جایگاه سیر و سیاحت در قرآن
کد خبر: 3831906
تاریخ انتشار : ۱۲ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۰:۵۸
یادداشت‌وارده/ ۱

جایگاه سیر و سیاحت در قرآن

گروه معارف ــ سیر و سیاحت به عنوان بخش جدایی‌ناپذیر‌ی از زندگی است، به صورتی که اگر چنین نباشد، گویا آدمی دچار خودتحریمیِ شدیدی شده و خویشتن را از بخشی از آگاهی‌های ضروری و تجربه‌های عملی محروم ساخته است.

جایگاه سیر و سیاحت در قرآن

در یادداشتی با موضوع «جایگاه سیر و سیاحت در قرآن با تکیه بر آثار شهید مطهری» به قلم نادعلی عاشوری تلوکی، قرآن‌پژوه و دانشیار دانشگاه آزاد نجف‌آباد که به صورت اختصاصی آن را در اختیار ایکنا اصفهان قرار داده، آمده است:

اگر از کلید‌واژۀ «هجرت» صرف‌نظر کنیم که در بیشترین موارد کاربردش با کلید‌واژۀ «جهاد» همراه است و هر دو واژه بار معنایی ویژه‌ای دارند و ممکن است گفته شود که هجرت در شرایط خاصی ضرورت پیدا می‌کند، کلید‌واژۀ دیگری در قرآن آمده که اگرچه مترادف هجرت نیست؛ اما معنایی مشابۀ آن دارد و در طول تاریخ زندگانی انسان‌ها همواره تأثیرگذار بوده است به گونه‌ای که نه تنها توانست پایه و اساس تمدن‌ها در پاره‌ای موارد واقع شود، بلکه حتی توانست در برخی مواقع باعث تغییر فرهنگ‌ها و حتی تحول آنها نیز بشود.

سیر و سیاحت؛ لازمه زیست اجتماعی 
آن کلیدواژه کلمۀ «سِیر» به معنای سفر رفتن و مسافرت است که قرآن از مسلمانان می‌خواهد یا به آنان دستور می‌دهد که به سیر و سیاحت بپردازند و بخشی از آگاهی‌های خویش را به شکل عملی و تجربی از این طریق به دست آورند. در هفت آیۀ قرآن کریم عبارت تشویقی یا توبیخیِ «أفلم یسیروا فی الارض» و «أولم یسیروا فی الارض» آمده است و در هفت آیۀ دیگر به صورت جملۀ امری و دستوری به مسلمانان فرمان می‌دهد «سیروا فی الارض» که نشانگر اهمیت فوق‌العاده‌ای است که قرآن برای این بُعد از زندگی انسان‌ها قائل است، به گونه‌ای که نه تنها نمی‌توان به سادگی از کنار آن گذشت؛ بلکه باید به سیر و سیاحت به عنوان بخش جدایی‌ناپذیری از زندگی خویش نگاه کرد، به صورتی که اگر چنین نشود، گویا آدمی دچار خودتحریمیِ شدیدی شده و خویشتن را از بخشی از آگاهی‌های ضروری و تجربه‌های عملی محروم ساخته است.

از آنجا که نگارنده از چهار دهه پیش تا کنون با آثار پرشمار شهید مطهری مأنوس بوده و آشنایی ویژه‌ای با این آثار دارد، بحث کنونی را با تکیه بر آثار متنوع استاد شهید عرضه می‌کند که دربارۀ اهمیت سفر مطالب ارزشمندی را مطرح فرمودند، بدان امید که آنچه در این زمینه بیان می‌شود به اعتبار شخصیت و جایگاه آن شهید سعید ارزشی دو چندان بیابد.

این نکته هم در آغاز بحث لازم به یادآوری است که هرچند بخشی از آثار برجای مانده از شهید مطهری مستقیماً تفسیر قرآن است که مجلدات بیست و ششم تا بیست و هشتم مجموعۀ آثار ایشان را تشکیل می‌دهد؛ ولی باید تمامیِ آثار ایشان را، به جز آنها که مباحث فلسفی محض است، شرح و تفسیر آیات قرآن و احادیث معصومان به شمار آورد که دیدگاه‌های ارزشمندی در آنها مطرح شده است. ایشان در یکی از این مباحث که در زمینۀ ارزش و جایگاه هجرت و جهاد است، بحثی را دربارۀ مسافرت مطرح کردند و چنین فرمودند: اگر ما هجرت‌هاى ظاهرى را در نظر بگيريم، اين خود مسئله‏اى است كه آيا براى انسان سفر بهتر است يا حضر؟ (البته مقصود اين نيست كه انسان دائم السفر باشد و هيچ وقت حضَر نداشته باشد و در وطنش باشد). آيا براى انسان بهتر است كه هميشه در يك وطن زندگى كند و سفرى در دنيا برايش رخ ندهد يا سفر براى انسان مفيد است و سفر، خود یک نوع هجرت است؟ در پاسخ باید گفت که در اسلام به طوركلى سفر ستوده شده است.

