حجتالاسلام محمد جوادی، استاد حوزه علمیه همدان و از مبارزان دوران انقلابی در دیدار خبرنگار ایکنا از همدان که به همراه رئیس و معاونان جهاددانشگاهی استان در منزل این روحانی انجام شد، اظهار کرد: رهآوردهای انقلاب را در سه مرحله میتوان برشمرد؛ یک مرحله از سال 1342 تا 1356، مرحله دوم از 1356 تا پیروزی انقلاب و مرحله بعد دهه 60 و ماجراهایی که در آن دوران بر ملت گذشت.
در سال 1342 امام خمینی(ره) و مراجع دینی آن روز، زنگ انقلاب را به صدا در آوردند. امام(ره) با دیدن انقلاب سفیدی که در حقیقیت سیاه بود و موضوع انجمنهای ایالتی و ولایتی را خطری برای اسلام قوی دید، در فیضیه با اولین سخنرانی انقلابی خود فرمود به «داد اسلام برسید»؛ مردم با شور بسیار بالایی سخنان امام(ره) را میشنیدند و در کنار مراجع و امام فریادشان بلند شد تا بتوانند مقدمات فروریزی نظام طاغوتی را فراهم کنند.
همانطور که امام(ره) فرمود «مساجد سنگر هستند»، تحرکات انقلابی از مساجد آغاز شد و از مردم خواستند این مسائل را در منزل برای همسران و فرزندان خود بیان کنند. بعد از اینکه کار با روند خوبی آغاز شد، مردم کم کم بیدار میشدند. امام خمینی(ره) بیانیه و اعلامیههای زیادی برای بیدار کردن مردم منتشر میکردند و در همدان چند نفر از علما که هم دارای علم و هم قدرت و نشاط جوانی بودند بین مردم همدان، قم و تهران واسطه شدند تا این اعلامیهها را به همدان بیاورند.
آن روزها امکانات مثل امروز نبود؛ حتی یک ماشین تایپ پیدا نمیکردیم، اطلاعیهها را میآوردند و تعدادی از طلاب جوان آنها را دستنویس میکردند و میان طلاب جوانتر توزیع میشد؛ به این صورت که در مساجد از درز دربها و گاهی هنگام نماز در محل مهر قرار میدادند تا به دست مردم برسد.
ساواک این مسئله را فهمید و چند اقدام انجام داد؛ اول اینکه برخی از افرادی که بیان شیوایی داشتند و تاریخ میدانستند و آنرا با شرایط روز تطبیق میدادند ممنوعالمنبر کرد، وقتی علما دیدند که دیگر امکان روشنگری و سخنرانی ندارند گفتند منبر نمیرویم، اما در مسجد تفسیر قرآن را بیان میکردند.
در این تفسیرها سوره «توبه» و «انفال» که اغلب آیات آن در مورد جهاد نفس و دشمن است را بیان میکردند؛ ساواک به این اندازه هم اجازه نداد و شبانه چند نفر از این علما را دستگیر کرد. آیتالله سیدرضا فاضلیان، حاج آقا رحمانی همدانی، سیداحمد حسینی معروف به ملایری را به زندان فرستاد و برخی را از جمله سیدفاضل حسنی به مهاباد و حاج آقا عندلیبزاده را به پاوه تبعید کرد.
ساواک خیال میکرد با این کار حرکت و جنبش روحانیت را خاموش میکند، اما غافل از اینکه این جنبش شدت گرفت و طلابی جوانتر به این جنبش پیوستند که به قم و تهران رفتوآمد داشتند و سایرین هم در توزیع اعلامیهها دستی در کار داشتند. این فعالیتها ادامه داشت تا اینکه ساواک امام خمینی(ره) را دستگیر و به ترکیه تبعید کرد؛ یکی از اساتید ما آیتالله شیخ محمدحسین حجتالاسلامی معروف به بهاری بود، در کلاس درس این استاد بودیم وقتی خبر را شنید کتاب را بست و شروع به بیان فضایلی از امام(ره) کرد و گفت: از دوران نوجوانی آیتالله خمینی(ره) را در قم میشناختم، فردی فعال، پرکار، اخلاقی و خلاصه سیاسی به تمام معناست، در دورانی که قرین با آقای خمینی(ره) بودم از او کوچکترین کار و گفتاری که نامناسب باشد ندیدم بلکه بسیار مقید است.
