ماجرای تربت امیرالمؤمنین(ع) در روز تدفین علی شیخ‌الاسلامی
کد خبر: 3978016
تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۶:۴۰

ماجرای تربت امیرالمؤمنین(ع) در روز تدفین علی شیخ‌الاسلامی

منوچهر صدوقی‌سها با اشاره به زمان آشنایی خود با علی شیخ‌الاسلامی و همچنین برشمردن ویژگی‌های علمی و اخلاقی وی به نقل داستانی از روز تشییع جنازه وی پرداخت و بیان کرد: مقداری از تربت حرم حضرت امیر(ع) که سال‌ها پیش از سوی سید بحرالعلوم به جمعی از دوستانش رسیده بود، به شکلی عجیب در این روز نصیب شیخ‌الاسلامی شد و ایشان را با آن تربت دفن کردند.

به گزارش ایکنا، مراسم نکوداشت، علی شیخ‌الاسلامی، عالم ربانی، مفسر قرآن کریم و چهره ماندگار ادبیات فارسی، امروز، چهارشنبه 26 خردادماه به همت انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و سخنرانی جمعی از اندیشمندان به صورت مجازی برگزار شد. در ادامه متن سخنان منوچهر صدوقی‌سها، پژوهشگر و استاد عرفان و فلسفه اسلامی را می‌خوانید؛

آغاز آشنایی بنده با ایشان، از طریق خودشان بود که البته سعادت بنده بود. وقتی تاریخ حکمای ما از سوی  انجمن فلسفه آن زمان چاپ شد، یک سال از چاپ آن نگذشته بود که یک شبی در انجمن جلسه‌ای بود و ظاهرا مراسم یکی از اساتید بود. ایشان بدون سابقه آشنایی به سمت من آمدند و با محبت و آن سیمای نورانی روحانی به بنده فرمودند در آثار تو چیزی که برایم جالب و مهم است، اظهار ارادت به آقای حکیم است. معلوم شد که ایشان نیز از شاگردان آقای حکیم هستند. آقای حکیم صاحب لطایف‌العرفان و استاد دوره دکتری دانشکده الهیات بودند و رفتند و دیگر بازنگشتند. بنده سال‌ها در خدمت ایشان بودم و به نحوی که دکتر شیخ الاسلامی فرمودند، معلوم شد که ایشان نیز شاگرد آقای حکیم بودند و فرمودند حدوداً در سن 15 سالگی در شیراز، آقای حکیم به منزل عموی بنده می‌آمدند و من نیز در خدمت ایشان استفاده می‌کردم و این مبدأ آشنایی و ارادت ما نسبت به ایشان شد.

سپس بنده از عموی دیگر ایشان یعنی مرحوم آقای مجد که از علمای مهم تهران بودند، شنیدم که فرمودند خانواده مادری ما به شیخ صدوق می‌رسد و مشخص شد که این افتخار را بنده دارم که با ایشان نیز نسبتی از این جهت داشته باشم. اولاد شیخ صدوق در خیلی از شهرهای ایران هنوز هم کمابیش وجود دارند و مشخص شد یکی از فروع این خانواده در شیراز و بهبهان هستند. بنابراین خانواده مادری مرحوم شیخ‌الاسلامی از اولاد شیخ صدوق هستند.

در اینجا بهتر است که صحبت مختصری نیز در مورد خانواده ایشان داشته باشم، آن هم به شرحی که در تعلیقات معجم‌الحکما آورده‌ام و بر آن مبنا بیان می‌کنم که جد اعلای قریب دکتر شیخ‌الاسلامی، شیخ ابوالحسن استهباناتی است و اگر تاریخ معجم درست باشد، وفاتش در سال 1315 قمری بوده است. علاوه بر اینکه علوم عصر را حائز بودند، یک خصوصیت خاص ایشان این بوده است که از علمای ریاضی بوده است و آثار ایشان بیشتر در ریاضی است. بنابراین، تبرز علمی جد اعلای آقای دکتر شیخ‌الاسلامی بیشتر در ریاضی و فروع آن است.

پدر آقای دکتر نیز میرزا احمد شیخ‌المحققین هستند که از علمای عرفان و فلسفه بوده‌اند و مخصوصاً از شاگردان سیدعلی حکیم کازرونی بودند که آقای کازرونی استاد فلسفه آقای حکیم هم بودند و تنها اثر آقای کازرونی یک مقدار تعلیقات اسفار است که به دست ما رسید و چاپ شد. آقای شیخ‌المحققین نیز از شاگردان سیدعلی حکیم بودند و احتمال دارد که آشنایی خانواده شیخ‌الاسلامی با آقای حکیم در جلسه درس آقای کازرونی اتفاق افتاده باشد تا اینکه بعدها دو پسر و یک نوه ایشان خدمت آقای حکیم تلمذ کرده باشند.

شیخ‌المحققین در مراتب سلوک نیز با مرحوم شیخ ابراهیم امام‌زاده زیدی تهرانی هم‌درجه بودند که ایشان نیز از مشایخ جلیل‌القدر فلسفه و عرفان بودند و رساله‌ای که از ایشان باقی است نیز چاپ شده است. اما پسران مرحوم شیخ‌المحققین سه نفر بودند که بنابر شهرت همین است اما از آقای دکتر شیخ‌الاسلامی شنیدم که چهار برادر بودند. ظاهراً پسر بزرگ ایشان، آقای میرزا ابوالقاسم علامه، والد آقای دکتر شیخ‌الاسلامی بوده است. فرزند دیگر، شیخ محمدهادی فخرالمحققین هستند که صاحب کشکول بودند و شخصیتی وارسته که ایشان را در منزل آقای مجد زیارت کردم.

