عاشورا در آینه سروده‌‌های آئینی/عرش است خون‌فشان تو مگر روضه خوانده‌ای
کد خبر: 3840664
تاریخ انتشار : ۱۹ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۲:۰۴

عاشورا در آینه سروده‌‌های آئینی/عرش است خون‌فشان تو مگر روضه خوانده‌ای

گروه ادب ــ دهم محرم الحرام برابر با سالروز شهادت حضرت سیدالشهدا(ع) و یارانش است و شاعران در عزای حسینی سروده‌های خود را به محضرت آن حضرت تقدیم کرده‌اند.

۱۹ شهریور//// غزل‌های عاشورایی یک شاعر آئینی منتشر شدبه گزارش خبرنگار ایکنا؛ با گذشت قرن‌ها از شهادت امام حسین(ع)، این داغ همچنان تازه است و شاعران حسینی به عنوان یکی از پیام‌رسان‌های کربلا در این امر نقشی شگرف داشته‌اند. همواره عاشورا و نهضت کربلا دست‌مایه سروده‌های بسیاری از شاعران است، به طوری که ادبیات آئینی در قلمرو شعر فارسی قرار گرفته است. شاعران در این سروده‌ها، عواطف و احساسات درونی خود را نشان داده و سعی می‌کنند از شعر به عنوان رسانه‌ای برای انتقال پیام این نهضت بهره بگیرند و در تاریخ بشری کمتر شخصیتی را می‌توان یافت که همانند سید و سالار شهیدان در مدح و ثنایش شعر سروده شده باشد.

در ادامه گزیده‌هایی از سروده‌های عاشورایی شاعران از نظر مخاطبان می‌گذرد:

میلاد عرفان‌پور

عرش است خون‌فشان تو مگر روضه خوانده‌ای
یا صاحب‌الزمان! تو مگر روضه خوانده‌ای
سیل غم آمده تو مگر اشک ریختی؟
بند آمده زبان، تو مگر روضه خوانده‌ای
لرزیده شانه‌های زمین از غمی عظیم
سرخ است آسمان، تو مگر روضه خوانده‌ای
چون گاهواره علی‌اصغر شده جهان
بی‌جان و بی‌تکان، تو مگر روضه‌خوانده‌ای
تیر سه شعبه از دل تاریخ آمده‌ست
تا قلب عاشقان، تو مگر روضه خوانده‌ای

حسن لطفی

پیش چشمان همه دست به زانو اُفتاد
خواست تا پاشود‌ای وای که با رو اُفتاد
باید او پاشود از خاک جگر جمع کند
یک عبا پَهن کُنَد تا که پسر جمع کند
پیرمَرد است عصا خواست، ولی خندیدند
او کم آورد عبا خواست، ولی خندیدند
این اَنارِ حرم است آه چرا ریخته است
چقدر حضرت اکبر به عبا ریخته است
تا علی رفت به دنبالِ دلش راه اُفتاد
قبلِ شهزاده ببین رویِ زمین شاه اُفتاد
یک «پدرجانِ» دگر از پسرش خواست نشد
این جوانمُرده پس از این کمرش راست نشد
پیشِ چشمان همه دست به زانو اُفتاد
بغلش کرد، ولی حیف که بازو اُفتاد
هیچکَس زیرِ بغل‌هایِ پدر را نگرفت
دست تنهاست کسی جایِ پدر را نگرفت
نیزه‌ای خورد تکان از جگرش داد کشید
دست بر سینه که زد با پسرش داد کشید
غارتِ قامتش اینجا صلواتی شده بود
بدنش با شن و شمشیر چه قاطی شده بود
ساعتی از بدنش از بدنش تیغ کشید
با دو انگشتِ خودش از دهنش تیغ کشید
لَخته لَخته زِ دهانش چقدر خون آورد
تکیه می‌داد به آن نیزه که بیرون آورد
بِینِ آغوش کشیدش تَنِ او بند نَشُد
خواست تا بوسه بگیرد همه دیدند نَشُد
کاش سمتِ حرم اکبر نَبَرَد برخیزد
عمه‌اش دست به معجر نَبَرَد برخیزد
از علمدار کمک خواست که خواهر را بُرد
خواهری آمد و با خود دو برادر را بُرد
پیشِ چشمان همه دست به زانو اُفتاد
دید پَهلویِ علی را و به پهلو اُفتاد
به عبا جمع نمود و به عبا پَهنَش کرد
بُرد در خیمه کنارِ شهدا پَهنَش کرد
عصر شد خیمه آتش زده با دختر سوخت
هم عبا سوخت و هم خیمه و هم اکبر سوخت