آیتالله شیخ بهاری برای ما از امام میگفت و ما شاگردان از دستگیری امام ناراحت بودیم و گریه میکردیم. آیتالله مصطفی هاشمی، آیتالله علی انصاری و آیتالله بهاری و بسیاری از علمای دیگر فعالیت گستردهتری در کنار دروس فلسفه، منطق، ادبیات عرب و... در حوزه علمیه همدان داشتند؛ این دروس مقدمهای برای مسائل دیگر بود تا طلابی فعال، سیاستمدار و آگاه به مسائل روز تربیت کنند.
تا جایی که روضهها در مساجد با موضوع انقلاب برگزار میشد، حتی روضههای خانگی و مجالس بانوان که طلاب در آن حضور داشتند روشنگری میکردند و حقایق را بیان میکردند. در آن زمان حوزه علمیه بانوان در همدان وجود نداشت تا اینکه به همت آیتالله نوری همدانی در همدان بنیانگذاری شد، اما چون استاد خانم در همدان نبود چند نفر از طلاب آقا از جمله بنده برای بیان مسائل سیباسی روز به این کلاسها میرفتیم.
رژیم میخواست موج انقلاب ایجاد نشود، اما مساجد، منازل و حسینیهها و حتی متن مداحیها و سینهزنیها اگر اشاره به واقعه عاشورا داشت 10 نکته در مورد مسائل روز داشت. لذا، دشمن به دنبال حذف این مجالس روضه بود.
در سال 1356 آیتالله سیدمصطفی خمینی بهگونهای مرموز به شهادت رسید و موج انقلاب با این اتفاق بیش از گذشته طغیان کرد. در مسجد جامع همدان مراسمی با جمعیت زیاد و حضور بازاریان فعال و انقلابی بپا شد، بهطوری که تمام اماکن جدید و قدیم این مسجد پر از جمعیت بود؛ سخنرانیها و شعرهایی در وصف سیدمصطفی بیان شد و این حرکت باعث شد موج انقلاب به شهرستانها هم برسد، فریاد همه مردم بلند شد و به قولی کار از دست ساواک در آمد.
به همین ترتیب در شهرهای کشور از جمله همدان، تبریز، شیراز، کرمان و... چلچلههایی درست کردند که بهصورت زنجیرهای برنامههایی برای سیدمصطفی و شهدای خود برگزار میکرد و چهلم شهادت شهدای هر شهر را شهر دیگر برگزار میکرد.
یک روز راهپیمایی از امامزاده عبدالله به سمت بلوار کاشانی، خواجه رشید و سپس آرامگاه بوعلی و در نهایت میدان شکل گرفت، این راهپیمایی بعد از آغاز حرکت به پایکوبی تبدیل شد؛ زن و مرد در دو باند خیابان شبیه رژه نظامی پای خود را روی زمین میکوبیدند و فریاد میزدند «ولیعهدت بمیرد شاه جلاد» که این شعار غوغا کرد. شیرینی این خاطره هنوز هم زیر زبانم حس میشود.
زن و مرد در این ماجرا حماسهای بزرگ را ختم کردند؛ هر چه زمان میگذشت امواج انقلاب خروشانتر میشد تا به مردادماه 1357 رسیدیم، مرحوم آیتالله آخوند فوت کرد و پیکرش از تهران به همدان آمد، جمعیت فراوانی در میدان فرودگاه منتظر پیکر این عالم بودند و او بر دوش مردم تشییع شد. از میدان فرودگاه تا میدان عاشورا جمعیت مملو بود، شعارهای انقلابی از جمله «مرگ بر شاه» داده میشد، جمعیت به امامزاده عبدالله رسید، در میدان امام(ره) شیشههای لانههای فساد را شکستند، دو سینما در میدان بود که آنها را هم به هم ریختند، غوغایی شد.
