هنر امروز، حدیث نفس است و هنرمند گرفتار خویش/آثار آوینی؛ جلوه‌گاه خدا
کد خبر: 3704252
تاریخ انتشار : ۲۰ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۳:۳۴

هنر امروز، حدیث نفس است و هنرمند گرفتار خویش/آثار آوینی؛ جلوه‌گاه خدا

گروه هنر ــ آوینی از مقطعی تصمیم گرفت دیگر چیزی که حدیث نفس باشد ننویسد و در نتیجه دیگر از خودم سخنی به میان نیاورد علیرغم این مسئله باید پذیرفت که هنر امروز، حدیث نفس است و هنرمند گرفتار خویش و به گفته حافظ شیرازی « تو خود حجاب خودی حافظ؛ از میان برخیز».

هنر امروز، حدیث نفس است و هنرمند گرفتار خویش/آثار آوینی؛ جلوه‌گاه خدا

نامم مرتضی از سلاله سادات هستم با نام فامیلی آوینی؛ اینکه می‌گویم هستم آن هم با وجود 25 سال که از زمان مرگم می گذرد چون باور همگان این است که من شهید شده‌ام و قرآن هم می‌گوید: «وَلَاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سبیلِ اللّهِ أَمواتاً بَلْ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرزقونَ».

به هر حال زاده شاه‌عبدالعظیم یعنی شهرری هستم؛ آن هم در شهریور سال 26 که اگه الان حضور مادی داشتم یعنی در شرف 71 سالگی‌ام بودم اما درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام که در هر سوراخش که سرک می‌کشیدی به یک خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی، خانه‌ای با اتاق‌های تو در تو، دور یک حیاط مرکزی.

سال 36 در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول به درس خواندن بودم و در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و  بنده هم به عنوان یک پسربچه نوجوان تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی، یک روزی روی تخته سیاه کلاس درس نوشتم: «خلیج عقبه» از آن ملت عرب است! وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید اینو کی نوشته؟ صدا از کسی درنیامد من هم ساکت اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم که در همین اثنا یکی از بچه‌ها از جایش بلند شد و گفت: آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله کار سیدمرتضی است و قائله‌ای به پا شد که نگو و مدیر بهم گفت: برو دم در دفتر وایسا تا بیام تکلیفتو معلوم کنم  و پرونده‌تو رو بزنم زیر بغلت؛ هر چند که معلمها، خدا خیرشون بده وساطت کردند و نگذاشتند این اتفاق بیفتد.

بعدها که وارد عالم جوانی شدم هم با وجود آنکه می‌دانستم واسم دردسر می‌شود اما  گه‌گاه حرف‌های گنده گنده می‌زدم و سؤالات قلمبه سلمبه می‌کردم و معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیم می‌کردند که نباید وارد مقولات بشوم. مثلاً‌ یادم است که در حدود سال‌های45 با یکی از دوستان به منزل یک نقاش‌ که همه‌اش از انار نقاشی می‌کشید، رفتیم. می‌گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می‌کردیم با یک حالت خاصی  به ما می‌فهماند که به این زودی و راحتی نمی‌شود وارد این مقولات شد. شاید تصور می‌کنید این راه و روشی که من توی زندگی اختیار کردم ناشی از این است که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری آشنا نیستم؟ نه! سخت در اشتباه هستید، من از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم .

من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام. ساعت‌ها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. دوست داشتم همه من را به جای مرتضی، کامران صدا کنند.(اسم هنری من کامران بود).من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک‌ساحتی» هربرت مارکوز را بدون ‌آنکه آن را خوانده باشم‌، طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب فلانی چه کتاب‌هایی می‌خونه! معلومه که خیلی حالیشه. اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاند  که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی، هرگز جایگزین دانایی نمی‌شود و حتی از این بالاتر، دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نخواهد شد.

فهمیدم و برایم تبدیل به یقین قلبی شد که باید در جست‌و‌جوی حقیقت بود و این  متاعی است که هرکس به راستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت؛ این متاع در دکون بقالی کسی گیر نمی‌آید، در ضمیر و باطن و سرشت پاک هر آدمی ذاتی و فطری انسان قابل یافته شدن است و نباید آنچه خود داریم از بیگانه طلب کنیم.

سطح سوادم البته به شکل قراردادی و اگر مدرک بخواهید، فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است اما مثل خیلی دیگر از ایرانی‌ها کاری را تا قبل از عروج به این بالا آن را انجام دادم چندان در راستای تحصیلاتم نبود. حمل برخودستایی نباشد این بنده کمترین هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی برای هر انسانی در سایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و اصلاً غیر از این محال ممکن است که توفیقی حاصل شود.

