به گزارش ایکنا از همدان، سعید یوسفی نیکخو، رزمنده دوران دفاع مقدس و برادر شهید رسانهای «حمید یوسفی نیکخو» در یادواره این شهید گرامی که روز گذشته 9 مهرماه در دفتر خبرگزاری حوزه به همت بسیج رسانه برگزار شد، اظهار کرد: خانواده ما یک خانواده مذهبی و در سطح معمولی جامعه بود، منزل ما قبل از انقلاب در محله حاجی مستقر بود، پدرم بنا بود، چهار برادر و دو خواهر بودیم؛ برادر بزرگم محمد در فعالیتهای مذهبی و قرآنی بود، به تبع او سایر برادران هم قدم در این راه گذاشتند. حمید قبل از انقلاب در جلسات قرآن کریم شرکت داشت، مقید به نماز و روزه بود و هیچگاه نماز و روزهاش قضا نشد.
وی افزود: حمید 20 مرداد ۱۳۴۰ در همدان به دنیا آمد و تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. یکی از برادرانم به عضویت سپاه دانش تبریز درآمد، آن زمان دوربین zenit در همدان پیدا نمیشد؛ او از تبریز شاید بهدلیل اینکه به روسیه نزدیکتر بود توانسته بود این دوربین را پیدا و به همراه یک لابراتوار چاپ عکس برای حمید بخرد؛ علاقه او به عکاسی از همینجا شکل گرفت.
این برادر شهید ادامه داد: کارش را با چاپ عکسهای امام راحل شروع کرد، در شعارنویسی زمان انقلاب هم خیلی فعال بود. خیلی نترس بود در اغلب تظاهراتها شرکت میکرد. حماسه ۳۰ مهرماه بود و محله ما که مرکز شهر بود حسابی شلوغ شده بود؛ درگیریها زیاد بود، پدر و مادرم خیلی نگران بودند، حمید از صبح که رفته بود نیامده بود، در تاریکی شب بود که دیدیم آمد.
این جهادگر همدانی با اشاره به فعالیتهای فرهنگی شهید حمید نیکخو در ایام انقلاب یادآور شد: حمید دوستی داشت که با او به تهران میرفت و کتابهای مذهبی بهویژه کتب شهید مطهری را تهیه میکرد و به همدان میآورد، با منافقان مبارزه میکرد.
یوسفی یادآور شد: بعد از پیروزی انقلاب هر تابستان در اردو جهادی در حاشیه همدان و در روستاها شرکت میکرد و به بازسازی روستاها میپرداختند. وقتی بسیج به فرمان امام خمینی(ره) تشکیل شد، بسیج مسجد مهدیه را راه انداخت و بهعنوان عضو بسیج در آن فعالیت میکرد. برای اولین بار که به منطقه رفت دچار یک مجروحیت کوچک شد.
این برادر شهید گفت: حمید بهعنوان عضو کمیته فرهنگی جهادسازندگی درآمد، در عملیات طریقالقدس و فتحالمبین شرکت داشت، در این عملیاتها از شهید شیرودی، شهید شهبازی و شهید همدانی فیلم تهیه کرده و بعد از آن هم در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر شرکت داشت و در نهایت رمضان آخرین عملیاتی بود که در آن حضور پیدا کرد.
وی با اشاره به آخرین دیدارش با شهید حمید اظهار کرد: شب قبل از اینکه به منطقه اعزام شود، اردوگاه ابوذر بود وقتی به منزل آمد دیدم برایم یک جفت دمپایی خریده است، آنها را به من داد و صبح به همراه محمدجواد بیات و حسین شریفی به جبهه اعزام شدند. که به روایت همرزمش در نبرد اهواز حمید خیلی دگرگون شده و گفته بود فردا یکی از ما شهید میشویم.
یوسفی ادامه داد: با یکی از فرماندهان قصد مصاحبه داشته که شدت درگیری زیاد میشود و نمیتواند مصاحبه کند و شروع به فیلمبرداری از فضای منطقه میکند. تانکها به ۴۰۰ و ۵۰۰ متری آنها میرسند. عباس شریفی که عکاس این منطقه بوده برای فیلم دوربین مشکلی ایحاد میشود حمید به او میگوید از داخل ماشینش پتویی بیاورد تا در دید عراقیها نباید و زیر آن بتواند فیلم را برایش درست کند اما در همان حین گلوله تانک به زیر پایش اصابت میکند و در ۲۱ سالگی و در تیرماه 1361 به شهادت میرسد. متأسفانه به دلیل شدت حملات در این عملیات و نحوه شهادت حمید چیزی از دوربین حمید بهجا نماند و آخرین آثار او از جبهه، تصاویر و فیلمهایش از بین رفت.
وی با اشاره به نحوه خبردار شدن از شهادت برادرش بیان کرد: وقتی حمید به شهادت میرسد، من در منطقه سرپل ذهاب بودم، به من اطلاع ندادند که حمید به شهادت رسیده فقط گفتند زودتر به همدان برگرد، مرا در خیابان مهدیه نزدیک منزل پیاده کردند، وارد کوچه شدم دیدم سر کوچه حجله حمید را زدهاند و همانجا متوجه شدم او به شهادت رسیده است.
یوسفی با اشاره به اینکه تمام شهدا در ولایت ذوب بودند و شهید حمید هم اینگونه بود، گفت: اکثر دوستانش در جنگ به شهادت رسیدند. در خانه به او آچار فرانسه خانواده میگفتیم همه کارها را نگفته انجام میداد، تابستانها همراه پدرم به کارگری میرفت و خرج خودش را در میآورد، رابطه گرمی با پدر و مادر و برادران داشت. آثار فیلمها و عکسهای او همچنان باقی است و بخشی از آنها در بنیاد حفظ آثار و بخشی نیز در منزل نگهداری میشود.
همرزم و دوست شهید علی چیتسازیان، فرمانده اطلاعات عملیات سپاه همدان نیز در ادامه با یادی از این شهید بزرگوار بیان کرد: سال 1363 با شهید چیتسازیان بهطور مستقیم آشنا شدم، وارد اطلاعات عملیات شدم تا آخر جنگ هم در آنجا بودم. علی آقا فرمانده ما و در شجاعت بیمثال بود.
وی ادامه داد: معمولا در خط مقدم عیار افراد مشخص میشد، علی آقا وقتی نماز میخواند و گریه میکرد به این توجه نمیکرد که دور و برش کسی هست یا نه، خیلی راحت در جمع بلندبلند گریه و با خدا نجوا میکرد، وقتی از جبهه برمیگشت به خانواده شهدا سرکشی میکرد، آنقدر خاضعانه و خاشعانه برخورد میکرد که میگفتی دلرحمتر از او کسی نیست؛ کسی که شجاعتش در جبهه دشمن را کلافه کرده و مایه دلگرمی رزمندگان بود، در اینجا آن شجاعتش تبدیل به دلرحمی میشد. وقتی در شهر بود خیلی از بچهها را پیدا میکرد و با آنها ارتباط میگرفت و آنها را به جبهه میبرد.