فرزند دیگر، محمدتقی مجدالعلما بودند که در اصفهان از شاگردان شیخ محمد حکیم گنابادی محسوب می‌شدند. در تهران منبر داشتند و یادم نمی‌رود که در یک جلسه‌ای که ایشان در منزل سیدمرتضی جزایری در مورد سوره یوسف(ع) سخن می‌گفتند، مطالبی را در مورد عشق مطرح کردند و آن حرف‌ها را نه شنیده بودم و نه دیگر شنیدم. این سه برادر، پدر و دو عموی دکتر شیخ‌الاسلامی هستند. اما یک برادر دیگر به نام محمدصادق محقق و ملقب به ثقه‌الاعلام داشتند و دکتر شیخ‌الاسلامی به بنده فرمودند که این عموی ما اهل تفسیر قرآن بود و وقتی به تهران آمدم و به استاد میرزامحمود شهابی رسیدم، یکی دو کلام که با ایشان حرف زدم، ایشان فرمودند تو شیخ‌الاسلامی هستی؟ اسباب تعجب شد که ما باهم ارتباطی نداشته‌ایم و گفتم بلی. از شدت تعجب پرسیدم از کجا متوجه شدید؟ فرمودند از نحوه حرف زدن و صدایت که مانند عموی شما ثقه‌الاعلام است.

اما باید به فضائل ایشان نیز بپردازم. یکی از دوستان گفتند در مدت 15 سالی که ایشان رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بودند، پیش نیامد که یکی از اعضای دانشکده از ایشان ناراضی باشند. تصور کنید، یک آدمی تا چه میزان باید خوش‌رفتار باشد که با همه به‌نحوی رفت‌وآمد کند که کسی از او رنجیده‌خاطر نشود و این یک کرامت اخلاقی است.

یک داستان هم باید نقل کنم که شاید کسی جز خانواده ایشان از آن اطلاعی نداشته باشد؛ یکی از دوستان ما که راضی نیستند نامی از ایشان برده شود، چند روز پس از فوت آقای دکتر شیخ‌الاسلامی و دفنشان در قم، به بنده تلفن زدند و فرمودند که آقای دکتر شیخ‌الاسلامی که بودند؟ بنده نیز توضیحاتی دادم. گفتند من هم معرفت اجمالی در مورد ایشان داشتم، اما اتفاقی افتاده که می‌خواهم به شما بگویم. آن دوست به بنده گفتند روز پنجم ماه رمضان امسال، یک شخصی نزد من آمد و یک مقدار از تربت مزار متبرک حضرت امیرالمومنین(ع) را به بنده داد. می‌دانیم که تربت سید‌الشهدا(ع) مرسوم است که متبرک است و آن را می‌شناسیم، اما من تا این سن نشنیده بودم که کسی از تربت امیرالمومنین حرفی بزند.

این دوست به بنده گفتند یک مقدار تربت حضرت امیر(ع) را یک شخص کویتی که مقیم قم است، به بنده داد و در مورد تربت نیز گفت: وقتی حرم را تعمیر می‌کردند سید بحرالعلوم یک مقدار از این تربت را برداشته و آن را به برخی از اصحابش داده و قدری از این تربت اکنون به دست ما رسیده و من این را به شما می‌دهم. می‌گفت این تربت را در خانه گذاشتم. یک جعبه هم داشتم که چیزهای قدیمی را به آنجا می‌گذارم، اما هر وقت می‌خواستم این تربت را در آن جعبه بگذارم، نمی‌شد. از آن‌طرف نیز با خودم چنین برنامه‌ای داشتم که روزهای جمعه، به ویژه حوالی ظهر مشرف به حرم حضرت معصومه(س) نمی‌شدم، ولی در روز تشییع آقای شیخ‌الاسلامی، بدون اینکه از چیزی اطلاع داشته باشم، دیدم دارم به سمت حرم کشیده می‌شوم.

به حرم رسیدم و دیدم یک آمبولانسی ایستاد و یک جنازه‌ای را غریبانه در این اوضاع کرونایی تشییع کردند. تعبیر ایشان این بود که دیدم غریبانه جنازه‌ای را به داخل حرم بردند و من به تعقیب جنازه کشیده شدم. خواستم برگردم، اما دیدم از درون به من حکم می‌شود باید بمانم. ایستادم. پرسیدم که ایشان چه کسی هستند؟ گفتند ایشان دکتر شیخ‌الاسلامی است. جنازه را به سمت مقبرةالعلما بردند و از درون به من حکم شد که باید من هم با ماشین دنبال جنازه بروم و به طرف مقبره علی بن جعفر رفتیم و نکته جالب اینکه، از جلوی منزل خودمان رد می‌شدیم و مسیر این طور بود که خانه ما بین حرم حضرت معصومه(س) و علی بن جعفر بود. به رویاروی خانه که رسیدم، دیدم به من حکم می‌شود که آن تربت برای این شیخ است و به پسرم زنگ زدم و گفتم آن تربت را بیاور. رسیدیم سر خاک و به یکی از آقازاده‌ها گفتم این تربت امیرالمومنین(ع) است و باید نصیب ایشان شود. این دوست می‌گوید از این آقا سوال کردم، عشق پدر شما متوجه کدام یک از ائمه(ع) بود و ایشان فرمودند امیرالمومنین صلوات الله علیه.

عاش سعیدا و مات سعیدا و امید که سعادت ابدی نیز نصیب ایشان بشود.

گزارش از مرتضی اوحدی

انتهای پیام
captcha