غلامرضا رخشانی که در ۱۹ سالگی به جبهه رفت و 8 سال از بهترین روزهای جوانی را در اسارت گذراند در گفتوگو با ایکنا از خراسانجنوبی، بیان کرد: ۹ اسفندماه سال ۱۳۶۲ در منطقه هورالهویزه عراق در حالی که مجروح بودم به اسارت دشمن درآمدم. اسارت سخت بود، اما آنچه شیرینش میکرد این بود که با خود فکر میکردیم مگر ما چه کمتر از حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) داریم و این تنها آرامبخش دلهایمان بود.
این آزاده از لحظات اولیه ورود به اردوگاه بعثی میگوید و ادامه میدهد: در موقع ورود چند افسر عراقی همراه چند دختر وارد اردوگاه شدند که همزمان با ورودشان ترانه عربی در فضا پخش و افسران همراه دختران شروع به رقصیدن کردند. این صحنه من را یاد ورود کاروان اسرای کربلا به کوفه و هلهله و شادی مردم هفت رنگ کوفه انداخت؛ حس بدی که با تمام وجود آن را درک کردم. به دلیل مجروحیتی که داشتم به همراه چهار مجروح دیگر سوار بر آمبولانس شدم و امدادگر که در ماشین بود به زبان انگلیسی عکس امام خمینی(ره) را از من طلب کرد و وقتی عکس را به او دادم چهره مبارک امام را بوسید و من در کمال تعجب به خود بالیدم برای داشتن این چنین امامی که محبتش و اقداماتش مرزها را درنوردیده است.
وی از مظلومیت اسرایی میگوید که حتی پیکرشان از اردوگاههای عراق برنگشت و افزود: یکی از اسرا در اردوگاه سرش ترکش خورده بود، اما با این حال عراقیها با کابل او را کتک میزدند و چه صحنههای بدی بود که در دوران اسارت دیدیم.
رخشانی ادامه داد: محرم در اسارت بسیار سخت میگذشت چراکه اجازه عزاداری و گریه بر مظلومیت مولایمان نداشتیم با اینکه نزدیک مزار سیدالشهدا(ع) بودیم. یکبار یکی از بچهها شروع به نوحهخوانی کرد و ما که بغضی به وسعت جدایی از دوستان رزمنده خود در دل داشتیم اشک امانمان نمیداد؛ در همین حال و هوا بودیم که بعثیها وارد شده و هر کار کردند که مانع عزاداری ما شوند نتوانستند چراکه ما در آن حال و هوا آماده شهادت و پیوستن به ارباب خود بودیم. عراقیها که میدیدند به هیچوجه نمیتوانند محبت امام حسین(ع) را از دلهای ما بیرون کنند به راه حلی روی آوردند که نامش را گذاشته بودیم آمپول ضدعاشورا و قبل از روز تاسوعا آمپول را بدون عوض کردن سرنگ آن به اسرا میزدند؛ شب اول پس از تزریق آمپول همه تب کرده و بی حال میشدند.
وی اظهار کرد: عزاداریهای محرم با رعایت تمامی موارد چون نگهبانی دادن اجرا میشد چراکه در روزهای محرم دلهایمان آرام و قرار نداشت؛ ما به عشق امام حسین(ع) راهی جبهه شده بودیم و اکنون چون اهل بیت حسین(ع) اسیر جهل و نادانی عدهای شده بودیم. اگر یکی از اسرا از بین ما پر میکشید، تنها سه نفر حق داشتند برای دفن او بروند و این همان مظلومیتی حسینی بود که در اردوگاه جاری بود.
رخشانی یادآور شد: گاهی اعمال مخالف قوانین اردوگاه به قطع شدن آب برای همه اسرا ختم میشد و اینجا بود که کربلایی دیگر در اردوگاه جاری میشد.
وی در پایان بیان کرد: نمیدانم آن روزها و از میان قفسهای تنگ بعثی چقدر به خدا نزدیک بودم اما این را میدانم که واقعه کربلا را با گوشت و تن خود حس کردم؛ واقعهای به بلندای تاریخ و به عظمت کار جانهای که حسین(ع)، یاران و اهل بیتش کردند؛ عظمتی که دشمنان پس از قرنها دوست نداشتند حتی طنینش در اردوگاه جاری شود.
انتهای پیام