علی سلیمیان

دم «قالوا بلی» سر داد و اهدا کرد جانش را
به دست عشق هرکس داد بی‌پروا عنانش را
و، اما عشق... آسان می‌نمود اول، ولی آخر
بسی مشکل گرفت از سینه چاکان امتحانش را
یکی را زهر کین دادند و جانش را زدند آتش
یکی را سر بریدند و شکستند استخوانش را
یکی در دامن دردانه‌اش خون جگر را ریخت
یکی هم در عبایش جسم صدچاک جوانش را
در این سو خواهری ارث از برادر برد غربت را
در آن سو خواهری داغ دل و قد کمانش را
به دنبال یکی یک خاندان در خاک و خون افتاد‌
نمی‌برد آن یکی‌ای کاش با خود خاندانش را
یکی شد آفتاب مشهد و تابید بر عالم
یکی بر نیزه رفت و کربلا کرد آسمانش را
بگو پروا کند از عشق هرکس مرد میدان نیست
که تیغ عشق با خون می‌نویسد داستانش را
به مشهد کربلا را خواستم از دامن «رحمان»
که من در این دو پیدا کرده‌ام «مُدهامَتان» ش را

عبدالمجید فرایی

روزعاشورا، چنان دل‌های ما آتش گرفت
غم سرا پا شعله‌ور، جان عزا آتش گرفت
هیچ درمانی ندارد، این غم جان‌سوز ما
چون که زین ماتم، دل آل عبا آتش گرفت
هر که وجدان داشت، اندوه گران، جانش فتاد
فطرت بیدار، از این ماجرا، آتش گرفت‌
می‌شود آرام شد امروز،‌ای آزاد مرد؟
جان هر بیگانه درد آشنا، آتش گرفت
حرمله، تیری رها کرد از کمان کینه‌اش
شد سه شعبه تیر، با خون خدا آتش گرفت
دست عباس از بدن افتاد، در شط فرات
شط خون، در سوگ آن، کان وفا آتش گرفت
ازعلی‌اکبر چه گویم، شبه پیغمبر، چه کرد
هر که دید آن سرو خوبان، بی‌صدا آتش گرفت
قاسم آن دردانه حق‌باور سودای عشق
شیرمردی بود، در دام بلا، آتش گرفت
جمله احباب، جان کردند، قربان حسین (ع)
جان به قربان حسینی که جدا آتش گرفت
آسمان نالید، باید گفت: می‌نالد هنوز
آن زمان که، خیمه‌گاه کربلا آتش گرفت
نظم و شعر و قافیه، آمد به تنگ از فرط غم
در عزا، گلواژه‌های شعر‌ها آتش گرفت
خلوتی دور از نظر، نالید شاعر غصه خورد
با خلوص و بی‌ریا، بی‌مدعا آتش گرفت

****
نماز ظهر عاشورا، نماز اضطراری بود
نمازی سربسر اخلاص و مشق بیقراری بود
در آن هنگامه خون و عطش، تکلیف و جانبازی
توجه کن زعمق جان، حدیث استواری بود
که یعنی شیعه در هر حال، می‌خواند نمازش را
حضور حضرت جانان، جواز رستگاری بود
بدان قدر شریعت را، چنین ساده از آن مگذر
برای ثبت در تاریخ ایمان، یادگاری بود

زهیر توکلی

عشق را جامه‌ای ز هجران است
عشق، اندازه غریبان است.
چون بیابان غریب باید بود
خیمه‌گاه ِ حبیب باید بود
خضر تشنه به جای آب حیات
آتش افکند در دل ظلمات
خضر تشنه! سلام! ماهت کو؟
شاه تنها! یل سپاهت کو؟
یکّه ماندی کجاست اکبر تو؟
اشبه‌الناس با پیمبر تو
غرق گلبرگ لاله شد دستت
یا نه! خون است، خون اصغر تو؟
آب را آب می‌کند از شرم
یاد عباس آب‌آور تو
معنی عرش را نفهمیدم
تا ندیدم به نیزه‌ها سر تو
ختم شد قصه رفاقت و عشق
بر تو و خواهر و برادر تو
در تو خود را خدای تو نگریست‌
ای تو آیینه‌ای برابر تو
نیزه‌ها را کنار زد زینب‌
ای برادر! کجاست پیکر تو؟

انتهای پیام

captcha