اگرچه سياحت به آن معنا كه در دوران گذشته بوده به طورى كه افرادى اساساً مقرّ و جايگاهى نداشته و هميشه از اينجا به آنجا مسافرت مى‏‌كردند امر مطلوبى نيست، ولى اينكه انسان در همه عمر در يك ده زندگى كند و از ده خود بيرون نيايد و يا در يك شهر زندگى كند و از آن شهر خارج نشود، در كشورى زندگى كند و به كشورهاى ديگر سفر نكند نيز روح انسان را ضعيف و زبون بار مى‌‏آورد.

كتاب خواندن هرگز جاى مسافرت را نمی‌گیرد
اگر انسان توفيق پيدا كند كه به مسافرت برود، خصوصاً با سرمايۀ علمى كه در حضر كسب كرده و ناديده‌‏ها را ببيند و برگردد، بسيار مؤثر خواهد بود. آن اثرى كه سفر روى روح انسان مى‏‌گذارد، آن پختگى‏اى كه مسافرت و هجرت از وطن در روح انسان ايجاد مى‏‌كند، هيچ عامل ديگرى ايجاد نمى‌‏كند، حتى كتاب خواندن. اگر انسان مثلاً به كشورهاى اسلامى نرود و بگويد به جاى اينكه به اين همه كشور بروم و مطالعه كنم، كتاب مى‏‌خوانم، هرگز به نتيجۀ مطلوب نخواهد رسيد.

شك نيست كه كتاب خواندن خيلى مفيد است ولى كتاب خواندن هرگز جاى مسافرت را- كه تغيير جوّ و محيط دادن و از نزديك مشاهده كردن است- نمى‏گيرد. در قرآن آياتى داريم كه امر به سير در ارض كرده است: «قُلْ سيروا فِى الأرْضِ» نمل/ 69 . يا «أوَلَمْ يَسيروا فِى الأرْضِ»روم/ 9. مفسران تقريباً اتفاق نظر دارند كه مقصود، مطالعه تاريخ است ولى قرآن براى مطالعه تاريخ، تنها به خواندن كتاب‌هاى تاريخى توصيه نمى‏كند، بلكه به مطالعه آثار تاريخى هم دعوت مى‏كند كه اين صادق‌تر از مطالعۀ كتاب‌های تاريخ است، چون سفر است و فايده سفر را همراه خود دارد. سفر چيزى است كه هرگز غير سفر جاى آن را نمى‏گيرد. شعرى در ديوان منسوب به اميرالمؤمنين على عليه السلام هست كه مى‏‌گويد:
تَغَرَّبْ عَنِ الأوْطانِ فى طَلَبِ الْعُلى‏ وَ سافِرْ فَفِى الأسْفارِ خَمْسُ فَوائِد
تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اكْتِسابُ مَعيشَهٍ وَ عِلْمٍ وَ آدابٍ وَ صُحْبَهِ ماجِد (مستدرك ج 3ص 22)
سفر كن، مثل مرغ پابسته نباش كه وقتى به پايش يك لنگه كفش مى‌‏بندند ديگر نمى‏‌تواند تكان بخورد. سفر كن ولى هدف تو از سفر، طلب علوّها و برتري‌ها يعنى طلب فضيلت‌ها و كسب كمال‌ها باشد. و در سفر پنج فايده نهفته است:
1. تَفَرُّجُ هَمٍّ. اولین فایدۀ سفر این است که همّ و غم و اندوه‌ها از دلت برطرف مى‌‏شود، تفرّج پيدا مى‌‏كنى. انسان تا وقتى كه در محيط است، با سوابقى كه در زندگى دارد، خاطراتْ هميشه براى او يادآور غم و اندوه و غصه و گرفتاري‌هاست. مسافرت كردن و از دروازه شهر بيرون رفتن، به‌‏طور طبيعى غم و غصه‏‌ها را می‌زداید. پس اولين فايده‏‌اش اين است كه از همّ و غم‌‏ها نجات پيدا مى‏‌كنيد؛ لااقل روح انسان كه زير سنگينى غم و غصه‏‌ها لگدمال مى‌‏شود، براى مدتى آزاد مى‏‌گردد.

