتناع کرد سر او را برای من بفرست، آیا امام حسین شبانه از مدینه رهسپار مکه میشد و حادثه کربلا شکل میگرفت؟ حق مخالفت و آزادی در بیعت برای خود و جامعه و آزاد گذاشتن جامعه برای تصمیم گیری درباره خودش اصلی است که امام همواره در طول حرکت از مدینه به مکه و از مکه به سوی کوفه همواره برآن تأکید میکند. توجه کنید عبارت «فمن قَبِلَني بِقَبول الحقِّ فالله أولي بالْحقِّ و من ردَّ عليَّ هذا أصبرُ حتَّي يقضيَ اللهُ بيني و بينَ القومِ و هو خيرُ الحاكمين» به روشنی بیانگر همین حقیقت است. امام البته خود را شایسته و اولی به حکومت میدانست؛ اما هرگز حاضر نبود این حکومت را به زور شمشیر و با ریختن خون به دست آورد از این رو بر نظر و انتخاب آزادانه مردم تأکید میکرد.
البته شهادت یکی از جلوههای عاشورا است، اما ببینید این شهادت چه زمانی از نظر امام حسین ضرورت مییابد. کجا و در چه شرایطی شهادت را بر میگزیند؟ آن جا که میفرماید «الا ان الدعی بن دعی خیرنی بین السلة و الذلة هیهات منا الذله» به گمان بنده حقیقت عاشورا در همین جمله نهفته است و امور دیگری که بدان پیش از این اشاره کردم جلوههای این حقیقت است. دین ما به زندگانی میخواند، نه به مرگ. از نظر قرآن، حیات حقیقتی الهی و از روح اوست «نفخت فیه من روحی» و سلب این حقیقت الهی از انسانها گناه کبیره است، هرکس از انسانی سلب حیات کند گویی از همه انسانها سلب حیات کرده است، زیرا همه انسانها در این حقیقت مشترکند. «من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فکأنما قتل الناس جمیعا» توصیه دین همواره به حیات و زندگی و البته حیات طیبه است و نه مرگ. روح دین با مرگ طلبی مخالف است. از نظر اسلام زندگی مزرعه آخرت است و باید از این مزرعه به اندازه کافی توشه برای سعادت ابدی برگرفت. مگر میتوان بدون کشت و درو در این مزرعه به آخرت رسید؟ توصیههای قرآن و آموزههای ائمه اطهار(ع) همواره زندگی سالم و پاک و اخلاقی و فراهم کننده کمال انسانی است. هیچ یک از امامان ما به مرگ دعوت نکردهاند. اما یک جایی میرسد که باید انتخاب کرد و از خود پرسید زندگی به چه قیمت؟ اگر این زندگی و بهره بردن از هستی و حتی لذت بردن از آن برای بارور شدن ظرفیتهای جسمی و روحی آدمی و تعالی جان او است، چنان که در شرایطی لازمه ادامه زندگی نفی این همه بود، آیا ادامه حیات توجیهی دارد؟ به عبارت بهتر آیا میتوان جان و حقیقت انسان را به قیمت ارزان ادامه زندگی ذلیلانه و فاقد هرگونه عزت و شرافتی فروخت؟ عاشورا به ما میگوید این همان فروختن آخرت به قیمت ناچیز دنیاست. به این معنا عاشورا ترجمه قرآن است.
امام حسین در طول حرکت و نهضت خود همواره میکوشد به این نقطه و این انتخاب نرسد. گفت وگوی مکرر با حر، اصرار بر عدم جنگ در کربلا و اصرار بر مذاکره با عمر سعد و تلاش برای بازداشتن او از ادامه جنگ، پیشنهاد به او که رهایش کنند به نقطهای دور دست برود و ... همه برای این است که به این نقطه نرسد، اما وقتی ابن زیاد و یزید او را به این نقطه میرسانند که یا کشته شدن یا پذیرش ذلت و رفتن دست بسته نزد یزید، او عزت و آزادگی را بر زندگی ذلیلانه ترجیح میدهد. به گمان بنده حقیقت جاویدان عاشورا همین است و بقیه اموری که قبلاً اشاره کردم جلوههای همین حقیقت است.
ایکنا: حال به نظر شما این رابطه چقدر میتواند پاسخگوی بحران هویت و به حاشیه رفتن اخلاق و معنویت در جهان امروز باشد؟
آرمین: عقل مدرن بسیار کوشیده است با بنانهادن زندگی انسان براساس عقل خود بنیاد خلاء ناشی از فقدان معنا در زیست انسان مدرن را به نحوی جبران کند. تلاش فیلسوفان اخلاق در دوره مدرن برای بنیاد نهادن اخلاق در غیاب ایمان و منقطع از متافیزیک، عرفانهای کاذب، حتی عرفانهای دنیوی، متوسل شدن به علم روانشناسی و ... کوششهایی در این مسیر است. اما به قول «مک اینتایر» این تلاشها بیهوده است. راهی جز بازگرداندن معنویت و ایمان به زندگی بشر وجود ندارد. عقل قادر به تولید ایمان و معنویت نیست، هرچند که ایمان و معنویت ناسازگار با عقل هم امکان ادامه حیات ندارند. عاشورا صحنهای حماسی است که در آن ایمان و معنویت و عقلانیت به زیبایی و شکوه هرچه تمام تر در کنار هم نشستهاند.