به کوچهای نزدیک میشوم که تابلویی آبیرنگ، مزین به نام «شهید محمد متقینژاد» روی دیوارش خودنمایی میکند. درب کوچک نارنجی رنگ در بنبست کوچه، متعلق به همان خانهای است که در جستوجوی آن هستم. با فشردن زنگ، درب خانه باز میشود. پس از عبور از حیاط و چند پله، میزبان به استقبال میآید. از خبرگزاری ایکنای اصفهان روبهروی آقای علیاکبر متقینژاد مینشینم؛ مردی که گذر زمان، سیاهی مویش را به تاراج برده و سپیدی را جایگزین آن کرده است. سال ۱۳٠۸ در شهرستان کاشان متولد شده و از شش سالگی در خدمت پدر، استادان و بزرگان نوشآباد و سپس در شهر کاشان به کسب علوم قرآنی پرداخته است. حالا بیش از ۷٠ سال میشود که افتخار مکبری مسجد صفاری شهر را دارد و مدال افتخار دیگرش این است که پدر دو شهید دوران دفاع مقدس محسوب میشود.
وی در حالی که خاطراتش را از ذهن میگذراند، تعریف میکند: سال ۱۳۴۲ از نوشآباد به شهر کاشان مهاجرت کردم و دو سال به شغل گلکاری مشغول بودم. بعد هم بهعنوان بافنده در کارخانه ریسندگی شروع به کار کردم. بعد از یک سال کار در آنجا متوجه شدم که امورات خانواده از این راه تأمین نمیشود؛ بنابراین تصمیم گرفتم که از این شغل انصراف بدهم.
با توجه به موفقیتهایی که در این عرصه و تولید پارچههای باکیفیت کسب کرده بودم، خبر این تصمیم به گوش آیتالله سیدمهدی یثربی، نماینده ولی فقیه و امام جمعه وقت کاشان رسید. ایشان خواست به ملاقاتشان بروم. در این دیدار، من را از تصمیم خود منصرف کرد. من هم اطاعت امر کردم. بعد از شش ماه، حقوق دریافتیام دو برابر و امورات زندگیام از همین راه تأمین شد.
جواد متقینژاد، پسر خانواده نیز در این جمع حضور دارد. وی در ادامه صحبتهای پدر اضافه میکند: پدرم به رعایت حلال و حرام به شدت مقید است، بهطوری که در تمام مدتی که در این کارخانه مشغول بود، موقع نماز که میشد، ساعت خروج خود را ثبت میکرد و به مسجد صفاری میآمد. اذان میگفت و بعد با رسیدن به کارخانه، ساعت ورودش را میزد و دقیقاً این مدت را محاسبه میکرد.
ایشان از سال ۱۳۴۶ یعنی آغاز تأسیس مسجد صفاری، مؤذن این مسجد و مدت کوتاهی هم مؤذن مسجد اباذر بود و هنوز هم به این کار اهتمام دارد. از دیگر خصوصیات پدر، ارادت ویژه به آیتالله سیدمهدی یثربی، امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری است. به علاوه ایشان قاری قرآن و دعاخوان هم است. تحصیلات قدیم ابتدایی و نیز اطلاعات جامع و کاملی درباره هر یک از علمای شهرستان دارد. پایبندی به مسائل اعتقادی، نظیر توجه به نماز اول وقت و قرائت قرآن و نیز مطالعه کتابهای مذهبی و تاریخی از دیگر خصوصیات پدر است.
به اطرافم دقیقتر نگاه میکنم. دو قاب عکس بر دیوار، جلب توجه میکند؛ تصویر دو مرد جوان که یکی از آنها لباس سبز سپاه پاسدران انقلاب اسلامی را بر تن دارد. درباره عکسها میپرسم. آقای متقینژاد با همان لحن گرم پاسخ میدهد: من ۱٠ فرزند دارم که دو تا از آنها شهید شدهاند. به عکس بالای سرش اشاره میکند و ادامه میدهد: این، عزیزم محمد است. سال ۴۱ متولد شد. دیپلم اقتصاد اجتماعی داشت. همزمان با قبولیاش، دانشگاه تعطیل شد. مدتی در بسیج و بعد هم سپاه کاشان بود. سپس برای مبارزه با اشرار به جبهه غرب رفت. سال ۶٠ دوباره در سپاه کاشان مشغول شد و چهار ماه بعد بهعنوان مدیر داخلی پادگان امام حسن(ع) تهران خدمت کرد. مدتی هم پاسدار امام(ره) بود.
وقتی به کاشان آمد، به اصرار خانواده ازدواج کرد؛ اما بعد از اندک زمانی باز به جبهه رفت و در آنجا، فرمانده سپاه دارخوین بود. سال ۶۱ همراه دو برادر دیگرش در عملیات بیتالمقدس شرکت کرد که خودش به فیض شهادت رسید و دو برادر دیگرش جانباز شدند. به قاب عکس دیگر اشاره میکند و میگوید: مجید هم چهار سال پیش در اثر عارضه قلبی پس از تحمل بیش از ۳٠ سال جانبازی درگذشت؛ اما برادر سوم شفا پیدا کرد.
جواد متقینژاد میگوید: تمام خواهرها و برادرهایم تحصیلکرده و دارای موقعیتهای اجتماعی هستند که همه اینها از برکت نان حلالیست که پدرم سالها برای به دست آوردنش زحمت کشید. برادرم، محمد نیز نقش مهمی در تربیت و کنترل ما ایفا کرد. دقت نظرهای او چه در تشویق به نماز خواندن و حضور در مسجد، چه در انتخاب دوست و... تأثیر بسزایی بر شکلگیری شخصیتمان داشت.
به کتابخانه کنار پذیرایی نگاه میکنم. نهجالبلاغه، لهوف، مفاتیح و شاید بیشتر از صدها جلد کتاب دیگر در آن، جا گرفته است. شنیدهام که علما و بزرگان شهر هم زیاد به این خانه رفتوآمد کرده و با صاحبخانه مصاحبت داشتهاند. پرسش آخر راجع به همین دیدارهاست. وقتی از دلیلش سؤال میکنم، آقای متقینژاد با صداقتی که در چهرهاش موج میزند، خیلی کوتاه پاسخ میدهد: اگر به مجلسی قدم میگذارم که عزت دارم یا دیگران محترمانه با من رفتار میکنند، همه از عنایت خدا و توفیق مؤذن بودن است.
زهرا سادات محمدی
انتهای پیام