به گزارش ایکنا از اردبیل، به نقل از بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اردبیل، تابستان سال 1345 روزهای آخر خود را سپری میکرد، تعطیلات تابستانی رو به پایان بود و دانش آموزان و معلمان خود را برای یک سال تحصیلی دیگر آماده میکردند. اما برای حسنعلی یوسفی اردبیلی که به شغل شریف معلمی مشغول بود این تابستان با تابستانهای سالهای قبل فرق میکرد او و خانمش پوراندخت خانم در روزهای آخر تابستان منتظر به دنیا آمدن اولین میوه زندگیشان بودند و برای او قبل از اینکه به دنیا بیاید آرزوهای زیادی در دل می پروراندند. سرانجام 9 ماه انتظار به پایان رسید و در پانزدهم شهریورماه اولین نورچشم این خانواده چشم به جهان گشود و اسمش را بهنام گذاشتند.
دوره ابتدایی مثل برق و باد برای بهنام گذشت و وی با موفقیت مقطع ابتدایی را طی کرد و برای دوره راهنمایی در مدرسه اندرزگو شهرستان اردبیل ثبت نام کرد، وضعیت تحصیلی او در دوره راهنمایی مانند سابق خوب بود و با اشتیاق درس میخواند.
بهنام که از اول به درس خواندن علاقه زیادی داشت و آرزو داشت که در آینده استاد دانشگاه شود از دانشگاه تربیت معلم تبریز قبول شد و رفت تا در آنجا درس بخواند، مانند پدرش که معلم نمونه ای بود.
دوران جوانی بهنام همزمان بود با دوران انقلاب، انقلابی که با سعی و تلاش و البته ریخته شدن خون مردمان بیگناه و با رهبری امام خمینی(ره) سرانجام به پیروزی رسید. مردم ایران تازه کشور را از دست رژیم پهلوی نجات داده بودند و داشتند نفس راحتی میکشیدند که رژیم بعثی عراق به خاک ایران تجاوز کرد و وضعیت کشور باز هم بحرانی شد.
بهنام در دانشگاه تربیت معلم تبریز مشغول به تحصیل بود، وقتی جنایات رژیم بعثی عراق را دید نتوانست تحمل کند و تصمیم گرفت که برای حفظ وطن و ادای دین به جبهه برود، وی جنگ تحمیلی را تجاوز آشکار دشمنان اسلام به ایران میدانست تا اینکه از طریق سپاه پاسداران لشکر 31 عاشورا واحد بسیج اردبیل به جبهه اعزام شد و به عنوان آر پی جی خدمت میکرد.
بهنام در جبهههای نبرد حق علیه باطل برای به پیروزی رسیدن ایران با دشمنان اسلام میجنگید و پدر و مادرش نیز در خانه دست به دعا برداشته و برای سلامتی وی و دیگر رزمندگان دعا میکردند ولی بهنام آرزوی شهادت داشت و این رفتار بیانگر این حس اوست که در موقع اعزام به جبهه با همه خانواده روبوسی و از همه حلالیت خواسته بود.
تا اینکه بهنام یوسفی اردبیلی در تاریخ ۶۵/۱۲/۰۵ در حین درگیری با نیروهای بعثی عراق در اثر اصابت ترکش به صورت و سر و شکم و پا در منطقه شلمچه از توابع شهرستان خرمشهر در استان خوزستان به مقام رفیع شهادت نائل شد.
پیکر این شهید والامقام در گلزار شهدای غریبان در شهرستان اردبیل به خاک سپرده شده است.
وصیت نامه:
سلام بر امام و امت امام که با ایثار و فداکاری، اسلام را بعد از 14 قرن، شور و شوقی دوباره بخشیدند و دورد بر فرزندان راستین اسلام که با اهدای خون خود به پای درخت آزادگی، پاسداران جاوید آفاق شرف شدند. شهادت، پیام است، هدف است، سخن است که باید گفت و نوشت و شنید و درک کرد هر قطره خون شهید با جامعه سخنها میگوید، حرفها دارد و نوشتاری است که صفحاتش باید در برابر دیدگان جامعه باشد.
