خاطرات پدر شهیدان همدانی از بمباران هوایی منطقه خضر

دیدار اعضای جهاد دانشگاهی همدان با خانواده شهید رضوانی مکبربه گزارش ایکنا از همدان، به‌مناسبت سالروز تأسیس جهاددانشگاهی جمعی از جهادگران این نهاد انقلابی در واحد همدان با خانواده‌ شهدای بمباران هوایی دیدار کردند. همسر شهیده فاطمه ملازادگان و پدر شهیدان بهمن و احمد رضوانی‌مکبر از خاطرات آن روز گفت: روزی که بمباران منطقه خضر اتفاق افتاد، در داروخانه امام خمینی(ره) مشغول کار بودم. صبح یک ماشین ماسه جلوی درب داروخانه خالی کرده بودیم و داشتیم آنها را در گونی پر می‌کردیم، حدوداً ساعت 10 بود که مسئول داروخانه گفت رضوانی سری به خانه‌ات بزن، گفتم چه خبر است؟ گفت می‌گویند منطقه شما بمب انداخته‌اند.

با شنیدن این خبر بلافاصله به خانه رفتم، هر روز با موتور می‌رفتم اما نمی‌دانم چرا آن روز موتورم را نبرده بودم، یکی از فامیل‌هایمان با مینی‌بوس‌ در خط خضر کار می‌کرد، همراه او رفتم. وقتی به خانه رسیدم و خیالم راحت شد که اعضای خانواده‌ام در سلامت کامل به سرمی‌برند، سوار موتور شدم که به محل کارم برگردم اما بهمن پسر 5 ساله‌ام گریه می‌کرد و پشت سرم می‌آمد بنابراین مجبور شدم در را قفل کنم.

هیچ وقت آن صحنه از ذهنم خارج نمی‌شود، به سرکار برگشتم و ماسه‌ها را در گونی پر کردیم و در پیاده‌راه گذاشتیم تا راه باز شود. حوالی ساعت 4 بود که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و در همین حین وضعیت قرمز شد، همکارانم گفتند بیا به پناهگاه برویم اما گوش ندادم و به سمت خانه حرکت کردم، به فلکه چپرخانه که رسیدم دیدم نانوایی کمیته امداد خیلی خلوت است و در همین حال هم ضدهوایی‌ها کار می‌کردند اما رفتم نان خریدم و روی باک موتورم گذاشتم.

شروع به حرکت کردم که صدای انفجارهای مهیبی از منطقه خضر به گوش می‌رسید تند و تیز خود را به ایستگاه خضر رساندم، دیدم همه در حال دویدن هستند، به سمت کوچه پیچیدم و دیگر متوجه چیزی نشدم، به دیوار خورده بودم، یکی از اقوام کمک کرد تا بلند شوم، گفتم چه شده؟ گفتند چهار تا بمب به این منطقه اصابت کرده است.

یکی از بمب‌ها به منزل پدری‌ام اصابت کرده بود، خوشبختانه کسی در خانه نبود، مادرم هم در کنجی نماز می‌خوانده و او هم آسیب خاصی ندیده بود فقط کمی زخمی شده بود. یکی دیگر از بمب‌ها دقیقاً در خانه ما فرود آمده بود و سومین به خانه پدرزن برادرم که خودش در منطقه بود و خانواده‌اش در منزل پدری‌اش بودند، اما چون تیرهای خانه‌ چوبی بود مانند پناهگاه عمل کرده و 9 نفر ساکن در این منزل حتی خون از دماغشان نیامده بود.

سه پسر 6 ماهه، سه ساله و 5 ساله داشتم، مادر خانمم در خانه ما و سعید پسر 6 ماهه‌ام پیش آنها بود، به کسانی که در منزل بودند، چیزی نشده بود. بهمن با پسردایی‌اش پشت در بوده که زنگ می‌زنند و مادرش به همراه احمد برای باز کردن در می‌روند و دقیقاً در این زمان بمب پشت در خانه می‌خورد و هر سه به شهادت می‌رسند به طوری که حتی جنازه بهمن پیدا نشد.

پدر شهیدان بهمن و احمد رضوانی‌مکبر با بیان اینکه بمباران منطقه خضر در سال 65 و دقیقاً یک هفته بعد از بمباران انبار نفت اتفاق افتاد، گفت: سعید تا 15 سالگی نمی‌دانست که مادرش شهید شده، روزی مادربزرگش قضیه را برایش تعریف کرده بود.

همسرم زن نترسی بود، وقتی به او می‌گفتم به روستا نزد اقوامش برود، قبول نمی‌کرد و می‌گفت هر چه خدا بخواهد همان پیش می‌آید. او حدود 22 ساله بود که به همراه فرزندان عزیزم به شهادت رسیدند.

یادآور می‌شود، در پایان این دیدار، نشان سرو منقش به تمثال شهیده فاطمه ملازادگان به همسر این شهید بزرگوار اهدا شد.