سری که در اروند ماند و پیکری که میهمان گلزار شهدا شد
کد خبر: 4059247
تاریخ انتشار : ۰۳ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۹:۳۱

سری که در اروند ماند و پیکری که میهمان گلزار شهدا شد

مادر شهید طلایی از شهدای غواص، معلم و ورزشکار همدانی که امسال به عنوان شهید شاخص سال معرفی شده است، گفت: وقتی امیر به شهادت رسید ماجرای تولدش یادم آمد سه روزه بود که هنگام شست‌وشو در داخل آب جوی باغمان افتاد و سرش داخل خاک‌ و شن رفت؛ زمانی که به شهادت رسید سه ماه بدن بدون سرش در آب اروند شناور بود.

شهید امیر طلایی همدان شهید امیر طلایی، معلم و از مربیان رشته ورزشی رزم‌آوران همدانی است که امسال به‌عنوان شهید شاخص شهرستان همدان معرفی شده است.

این شهید بزرگوار یکم خردادماه سال ۱۳۳۹ در شهرستان همدان به دنیا آمد؛ در رشته مددکاری در مقطع کارشناسی تحصیل کرد و در شغل معلمی مشغول به خدمت بود که با شروع جنگ تحمیلی به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت و در چهارم دی‌ماه سال ۱۳۶۵ با سمت غواص در اروندرود براثر اصابت گلوله به شهادت رسید و پیکرش پس از سه ماه به آغوش خانواده اما بی‌سر بازگشت، مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای باغ بهشت همدان واقع شده است.

با مادر شهید امیر طلایی در منزل این شهید دیداری داریم، این مادر مهربان که بسیار مهمان‎نواز است، در همان چند جمله اول که از امیرش برای ما می‌گوید می‌توان متوجه عمق علاقه و وابستگی‌اش را دریافت. بغض‌هایی که قدمتی بیش از 30 سال دارد اما گویی هنوز غم از دست دادن جوانش برایش تازگی دارد و دلتنگی‌هایی که خودش را فریاد می‌زند.

این مادر شهید بعد از سر و سامان گرفتن فرزندانش تنها زندگی می‌کند و می‌گوید: صبح‌ها که برای نماز از خواب بیدار می‌شود اول امیر را صدا می‌کند، با او حرف می‌زند و او را هم از خواب بیدار می‌کند، گویی که امیر زنده است.

مادر شهید امیر طلایی از شهدای غواص و ورزشکار همدانی که به شغل معلمی هم اشتغال داشته است، در گفت‌وگو با ایکنا از همدان، بیان کرد: چهار فرزند دارم، دو پسر و دو دختر، امیر فرزند سومم بود و برای من او امانتی بود از طرف خدا.

مادر شهید امیر طلایی

وی افزود: زمانی که برای اولین بار گفت می‌خواهد به جبهه برود مخالفتی با رفتنش نداشتم، راضی بودم اما دلم می‌خواست برایش عروسی بگیرم، برای اینکه دل مرا به دست بیاورد هر بار می‌گفت مادرجان این بار به جبهه می‌روم برگشتم برایم زن پیدا کن، تن به ازدواج نمی‌داد، چراکه راهش را که شهادت بود انتخاب کرده بود اما این حرف‌ها را برای دل‌خوشی من می‌گفت.

این مادر شهید بیان کرد: گاهی چمدان پارچه، طلا و هدایایی که برای عروسش تهیه کرده بودم را مقابلش می‌گشودم، می‌گفتم ببین مادرجان این‌ها را برای همسرت گرفته‌ام، می‌گفت مادر پیش من اسم عروسی نیاور، غصه عروسی مرا نخور درست می‌شود، می‌گفتم پیر می‌شوی، می‌گفت اشکالی ندارد من پیر هم بشوم کسی پیدا می‌شود که زنم شود، اما در نهایت عروسی پسرم در بهشت گرفته شد.

وی با بیان اینکه پسرم، دبیر دانش‌آموزان استثنایی بود، اظهار کرد: تدریس برای این دانش‌آموزان را کار برای آخرت خود می‌دانست، از او می‌خواستم در همدان بماند و به تهران نرود و برای دانش ‌آموزان معمولی تدریس کند اما قبول نمی‌کرد و آموزش به این دانش‌آموزان را رسالت خود می‌دانست.

مادر شهید طلایی با اشاره به اینکه امیر دبیرستان خود را در مدرسه پهلوی سابق و امام(ره) فعلی گذراند و سپس در تربیت‌معلم پذیرفته شد، گفت: آخرین شبی که در همدان بود برای مرخصی آمده بود، آن زمان در منزل گاز نبود و برای رفتن به حمام و گرم کردن آب از گازوئیل استفاده می‌کردیم، صبح هرچه گشتیم گازوئیل پیدا نکردیم و به منزل یکی دو نفر از بستگان هم رفت اما پیدا نکرد، در نهایت حمام نرفت، شاید می‌خواست غسل شهادتش را از همین‌جا به جا بیاورد و اعزام شود، تنها لباس‌هایش را عوض کرد و پس از خداحافظی به جبهه بازگشت.

