احضاریه؛ روایت لطیف سفر به کربلا
کد خبر: 3839696
تاریخ انتشار : ۱۳ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۹
پای روضه کتاب/۴

احضاریه؛ روایت لطیف سفر به کربلا

گروه ادب ــ کتاب «احضاریه» روایت داستانی لطیفی از سفر یک روزنامه‌نگار به کربلاست که در رفتن و نرفتن مردد است، اما حس می‌کند به کربلا احضار شده است.

احضاریه؛ روایت لطیف سفر به کربلا

به گزارش خبرنگار ایکنا؛ کتاب «احضاریه» روایت داستانی سفر یک روزنامه‌نگار به کربلاست که علی مؤذنی در این اثر طلبیده شدن به یک سفر معنوی را با احضار شدن به چالش می‌کشد و مسعود (روزنامه‌نگار) بین رفتن و نرفتن مردد است، زیرا پیش از این پیاده‌روی اربعین را دوست نداشت، اما اتفاقات طوری رقم می‌خورد که نه دعوت بلکه احضار می‌شود.

مؤذنی در سال‌های گذشته نیز تجربه خلق رمان دینی را داشته و به گفته خودش در هر دو رمان «دوازدهم» و «احضاریه» رویکردش اثباتی است، بی‌آنکه چون و چرایی در اعتقادات شیعی داشته باشد.

رمان «احضاریه» نگاه تازه‌ای به پیاده‌روی اربعین و زیارت امام حسین(ع) داشته و خواننده را به تأمل در آن وامی‌دارد. در واقع این کتاب توجه خواننده را به امامت و زیارت و نه به امامان و زائران جلب می‌کند و رابطه قلبی که زائر با امامش دارد، فقط یک رابطه عاطفی صرف نیست، بلکه امام در زندگی‌اش جریان دارد.

نویسنده در بخشی از این داستان، روایت زیارت حرم امام علی(ع) را این گونه بیان می‌کند: «انگار هزاران مرد در کوه فریاد می‌کشیدند حیدر و کوه هم چند برابر جواب می‌داد. قاطی جمعیت شدیم. من و رسول و قاسم. چسبیده به هم. قدم برنمی‌داشتیم. قدم ما را برمی‌داشت. فشاری خردکننده. صدا‌ها کرکننده. بیست متری رفتیم جلو به یک اشاره. بیست متری آمدیم عقب به یک اشاره. بیست متر به چپ بیست متر به راست. دلم می‌خواست مشمای کفش‌هام را پرت کنم یک طرف و از شرشان راحت شوم. چه جای کفش است؟ در این محضر؟ خودت هم بار اضافه‌ای برای این صحن. کشیده شدیم جلوی ورودی صحن و آن جا یعنی این‌جا من احساس کردم عجیب که نیرویی از داخل می‌آید جلوی صحن تا ما را دربربگیرد. سنگین است. وزن دارد. می‌گیرد و می‌چلاند و می‌پیچاند و پیش می‌کشد و به ناگهان پس می‌زند. فشار فشار فشار. پهلوهام داشتند می‌ترکیدند. بازو‌های کیست روی شانه‌هام؟ دست‌های کیست بر سرم؟ رسول فریاد زد: قاسم برگردیم عقب... حاج مسعود حالش خوب نیست... رسول و قاسم می‌گویند از حال رفته‌ام و بر دوش جمعیت به حیاط منتقل شده‌ام و آن‌ها با پاشیدن آب به صورتم سرحالم آوده‌اند. از خودم بیزارم. از این ضعف‌ها.»

نویسنده در لابه‌لای رمانش، گریزی به تاریخ زده و عمده تمرکزش بر روی زندگی حضرت زینب(س) است. حضرت زینب(س) از شخصیت‌های اصیل دینی و تاریخی ماست که اطلاعات زیادی از زندگانی ایشان در منابع تاریخی در دست نیست. اما به هر حال در بخشی از همین روایت تاریخی می‌خوانیم: «عبیدالله به تمسخر برخاست، رفتار خدا را با خود و خاندانت چگونه دیدی؟ زینب گفت: جز زیبایی ندیده‌ام.»

عبیدالله زد زیر خنده؛ «بس کن دختر علی. به این حرف تو خدا هم می‌خندد چطور چنین ادعایی داری؟ آنچه اتفاق افتاده ... کشته شدن برادرانت... پسرانت.. اسیر شدن خود و خاندانت.. این‌ها زیباست؟»

زینب خواست بگوید نمی‌توانی درک کنی آنچه به چشم من زیبا آمده چیست؛ وقتی با خدا معامله می‌کنی این طور نیست که چیزی را از تو بگیرد و در عوض آن چیزی به تو بدهد، از مالی که در راهش هزینه می‌کنی هفت خوشه می‌روید که در هر خوشه‌اش صد دانه‌ است یعنی آن مال را از تکاثر به تکثیر در‌می‌آورد و به کوثر تبدیل می‌کند و تحویل تو می‌دهد. جانت را در راهش بدهی، آن را به کمال مزین می‌کند و تحویل می‌دهد؛ و چه معامله‌ای سودمندتر از این؟ خواست بگوید روح حسین در زیباترین شکل ممکن عروج کرد و به مرتبه‌ای صعود کرد که تو حتی در خیال هم آن را تصور نمی‌توانی کرد. اما به گفتن همین جمله اکتفا کرد: «چه چیزی زیباتر از این که بدانی در راهی کشته می‌شوی که رضای خدا در آن است؟»

یادآور می‌شود علاقه‌مندان می‌توانند این کتاب را از نشر اسم تهیه و مطالعه کنند.

انتهای پیام

captcha