پیکر آیتالله آخوند از خیابان شهدا به سمت باغ بهشت برده شد، جمعیت آنقدر زیاد بود که اول و آخر آن مشخص نبود در محل باغ بهشت هم، تیراندازی شد و چندین نفر مجروح و شهید نیز در این محل تقدیم انقلاب شد.
در ماجرای 30 مهر و اعتراض دانشآموزان و طلاب همدانی که در خیابان شورین اتفاق افتاد و اکنون به نام شهدا تغییر کرده است؛ چند نفر از جمله یک نفتفروش در مقابل مغازهاش در این محل به شهادت رسیدند، یک روحانی به نام بشیر مهدوی هم زخمی شد و شهدا و مجروحان فراوانی روی دست مردم ماند.
در آن زمان چهار یا پنج اتاق در حوزه علمیه وجود داشت، روحانیون مجروحان را از خیابان جمع میکردند و به محل حوزه میآوردند؛ میزان جراحت و خونریزی آنها به قدری بود که اگر به داد آنها نمیرسیدیم خیلی زود شهید میشدند. حوزه دو در داشت که یک در حیاط به کوچه پشتی باز میشد، با سختی مجروحان را از این کوچه نزد مرحوم دکتر معز که پزشکی عمومی بود، میبردیم، با اینکه جراح نبود اما همه فن حریف بود. منزل این پزشک انقلابی در کنار دادگستری بود و مجروحان را برای درمان به آنجا میبردیم، سپس آنها را پس از مداوا به منازل اطراف میبردند.
در سال 1357 آیتالله مدنی دستور داد مردم انقلابی در امامزاده تجمع کرده و سپس به سمت خیابان شریعتی و میدان امام(ره) راهپیمایی کنیم، وقتی مردم در اطراف امامزاده جمع شدند، روحانیون پشت سر آیتالله مدنی حرکت کرده و راهپیمایی را آغاز کردند. به محل مسجد چمن چوپانها رسیدیم که مشاهده کردیم، چند تانک که رگبارهای مسلسل را به سمت مردم گرفته و به سمت ما میآیند، یک نفر هم از جمعیت جدا نشد. خبر آوردند که از سوی جاده کرمانشاه تانکهای فراوانی به سمت تهران در حال حرکت است، آیتالله مدنی فرمان عقبگرد داد تا جمعیت به سمت میدان بار بروند.
شاهد بودم هر کس با هر چه به دستش میآمد از جمله بیل، سنگ و کلنگ و... راه را بر تانکها میبست تا نتوانند به سمت تهران حرکت کنند. جمعیت به میدان بار رسید، خود تانکها هم خیلی تمایلی به رفتن نداشتند وگرنه با بیل و سنگ نمیتوان جلوی تانک را گرفت. جوانی روی تانک پرید؛ آن جوان که نامش حسین عاشوری بود را هدف گرفتند که با ضربه گلوله به شهادت رسید. او اهل یعقوبشاه سابق بود و پس از آن روستا به نام حسینآباد عاشوری نامگذاری شد.
وقتی مردم دیدند خود ارتشیها و تانکها هم نخواستند به تهران بروند با سخنرانی کوتاهی از آیتالله مدنی قائله ختم شد که این نیز یکی از خاطرات خوب ما پیش از پیروزی انقلاب ما بود.
در نهایت 22 بهمن، انقلاب پيروز شد و صداى انقلابيون از طريق راديو و تلويزيون به گوش تمام مردم ايران رسيد. مردم همدان با شنيدن اين خبر، غرق در شادى و سرور شدند و به همديگر تبريک گفتند و شيرينى توزيع مىكردند. فرداى آن روز نیز مردم، هنگ ژاندارمرى واقع در خيابان ميرزاده عشقى و شهربانى را تصرف كردند و 34 دستگاه تانک توسط آنان ضبط شد.
انتهای پیام