خداوندا! حال که این بنده عاصی و گنه کار که سراسر عمرش جز معصیت و روسیاهی چیزی ندارد، به سویت آمده است و خونش بر سرزمین پاک ایران جاری گشته، با عفو گناهان، توفیق عنایت فرما تا با نوشتن وصیتی خالص، توانسته باشم پیام خود را به حکم مسئولیت شرعی، روی کاغذ آورم؛ باشد که یادی از فردی گناهکار و امیدوار به عفو خدا خوانندگان و شنوندگان وصیتنامه را به پیروی از فرامین امام و پاسداری از خون شهدا، پایبند و مقاوم تر نماید.
ای معبود من! ای آن که دلهای پاک در لقای تو میتپد، من با ایمان قلب خود نسبت به دین اسلام و در پی اجابت امر رهبرم و با احساس مسئولیت برای دفاع از دین تو و دین برگزیده رسول تو به میدان جنگ آمدم.
خدایا! من با تو در شهادت دوستانم، در پرپر شدن لالههای جوان گلستان ایران عزیز، به هنگام بلند شدن ناله های کودکان مادر از دست داده در بمباران دشمن، با تو پیمان بستم و عهد نمودم تا پایان راه بروم و حال بر پیمان خود وفا کردهام. الهی، من به وفاداری و خلوص عمل نمودم تو نیز مرا بپذیر.
برادران و خواهران من مگر جز این است که هدف از زندگی، شناختن خدا و شتافتن به سوی اوست و مگر جز این است که دنیا مزرعه آخرت است و رهگذری بیش نیست؟ باید دانست که ما برای آخرت آفریده شدهایم نه برای دنیا، پس باید حق را شناخت و با کسانی که در دنیا با حق میستیزند، مبارزه کرد.
کافی نیست انسان ستمگر نباشد، بلکه لازم است از ستمدیدگان نیز دفاع کند. خداوند از ما شکرگزاری میطلبد و خلافت خود را در زمین به ما میسپارد. فرصت ما محدود است، پس باید به جهاد برخیزیم تا بدین وسیله شکرگزاری خدا را به جای آوریم و شایستگی خود را جهت خلافت او و نیل به بهشت او نشان دهیم.
سخنی دارم با دانش آموزان، آیندهسازان که قرار بود بعد از مدتی اندک، افتخار معلمی اینها را داشته باشیم؛ خدا میداند چقدر علاقه به آگاهی و هوشیاری و تهذیب شما، در وجود من موج میزند.
آرزوی من این است که همه شما فردی مفید و پاک برای خدمت به اسلام شوید و سنگر مقدس درس و علم را به دست منحرفین و منافقین که همیشه از صدر اسلام تا کنون بوده اند ندهید.
و شما ای خانواده عزیزم، از این که دیگر در میان شما نیستم غم مخورید و افتخار کنید که شهیدی در راه خدا و قرآن –اگر خدا قبول کند- دادهاید.
مادرجان! مبادا در فراق من ایمانت سست شده و ناراحت شوی که فردا در محضر خدا نمی توانی جواب زینب(س) را بدهی، چرا که او تحمل 72 شهید را نمود. این یک امتحان الهی است، از این امتحان پیروز بیرون بیا و چنان باش که زنان منافق از تو بترسند.
از خواهرانم میخواهم زینب گونه باشند و سیاهی چادرشان را تیغی در چشم دشمنان اسلام قرار دهند. ضمناً درسهایتان را برای نمره نخوانید، بلکه برای آگاهی و بینش به مسائل و ارتقای علمی بخوانید.
برادر کوچک و خوب من، از تو میخواهم از حالا احکام اسلام را یاد بگیری و عمل کنی و ضمناً همیشه یادت باشد که برادرت برای خاطر مبارزه با کفر شهید شده، تو نیز با خوب درس خواندن، سعی کن فرد مفیدی برای اسلام شوی، ضمناً همواره پیرو خط امام باشید.
در پایان از شما و تمامی دوستان و آشنایان، مخصوصا برادران پایگاه معمار و زینال طلب حلالیت میکنم. در حدود 25 روز روزه دارم، حتماً به جا آورید.
گر مرد رهی میان خون باید رفت وز پای فتاده سرنگون باید رفت
انتهای پیام