از سوی جهاددانشگاهی همدان انجام شد
اهدای نشان سرو به خانواده بانوی شهید «سیده‌رقیه طباطبایی»

دیدار اعضای جهاد دانشگاهی همدان با خانواده شهیده سیده رقیه طباطباییبه گزارش ایکنا از همدان، به‌مناسبت سالروز تأسیس جهاددانشگاهی جمعی از جهادگران این نهاد انقلابی با خانواده‌ شهدای بمباران هوایی دیدار کردند. طی سال‌های 64 و 65 اوج بمباران هوایی رژیم بعث عراق به خاک ایران بود، به‌طوری که در شهر همدان طی این سال‌های حملات زیادی صورت گرفت. یکی از حملات ناجوانمردانه رژیم بعث عراق، بمباران بلوار آیت‌الله مدنی در تاریخ 15 فروردین سال 64 بود که طی آن خانواده‌های زیادی داغدار شدند. در یکی از موارد، شهادت سیده‌رقیه طباطبایی به همراه سه دخترش رقم خورد.

بنا به روایت دختر شهید سیده‌رقیه طباطبایی، مادرش در حالی‌ که تازه از سفر تهران برگشته بود و خانه را مهیای میزبانی از دختر و خانواده همسرش می‌کرد، طی بمباران هوایی به همراه سه دخترش که دوم و سوم راهنمایی بودند و در خواب به سر می‌بردند، به شهادت رسیدند، پیکر دختر پنج ساله‌اش هم عروسک به دست زیر مبل پذیرایی در ساعات پایانی روز از زیر آوار بیرون کشیده شد.

حمیده بیرامی، خواهر شهیدان زهرا، فریبا و ملیحه بیان کرد: 17 ساله بودم که ازدواج کردم، پیش از اینکه مادرم به تهران برود تا عیدی عمه‌هایم را تقدیم‌شان کند، در منزلشان بودم. لالجینی‌ها خیلی به این رسم و رسوم اهمیت می‌دهند. 

تا پای اتوبوس رفتیم و راهشان انداختیم. خیلی برایم جالب بود همگی با هم به نشانه احترام خم شدند و با من خداحافظی کردند، غافل از اینکه این آخرین  دیدارمان خواهد شد، چراکه موقع برگشت یک شب در منزل پدربزرگم در لالجین مانده بودند و عصر چهاردهم فروردین به منزل آمده بودند تا خانه را مهیای پذیرایی از میهمان کنند و دقیقاً بعدازظهر پانزدهم موشک به خانه ما اصابت کرد.

همسرم بلافاصله بعد از اطلاع از وضع موجود، اول سری به مغازه پدرم زده بود که همراه برادرم آنجا بودند سپس به اتفاق پدرم راهی منزل شدند. وقتی رسیدند مأمورها در جستجوی اجساد بودند و مانع ورود افراد به محل حادثه می‌شدند. پدرم به آنها گفته بود اینجا منزل ماست و زن و بچه‌هایم همگی در خانه هستند.

وقتی پدر و همسرم به جلوی درب منزلمان می‌رسند اثری از  خانه مشاهده نمی‌کنند و از روی یک گوشه فرش که حتی خاک رویش ننشسته بود، خانه را شناسایی می‌کنند و آدرس محل حضورشان را می‌دهند.

با توجه به اینکه مادر و خواهرانم عادت به خواب بعدازظهر داشتند، خوابیده در حالی که دست‌هایشان زیرسرشان بوده از زیر آوار بیرون می‌آیند، اما جستجوی خواهر کوچکم که گویا زیر مبل با عروسکش در حال بازی بوده تا 9 شب به طول می‌انجامد، چراکه به علت قدیمی بودن منزل، آوار زیادی روی سرشان ریخته شده بود.

دقیقاً آن روز بعد از شنیدن اخبار بمباران بلوار مدنی، دلم آشوب شد، بنابراین رفتم و دم در خانه نشستم. مادرشوهرم مرا دلداری می‌داد و می‌گفت که مگر آنها تهران نیستند؟ پس نگران نباش، اما من انگار بند دلم پاره شده بود و دوست داشتم به خانه بروم. کمی که گذشت همسرم را از دور دیدم، پیراهن سورمه‌ای او با خاک یکی شده بود و وقتی به من رسید بی‌هیچ مقدمه‌ای گفت: «چرا نشستی مامانت اینا همه مردند.»

همسرم یک هفته در شوک به سر می‌برد و زیر سرم بود، من بلافاصله بعد از شنیدن این خبر، از حال رفتم و وقتی به خودم آمدم دیدم در بیمارستان هستم و روزهای بعد هم مراسم تشییع برگزار شد.

مادر 38 ساله‌ام اهل قرآن، عبادت، مؤمن واقعی، دلسوز و باگذشت بود و همیشه به ما توصیه می‌کرد نگذاریم نمازمان قضا شود و خواهرانم هم اهل عبادت و بسیجی بودند، هر زمان که وضعیت قرمز می‌‎شد مادرم دستش را روی قرآن بزرگی که داشت می‌گذاشت و می‌گفت: خدایا قسمت می‌دهم که زیر دست و پا نیفتیم، شاید لیاقت شهادت نداشته باشیم، اما نامحرم دستش به ما نخورد و همین هم شد و شوهر من از زیر آوار بیرونش آورد.

هنوز هم وقتی به عکس‌های مادر و خواهرهایم نگاه می‌کنم، همسرم می‌گوید این‌طور که به عکس‌ها خیره می‌شوی یادم می‌آید که چطور آن خبر بد را به شما رساندم. الان خودم دیابتی هستم، روزی چهار بار انسولین می‌زنم، مشکل قلبی هم دارم که دکتر علتش را استرس عنوان کرده است. پدرم هم یک سال بعد از شهادت مادر و خواهرانم، به بیماری پارکینسون مبتلا شد.

در این دیدار نشان سرو منقش به تمثال شهید سیده‌رقیه طباطبایی از سوی مهدی میرزاپور، رئیس جهاد‌دانشگاهی واحد همدان به خانواده این شهید بزرگوار اهدا شد.