ایکنا - فرهنگ نقد و نقدپذیری چه جایگاهی در رسانههای ما دارد؟
رسانهها بازتاب دهنده و منعکس کننده فرهنگ موجود در میان نخبگان، کنشگران و عموم جامعه هستند اما ناتوان مطلق یا بازتاب دهنده صرف نیستند؛ درست است که بازتاب و آینهای از آنچه که در جامعه میگذرد هستند اما این آینه مسطح نیست؛ گاهی اوقات مقعر و گاهی محدب میشود. رسانه گاه مسائل را کوچک و گاه بزرگ میکند و به همین دلیل رسانهها در سطح جامعه به خصوص در سطح جامعهای مثل جامعه ما که نهادهای دیگر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در موقعیت قوی قرار ندارند مؤثر هستند.
نهادهای مدنی در جامعه ما به لحاظ اجتماعی هنوز ضعیف هستند و شبکههای اجتماعی از قوت لازم برخوردار نیستند، در نتیجه رسانهها جایگزین نهادهای فرهنگی، آموزشی، اجتماعی و حتی نهادهای سیاسی میشوند و به این اعتبار ضعف آنها به صورت مضاعفی در جریان نقد میتواند تأثیرگذار باشد.
البته نمیخواهم از این صحبت این نتیجه گرفته شود که رسانهها صرفاً یا حتی بزرگترین عامل برای تبیین ناتوانیهای موجود در جامعه ما هستند؛ رسانه یک نهاد است و هر ضعف و آسیبی که در جامعه وجود دارد به رسانهها نیز منعکس و منتقل میشود. نقد و نقدپذیری چون پدیدهای است که خود را ابتدا در فرهنگ بروز میدهد؛ به این اعتبار است که ضعف فرهنگ نقد و نقدپذیری را میتوان اولین بار در رسانهها دید اما این ضعف را فقط در رسانهها، اعم از رسانههای مکتوب، دیداری، شنیداری و مجازی محدود نکنیم.
منشأ بزرگتر ضعفهای فرهنگی را میشود در قدرت سیاسی و جامعه مدنی مشاهده کرد؛ اینکه در قدرت سیاسی چه نوع نگاه و چه رویکردی برای پیشبرد تحولات جامعه بهمنظور سیاستگذاری و اجرا وجود دارد؟ تمرکز قدرت سیاسی و دموکراتیزه نبودن مناسبت سیاسی قدرت از سویی و ضعف نهادهای مدنی و رفتارهای مدنی از سوی دیگر در خود را سطح فرهنگ نقد نشان میدهد.
امکان و امتناع فرهنگ نقد در جامعه متأثر از این است که چه سازوکارهایی برای حل اختلاف در جامعه وجود دارد؛ اختلاف میتواند اخلاف نظر و سلیقه یا عمل و رفتار باشد. هرچه جامعه در معرض تغییرات بیشتر قرار میگیرد و از عناصر قویتر و سازندهتر فرهنگی و اجتماعی برخوردار است؛ امکان و احتمال اختلاف هم بیشتر است.
اگر خیلی ساده و مستقیمتر وارد مسئله فرهنگی در ایران شویم؛ فرهنگ متنوع یکی از دلایل عمده پویایی و پایایی جامعه ایران است و به عبارت روشنتر، فرهنگ ایران رنگینکمانی متشکل از اقوام، مذاهب، ساحتهای مختلف فکری، گروههای مختلف اجتماعی و صنفی بوده و این موضوع ما را در طول تاریخ نگه داشته است. اکنون یک عامل جدید مثل تحولات جدید جهانی، فناوری و جهانی شدن به وجود آمده است و همه این عوامل منجر به این میشود تا گرایشهای مبتنی بر تفاوت، تنوع و اختلاف در جامعه بیشتر شود.
ذات تنوع و تکثر پدیده مبارکی است که باید از آن استقبال کرد اما با چه سازوکارهایی همزیستی و همنگری، همراهی و همکاری میتواند تقویت شود؟ قانون، مشارکت نخبگان، آزادیها و عدالت سازوکارهایی هستند که ممکن است بیان شود. همه این موارد سازوکارهایی هستند که امکان روبرو شدن با تنوع و اختلاف را بیشتر و بهتر میکند.
به این دلیل که دوباره به همان دو عامل مهم باز میگردیم که نظام سیاسی مبتنی بر پذیرش حقوق شهروندی، حقوق اساسی، مشارکت عام و تام نخبگان و شهروندان در سرنوشت خودشان است و این موضوع سازوکارهای حل اختلاف را بسیار کارآمدتر و مؤثرتر میکند. از طرفی هم جامعه، چه در سطح فرهنگ نخبگان و چه در سطح فرهنگی عمومی باید قاعده مشارکت و رقابت را بداند.