2. وَاكْتِسابُ مَعيشَهٍ. دومین فایدۀ سفر رفتن این است که اگر باهوش باشيد مى‏توانيد با مسافرت، كسب معيشت كنيد. انسان نبايد در معيشت‌ها، در كسب درآمدها، فكرش به آنچه كه در محيطش وجود دارد محدود باشد. چه بسا كه انسان با لياقتى كه دارد، اگر پايش را از محيط خود بيرون گذاشته و به محيط ديگر برود برايش بهتر باشد و زندگى‌‏اش خيلى بهتر شود.

ارمغان سفر
3. وَ عِلْمٍ. سومین فایدۀ مسافرت این است که غير از كسب معيشت، كسب علم و آگاهی می‌كنيد و تجربه می‌اندوزید. هر عالِمى يك دنيايى است. مولوی می‌گوید: (هر آن کس ز دانش برَد توشه‌ای/ جهانی است بنشسته در گوشه‌ای). ممكن است در شهر شما دانشمندان بزرگ و درجه اولى باشند؛ ولى هر گلى یک بويى دارد. عالِمى كه در شهر ديگر است، ممكن است از يك نظر در حد عالم شهر شما نباشد، ولى او هم براى خود دنيايى دارد. وقتى با دنياى او روبرو شديد، غير از دنيايى كه داشتيد با دنياى علم ديگرى نيز آشنا خواهيد شد و علوم ديگرى به دست خواهيد آورد. در حالی که ممکن است علم و آگاهی او از دانشمندی که در شهر شما هست بیشتر هم باشد و در این صورت آگاهی‌های بسیار زیادتری به دست می‌آورید.

4. وَ آدابٍ. چهارمین فایدۀ سفر رفتن این است که می‌فهمی همۀ آداب و اخلاق‌ها، لزوماً همان آداب و اخلاقى نيست كه تو می‌دانی یا مردم شهر و كشور تو مى‌‏دانند و بدان عمل می‌کنند. وقتى به جاى ديگرى سفر مى‏‌كنيد، با يك سلسله آداب ديگری برخورد مى‏‌كنيد و احياناً متوجه مى‏‌شويد كه برخوردها و عادت‌هاى آنها بهتر از عادات شماست، آدابى كه مردم آنجا رعايت مى‏‌كنند بهتر از آداب مردم شماست. ممكن است يك سلسله آداب و اخلاق در مسافرت بياموزيد. لااقل مى‏‌توانيد آداب آنها را با آداب خود، مقابل يكديگر بگذاريد و مقايسه كنيد، قضاوت كنيد و آداب خوبتر را انتخاب كنيد.

5. وَ صُحْبَهِ ماجِدٍ. و آخرین فایدۀ مسافرت غیر از مسئله كسب علم، صحبت و همنشينى با انسان‌های دیگر است که می‌تواند منشأ آگاهی‌ها و تجربه‌ها شود. در سفر، به همنشينى با مردان بزرگ توفيق پيدا مى‌‏كنيد. گاهى صحبت با افراد بزرگ، به روح شما كمال مى‌‏دهد (صحبتِ تعليم و تعلّم نیست، بلكه منظور همنشينى با آنهاست). پس «فى طَلَبِ الْعُلى‏» معنايش اين است كه مسافرت كنيد و هدفتان از مسافرت اين نباشد كه برويم ببينيم گرانترين هتل‌ها را كجا مى‏توان پيدا كرد، بهترين غذاها را كجا مى‏توان خورد، فلان عيّاشى را در كجا مى‌‏توان انجام داد و از اين قبيل. «تَغَرَّبْ عَنِ الاوْطانِ فى طَلَبِ الْعُلى».‏ در طلب فضيلت‌ها و علوّها و رُقاءها و كمال‌ها از وطن دورى كن، و اينهاست كه در اثر هجرت از وطن نصيب شما مى‏‌شود. تاريخ نشان مى‌‏دهد افراد عالِمى كه مخصوصاً بعد از دوران پختگى به مسافرت پرداخته و برگشته‏‌اند، كمال و پختگى ديگرى داشته‌‏اند.