اما حقیقتش را بگویم قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساختم اگر چه با سینما آشنایی داشتم و مشغله اساسی اینجانب قبل از انقلاب در ادبیات بوده است؛ لابد پیش خودتان می‌پرسید پس با این همه ادعا حتماً باید حداقل اثری مکتوب از دریافت‌هایم را تلاش کرده باشم که به طبع برسانم و تبدیل به کتاب شده باشد اما باید در کمال شرمساری و البته با افتخار همینجا اعلام کنم که من با شروع انقلاب اسلامی  تمام نوشته‌های خویش اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و .... را به جای کتاب تبدیل به خاکستر کردم! بله، همه آنها را در یک گونی ریخته و سوزاندم و از آن به بعد تصمیم گرفتم دیگر چیزی که حدیث نفس باشد ننویسم و در نتیجه  دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. صدافسوس که هنر امروز، حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند و چه نیکو فرموده خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی که« تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز».

سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است و همه هنرها این‌چنین‌اند و لذا کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود  اوست اما بدون ریا اگر انسان  خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثارش جلوه‌گر می‌شود. من در این امر مدعی نیستم اما سعی کردم فعالیتم بر این مدار باشد.

بگذریم، با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به اتفاق دوستان به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم، نخندید؛ منظورم کار عمرانی و کشاورزی است اما بعدها ضرورت‌های موجود رفته رفته مرا به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند یعنی ثبت اسناد تصویری از مجاهدت و سختکوشی جمعی از قهرمانان گمنام که برای رفاه و آبادانی این مملکت سر از پا نمی‌شناختند. این مسئله منتهی شد به اینکه در سال 59 به عنوان نماینده جهاد سازندگی به تلویزیون بروم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما به وسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به کار شدم.

یکی از دوستان ما در آن زمان حسین هاشمی بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او را هم مجاب کردیم نیزهمراه ما به روستاها بیاید منتها این بار نه با بیل بلکه با دوربین فیلمبرداری. اما حسین هاشمی بعدها با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد و من و دوستان از آن زمان بدون او و اما همواره به یاد او ما، کار را تا امروز ادامه دادیم.

من در جهاد سازندگی علیرغم همه ادعاهایی که دوستان دارند هیچ کاری را به شکل مستقل انجام ندادم و در همه فیلم‌هایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی داشته‌ام که اگر خدا قبول کند  ثوابی از آن به این بنده حقیر خواهد رسید وگرنه که در روز حشر در پیشگاه خداوند شرمسارم.

در حال حاضر هم چون رها از بند دست و پاگیر دنیا هستم لذا بدون هر گونه ملاحظه از کسی یا چیزی مطلبی را با شما در میان می‌گذارم و آن هم اینکه من تا زمانی که پایم روی مین برود که ترجیح می دهم همیشه اینگونه باشد تا اینکه پایم بلغزد هیچگونه فعالیت تجاری نداشتم.آرشیتکت بودم و از سال 58 به این سو خدا خواست و بیش از یکصد فیلم ساختم.

مهمترین آنها مجموعه «روایت فتح» است که البته بیشتر مردم مرا با این مجموعه می‌شناسند اما مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»،«حقیقت» و «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد» از دیگر ساخته‌های من است.

دروغ چرا یک ترم هم در دانشکده سینما تدریس کرده‌ام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس‌های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در این دانشگاه صرف نظر کردم. اما مجموعه مباحثی که من آنها را برای  تدریس در دانشگاه فراهم کرده بود با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» چاپ و به طبع رسید و البته شاهد و ناظر هستم که دوستان از سر لطف بسیاری از آرا و نظرات من در باب ماهیت و فلسفه هنر به ویژه هنر اسلامی و متعهد را دستمایه برگزاری بسیاری از نشست‌ها و همایش‌های هم‌اندیشی پیرامون هنر انقلاب قرار می‌دهند که از آنها سپاسگزارم و توصیه می کنم نقل قول های آنها براساس آنها غلوآمیز نباشد.

اما در پایان برسیم به لحظه موعود و آن هم 20 فروردین بیست و پنج سال پیش یعنی سال 72 و در جریان ساخت مستند «شهری در آسمان» از مجموعه روایت فتح در منطقه عملیاتی فکه که غفلتاً پایم رفت روی مین و البته این تقدیر من بود که من از آن غافل بودم و تصورم این است که به تأسی از فرمایش مولایم علی(ع) یعنی « فزت و ربّ الکعبه»، رستگار شده باشم.

انتهای پیام

 

captcha