مادر شهید امیر طلایی

وی ادامه داد: اوایل دی‌ماه سال 65 زمانی که وضعیت قرمز اعلام شد با دخترانم در زیرزمین خانه به خاطر این شرایط پناه گرفته بودیم، ناگهان خوابم برد، دیدم امیر با لباس بادگیر آبی به تنش به منزل آمد، در را باز کرد، خیلی خوشحال شدم گفتم الهی قربانت بروم بالاخره آمدی، گفت بله آمدم، دستش را دور گردنم انداخت. بیدار شدم به یک ساعت نکشید خبر شهادت امیر را آوردند.

این مادر شهید شاخص شهرستان همدان بیان کرد: بعد از شهادت امیر خیلی بی‌تاب بودم، صبح که برای نماز بیدار می‌شدم تنهایی و پیاده به باغ بهشت می‌رفتم سر مزار امیر، می‎آمدند سراغم و مرا آنجا پیدا می‌کردند. یک بار خواب دیدم نوه‌ام مرا صدا کرد و گفت دایی امیر تو را صدا می‌کند دستم را گرفت و مرا به باغی برد، باغ خیلی بزرگی بود که درب آن شاید به اندازه طول چهار یا پنج ماشین بود، یک حوض بزرگ در آن بود که کاشی‌های آن تمام از فیروزه بود و باغ پر از درخت‌های میوه به‌خصوص سیب و انار بود، امیر با من حرف زد و به من گفت جایش در این باغ است و چیزی کم ندارد و از من خواست بی‌تابی نکنم.

وی با بیان اینکه امیر از بچگی عاشق امام حسین(ع) بود، یادآور شد: شش یا هفت ساله بود بچه‌‎های کوچه را جمع می‌کرد و می‌آورد در حیاط منزل و مراسم سینه‌زنی راه می‌انداخت، اگر کسی همراهی نمی‌کرد و ذکر حسین(ع) نمی‌گفت در عالم بچگی و محبت زیادی که نسبت به امام حسین(ع) داشت با او دعوا می‌کرد.

مادر شهید طلایی با بیان اینکه امیر شب‌های چهارشنبه در جلسات قرائت قرآن شرکت می‌کرد، گفت: گاهی اعضای جلسه را به خانه می‌آورد و این جلسه قرائت قرآن را در منزل ما برگزار می‌کرد. هم من و هم پدرش به امیر خیلی وابسته بودیم، پدرش بعد از شهادت خیلی غصه می‌خورد و پس از آن درگیر بیماری سرطان شد و در سال 74 فوت شد.

شهید امیر طلایی شهید غواص

این مادر شهید با بیان ماجرای عجیب تولد فرزند و نحوه شهادتش، اظهار کرد: خداوند امیر را در باغ به من داد، زمان کار باغ بود و در باغ خود مشغول چیدن گیلاس بودیم، هفت یا هشت کارگر در باغ مشغول بودند، یکی از کارگرها که خانم بود و دو سه ماه در باغ ما سکونت داشت از به دنیا آمدن فرزندم خبر داد، رفتم از منزل لباس‌‎های نوزادی را برداشتم و دوباره به باغ برگشتم در نهایت در یکم خرداد خداوند امیر را به من داد؛ او بدون قابله در باغ به دنیا آمد.

وی افزود: سه روزه بود مادرم امیر را برد که پاهایش را در جوی آب باغ بشوید، اما ناگهان نوزاد از دستش افتاد و سرش داخل شن‌ها و خاک‌ها رفت، مادرم ترسید و ذکر «لا اله الا الله» را تکرار می‌کرد و می‌گفت چرا این طفل معصوم افتاد، وقتی امیر به شهادت رسید به مادرم گفتم یادت هست وقتی سه روزه بود او را می‌شستی از دستت افتاد داخل آب و سرش رفت داخل شن؟ الان هم امیر سه ماه بدن بدون سرش در آب اروند شناور بوده است.

این مادر شهید با یادآوری نحوه شهادت فرزند غواص شهیدش توضیح داد: برای شناسایی پس از سه ماه که پیکرش را از آب گرفته بودند مرا بردند، پسرم سر در بدن نداشت و از این رو شناسایی سخت بود، بدن وقتی در آب بماند به شدت باد می‌کند بدن پسرم امیر سه ماه در آب مانده بود و یک کفن برای او کفایت نمی‌کرد و با چهار و پنج عدد کفن بدنش را پوشانده بودند، تنها یک علامت روی انگشت پایش داشت که امکان شناسایی از روی آن علامت وجود داشت، زیپ کیسه‌ای که بدن امیر در آن بود را که می‌خواستند باز کنند از شدت ورم باز نمی‌شد و گوشت بدنش به زیپ گیر کرد دیگر اجازه ندادم آن را باز کنند گفتم این اگر امیر باشد که پسرم است اگر فرزند کسی دیگر هم باشد باز هم فرزند من است و هیچ فرقی ندارد.

وی در پایان با دلتنگی 36 ساله پس از شهادت فرزندش گفت: نمی‌دانم امیر چه بود انسان بود یا فرشته.

انتهای پیام
captcha