شيخ بهايى در ميان علما امتياز خاصى دارد؛ مردى جامع‌الاطراف و ذو فنون است. در ميان شعرا نيز سعدى شاعرى است همه جانبه كه در قسمت‌هاى مختلف شعر گفته است، يعنى دايرۀ فهم سعدى دايرۀ وسيعى است. شعر او به حماسه و غزل عرفانى و اندرز و نوع ديگر اختصاص ندارد؛ در همه قسمت‌ها هم در سطح عالى است. سعدى مردى است كه مدت سى سال از عمرش را مسافرت كرده است. اين مرد يك عمر نود ساله داشته كه سى سالش به تحصيل گذشت. بعد از آن در حدود سى سال در دنيا مسافرت كرد و سى سال ديگر دوره كمال و پختگى او بوده كه به تأليف كتاب‌‎هايش پرداخته است. گلستان و بوستان همه بعد از دوران پختگى اوست. به همين دليل سعدى يك مرد نسبتاً كامل و پخته‏اى است. در بوستان مى‏‌گويد:
در اقصاى عالم بگشتم بسى/ به سر بردم ايّام با هر كسى‏
ز هر گوشه‌‏اى توشه‏‌اى يافتم/ ز هر خرمنى خوش‌ه‏اى يافتم‏
در داستان‌هاى گلستان و بوستان جملاتى از اين قبيل مى‏‌گويد: در جامع بعلبك بودم چنين شد. در كاشغر بودم چنان شد. (بعلبك كجا و كاشغر كجا؟!). یا گاهى مى‏‌گويد در هندوستان در سومنات بودم، چنين شد، چه ديدم و چنان شد؛ در سفر حجاز كه مى‏‌رفتم كسى همراه ما بود كه چنان كرد. همه اين‌ها را منعكس كرده است. شك نيست كه روح شاعر با اين‌ها كمال مى‏‌يابد. اين است كه شما در شعر سعدى يك نوع همه جانبگى مى‏‌بينيد، ولى در شعر حافظ چنين چيزى نيست. در اشعار مولوى نيز نوعى همه جانبگى مى‌‏توان ديد چون مولوى هم بسيار سفر كرد و با ملت‌هاى مختلف به سر برد و لذا با زبان‌هاى مختلف آشناست و لغات مختلف به كار برده است، با فرهنگ‌هاى مختلف آشنا بوده است. ولى حافظ (با همه ارادتى كه ما به او داريم و واقعاً مرد عارف فوق العاده‌‏اى بوده است و در غزل‌هاى عرفانى، سعدى به گرد او هم نمى‌‏رسد و در اين زمينه بسيار عميق است) يك بُعدى است، يك بعد بيشتر ندارد. او از شيراز نمى‌‏توانسته دل بكند. مى‏‌گويد:
اگرچه اصفهان آب حيات است/ ولى شيراز ما از اصفهان به‏
يا مى‏‌گويد:
خوشا شيراز و وضع بى‏‌مثالش/ خداوندا نگه‏دار از زوالش‏
او آب مصلّى‏ و گلگشت مصلّى‏ و همان جايى را كه بود چسبيد و ماند. مى‏گويند يك بار سفر كرد و تا يزد آمد ولى آنچنان ناراحت شد كه مرتب آرزو مى‌‏كرد كه به شيراز برگردد:
اى خوش آن روز كزين منزل ويران بروم / راحت جان طلبم و زپى جانان بروم‏
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت/ رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم‏
اين شعر در عين حال كه عرفانى است، بيان حال او نيز هست. توضيح بيت دوم اين است كه در تاريخ و افسانه‏هاى قديم آمده است كه اسكندر كه به ايران آمد، يزد را محبس خود كرد يعنى هر كسى را كه مى‏خواست زندانى كند، به زندان يزد مى‏برد و از طرفى در قديم، شيراز و تخت جمشيد را ملك سليمان مى‌‏ناميدند: دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم‏

