به مناسبت گرامیداشت ایام دفاع مقدس فرصتی به دست آمد تا گفتوگویی داشته باشیم با فرزند سردار شهید عباسعلی جمور یکی از ۴۰۳ شهید سرافراز شهرستان اسدآباد، مسلم جمور، در گفتوگو با ایکنا از همدان، اظهار کرد: پدرم متولد سوم فروردین سال 1340 در روستای آبدالان شهرستان تویسرکان از توابع استان همدان است، در سال های انقلاب همراه با دیگر جوانان و نوجوان انقلابی در راه پیروزی انقلاب گام برداشت و در تظاهرات ها و راهپیمایی ها حضور فعال داشت.
وی با بیان اینکه پدرم سال 1357 ازدواج کرد و خداوند 4 پسر به او داد، افزود: شهید جمور با آغاز جنگ تحمیلی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و به عنوان پاسدار در جبهههای نبرد حق علیه باطل حاضر شد و در عملیاتهای مختلف شرکت کرد.
جمور بیان کرد: ۸ ساله بودم که پدرم به شهادت رسید، در طول آن هشت سال به خاطر حضور در جبهه جنگ و جبهههای جهادی و فرهنگی و ... اکثر اوقات در منزل نبود، اما همان اوقات کوتاهی که در کنار خانواده بود به معنای واقعی کلمه، حضور داشت و از کمترین فرصت برای تربیت فرزندان بهره میگرفت. او به تربیت و آموزش فرزندان از جنبههای مختلف توجه جدی داشت و علیرغم مشغله، از این مقوله مهم غافل نبود.
فرزند شهید جمور ادامه داد: من کلاس اول دبستان بودم، خیلی به تحصیل من توجه داشت، مدام به دبستان سرکشی میکرد، با معلمها و اولیای مدرسه تعامل بسیارخوبی داشت، همین تعامل او با مدرسه بر علاقمندی من به مدرسه تاثیر مثبتی داشت. به من قول داده بود که اگر خوب درس بخونم، دوچرخه جایزه کارنامهام باشد، البته قبل از پایان سال تحصیلی و در دیماه ۶۵ به فیض شهادت نائل شد.
وی ادامه داد: در وصیت نامه شهید نیز همین موضوع مشهود و پر رنگ است. پدرم فرزندان خود و مشخصاً بنده را به علم آموزی تشویق کرده است. او در وصیت خود، کسب علم و تحصیلات را مترادف با ادامه راه شهیدان دانسته و از این زاویه به این مقوله پرداخته است.
جمور ادامه داد: این موضوع برای ما راهبردی بود که در نبود پدر بسیار هوشمندانه و هدفمند برای آینده ما و برای خدمت به انقلاب و مردم ترسیم کرده است و بنده هم این مقوله را به خوبی دریافتم.
فرزند شهید ادامه داد: موضوع بعدی، آموزش شنا بود که در خاطرم هست پدر شهیدم، فرزندان را برای تفریح و آب تنی و آموزش شنا به سد بسیار کوچکی که برای کشاورزی بر روی رودخانه روستا ایجاد شده بود و عمقی حدود نیم متر داشت میبرد و هم اوقاتی را با بچهها به بازی و تفریح میگذراند و هم آموزش شنا را به طور جد پیگیری مکرد. من شنا را از همان موقع فرا گرفتم.
وی ادامه داد: موضوع سوم که در مسئله تربیت به آن میپرداخت استقلال فرزندان از همان کودکی بود. پدرم اجازه میداد من گوسفندان را به چرا ببرم و خودش از پشت بامِ خانه بر من نظارت داشت. نکته فوقالعاده و مهم این است که در آن زمان تمام دارایی پدرم ۴ رأس گوسفند بود که به راحتی و برای هدف بزرگتری مثل آموزش و تربیت در اختیار من که حدود ۷ سال سن داشتم قرار میداد و هیچ ابایی از اتلاف اموالش نداشت، برای مثال امروز والدین اگر وسیله با ارزشی داشته باشند آن را دست بچهها نمیدهند! وقتی گوسفندها را به دامنه کوه بردم نکاتی را آموختم و وقتی برگشتم هم نکاتی دیگر که امروز از همان نکاتی که عاشقانه و صادقانه به من آموخت، در مدیریت زندگی و کاری خودم بهره میبرم که موجب توفیقات فراوانی است.