اگر معناى عرفانى آن را درنظر بگيريم، مقصود از زندان سكندر، تن و عالم طبيعت و ماده، و مقصود از ملك سليمان، عالم معناست. ولى در عين حال ايهام به اين معنا (آرزوى بازگشت به شيراز) هم هست. بعد براى اينكه به يزدي‌ها برنخورد و آنها را مردم حق ناشناس جلوه نداده و خودش هم مرد حق ناشناسى نباشد و همچنين اعتراف كرده باشد كه مردم يزد با او خوش‌رفتارى كرده‏اند، در شعر ديگرى از آنها ستايش مى‏‌كند:
اى صبا از ما بگو با ساكنان شهر يزد اى سر ما حق شناسان گوى چوگان شما
و قرار بود سفرى هم به هندوستان بكند. تا كنار دريا رفت ولى آنجا گفت نه، ما اهل دريا نيستيم. از همان جا دو مرتبه به شيراز برگشت. در همان گلگشت مصلّى‏ ماند و ديگر حاضر نشد آنجا را رها كند. مسلّماً شيخ بهايى كه دنيا را گشته، با ملايى كه پنجاه سال از دروازه نجف بيرون نيامده خيلى فرق مى‏‌كند. او مردى است كه با همه گروه‌ها و طوايف در دنيا سر و كار داشته است. بسيارى علماى ديگر كه ما داريم همين‏طور بوده‌‏اند. وقتى ما تاريخ را نگاه مى‏‌كنيم مى‌‏بينيم علمايى كه زياد مسافرت كرده و با طبقات گوناگون سر و كار داشته‌‏اند و استادهاى متنوعى در رشته‏‌هاى مختلف ديده‌‏اند نظير شهيد ثانى که در هر شهرى با مردم بوده‌‏اند، فكر بازتر و نگاه وسيع ترى دارند نسبت به افرادى كه به اندازه آنها نابغه بودند و نبوغشان كمتر از آنها نبوده ولى هميشه در يك محيط زيسته و از محيط خود خارج نشده‏‌اند. قهراً پختگى روح اينها با آنها برابر نخواهد بود. (مجموعه‏ آثار شهيدمطهرى، ج‏23، ص607-611 با اندکی تغییر در عبارات).

به نظر می‌رسد آنچه را که استاد شهید در بارۀ ارزش و اهمیت سفر بیان فرمودند و مقایسه‌ای که میان شیخ بهایی و شهید ثانی و دیگران انجام داده‌اند، امروزه عینیت بیشتری دارد و مطمئناً اگر ایشان هم اکنون می‌خواستند دربارۀ اهمیت و جایگاه سیر و سفر در قرآن سخن بگویند مباحثی به مراتب بیش از آنچه که در آن سخنرانی عمومی بیان فرمودند مطرح می‌کردند و آیات مذکور را در محدودۀ کشورهای اسلامی و مطالعۀ آثار تاریخی و مقایسۀ میان دو یا چند عالم دینی منحصر نمی‌کردند. چرا که امروزه در جامعه‌ای به سر می‌بریم که به اعتراف همگان در حال گذار از سنت به مدرنیسم است و این واقعیتی است که بخواهیم یا نخواهیم در حال رخ دادن است و فضای مجازی و شبکه‌های ارتباطیِ دنیای ارتباطات امروزی هم به این روندِ در حال گسترش، سرعت و توان بیشتری بخشیده است.

در یک چنین فضایی که تبلیغ سنتی دین دیگر نمی‌تواند در همۀ موارد پاسخگوی نیازهای فزون از شمار نسل جوان امروز باشد، باور بسیاری از افرادی که دغدغۀ دین و درد دینداری دارند این است که برای موفقیت در این عرصۀ پرآشوب به اهرم‌ها و ابزارهایی نیاز هست که تغییر نگاه دینداران به دین و دنیا می‌تواند مقدمۀ آن باشد تا در پرتو آن بتوان هم درک درستی از دنیای حاضر داشت و هم به گسترش و تعمیق مبانی دینی همت گمارد و البته روشن است که جمع میان این دو امرِ مهم تا چه اندازه سخت و دشوار است. بر همین اساس به نظر می‌رسد سیر و سفری که در آیات متعدد قرآن بدان اشاره شده این توانایی را دارد که بتواند به عنوان یکی از ابزارهای تغییر چنین رویکردی در نظر گرفته شود تا مقدمۀ وصول به این واقعیت قرار گیرد.
ادامه دارد....
یادداشت از نادعلی عاشوری تلوکی/ قرآن‌پژوه و عضو هیئت‌علمی دانشگاه آزاد نجف‌آباد
انتهای پیام

captcha