شهادت قبل از شهید شدن
فرزند شهید ادامه داد: در قرآن کریم میخوانیم «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ... در حقیقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى] اینكه بهشت براى آنان باشد خریده است همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند...» (توبه / آیه 111)
وی ادامه داد: پدرم دکانی در روستا راه انداخت، اتاقکی جلوی خانه و متصل به کوچه قرار داشت که به گونه انباری محسوب میشد و اتفاقا به مسجد روستا هم نزدیک بود. دستی به سر و روی آن کشید و اتاق را برای کار و کاسبی آماده کرد. تختههایی از جنس چوب بر دیوارها نصب کرد و وسایل مورد نیاز یک بقالی را هم از شهر تهیه کرد و دکّان را راه انداخت.
جمور افزود: یک روز یکی از اهالی که بعدها فهمیدم از ضعفای روستا بود، کاسهای در دست وارد دكان شد و درخواست برنج کرد، پدر کاسه را در کیسه برنج گذاشت و کیسه را روی دوش او گذاشت او مات و مبهوت گفت من فقط یک کاسه برنج میخواهم، پول بیشتر ندارم و نمیتوانم پرداخت کنم پدرم به نرمی گفت برو کی از شما پول خواست! و این شد دكّان داری و کاسبی شهید. او دنیا را برای آخرت میخواست و قبل از شهادت، شهید زیسته بود.
این فرزند شهید ادامه داد: پدرم اهل مسجد بود. زمانی که ساکن روستا بودیم در مسجد خیلی فعال بودند. اذان میگفت، مداح اهل بیت علیهمالسلام نیز بود. عکس کاریکاتوری از صدام را از شهر آورده بود و عکس را بر درب ورودی دستشویی مسجد نصب کرده بود، با دوستان جوان جمع بودند و میخندیدند.
جمور ادامه داد: به هیچ وجه زورگویی برخی را تاب نمیآورد، همیشه طرف افراد مظلوم بود، در مقابل افراد شرور و ظالم خودنمایی میکرد. در اسدآباد روبروی همین ساختمان حوزه علمیه فعلی چند نفر که جمعیت قابل توجهی بودند باهم درگیر شدند، پدرم رفت وسط جمعیت که آنها را از هم سوا کند و با چوب به سرش کوبیدند و سرش شکست. با روحانیت رابطه خیلی خوبی داشت.
وی ادامه داد: روستا که بودیم اساسا خانه پدر شهیدان جمور، خانه عالم بود و ایام محرم و ماه رمضان علما در منزل مرحوم حسینعلی اسکان داشتند. به همین دلیل وقتی به اسدآباد کوچ کردند رابطه خوبی با حاج شیخ کاظم کمزهای داشته اند که در روایات و خاطرات سردار میرزایی در قضیه سیمی کردن مخابرات خرمشهر مشخص است.
جمور با اشاره به بخشی از وصیتنامه شهید ابراز کرد: «برادران زندگی دنیا ارزش ندارد بیائید زندگی این دنیا را در راه خدا بگذاریم و هر کاری که مورد رضای خدا است انجام دهیم و مثل آن کسانی که همه اش به فکر چاپیدن اموال مردم و کلاه گذاشتن به سر آنان و چراندن شکم هستند نباشیم که این گونه آدمها کاملا برای همگان شناخته شدهاند. به قول امام عزیز اینها از اول هم کاری برای اسلام انجام ندادهاند و نق هم میزنند بیائید به کوری چشم آنها پاسدار انقلابی که با خون شهدا آبیاری شده است بشویم بیائید دست از تفرقه برداریم و با هم بسوی خدا برویم که راه آن از جبهه می گذرد.»
انتهای پیام