کافی است که به اعتبار نظری بپذیریم که آنچه امروز در فهم جدید از گفتوگو مطرح است، مبتنی بر اخلاق به رسمیت شناختگی است؛ یعنی گفتوگو متکی و مبتنی بر این است که با دیگری چه برخوردی میکنیم و چه نگاهی به او داریم؛ او را دشمن میدانیم یا کسی را میدانیم که ذیحق است و میتواند با ما متفاوت باشد؟ اساساً ورود به روند گفتوگو را روندی میدانیم که با همدیگر کار کنیم، یاد بگیریم که با هم بازی کنیم یا اینکه همدیگر را حذف و نابود کنیم؟ اینها همه از نوع نگاهی میآید که ما در موقعیت قدرت یا در موقعیت تعدیل قدرت در جامعه یا حکومت باشیم، چگونه با مسئله برخورد کنیم.
ایکنا - آیا تفکر انتقادی برای گفتوگو کردن در جامعه وجود دارد؟
اگر ما نخواهیم براساس پیشفرضها و کلیشههایی که منجر به قضاوت کلی در مورد جامعه ایران میشود صحبت کنیم مطلقاً از وجود و عدم هیچ پدیدهای به خصوص به طور عام در وجه اجتماعی و به طور خاص در تفکر انتقادی نمیشود سخن گفت زیرا وقتی از جامعه ایران حرف میزنیم تحت تأثیر عمدتاً عوامل اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی، گاه «ما ایرانیان» آنچنان دچار بدبینی میشویم که انگار ایران و فرهنگ ایرانی، مجمعالجزایر همه بدیها و بدبختیهاست و گاهی که در فرازهایی از خوشبینی نسبت به آینده و حال قرار میگیریم؛ آنچنان به جامعه ایران نگاه میکنیم که «هنر نزد ایرانیان است و بس» و انگار در هیچ جای دیگری حُسنی وجود ندارد؛ هر دوی این نگاهها غلط است.
جامعه ایران و حتی نخبگان ایرانی تحت تأثیر ساختارها و عواملی قرار میگیرند که این ساختارها و عوامل رفتارهای متفاوتی را از آنها نشان میدهد؛ مثلاً همین جامعهای که در دوران انقلاب و یا دوران دفاع مقدس بیشترین سطح ایثار و فداکاری را نشان میدهد و نمونههایی را خلق میکند که شاید در اسطورهها باید سراغ آنها را گرفت؛ همین جامعه در شرایطی دیگر حتی توسط افرادی که از همان پیشینه در دوره انقلاب و جنگ برخوردار بودند؛ میبینیم که به سمت ترجیح منافع خود، بیاعتمادی، فردیت و غلبه ارزشهای مادی میروند و این نشان میدهد که ما باید در هر لحظهای که میخواهیم نسبت به مسئلهای قضاوت کنیم، ساختارها، عاملیت انسانی و عاملیت فردی را در نظر داشته باشیم.
اگر بخواهیم به صورت کلی نگاه کنیم در مییابیم که وجود فرهنگ نقد و نقدپذیری در جامعه ایرانی نه تنها در عامه مردم بلکه در میان نخبگان هم قوی نیست. اقدامات مختلفی در این زمینه در مورد روانشناسی سیاسی نخبگان ایرانی و جامعهشناسی نخبگان ایرانی در رابطه با انتقال میراث فرهنگی که به چگونگی فهم ما از گذشتهمان میپردازد انجام گرفته است. آقای مک کللند (David Clarence McClelland) یکی از روانشناسان اجتماعی برجسته، تحقیقی را در زمینه کتابهای درسی در پیش از انقلاب انجام داده بود که به صورت خلاصه این است که به دلیل اینکه جامعه ایرانی در زمینه زندگی همیشه با تهدیدهای مختلف مواجه بوده است نسبت به دیگری بدبین است و همه را در حال کلک زدن و محدود کردن منابع و منافع زندگی خود نگاه میکند و این برگرفته از تجربه تاریخی خود است.
شهروند ایرانی که در طول سالیان و قرون با استبداد زندگی کرده است یاد گرفته که چگونه عقیده خود را از دیگری پنهان کند. حتی در وجه مثبت این موضوع در اینجا مفهوم «رندی» به معنای حافظانه آن برای ایرانیان به کار برده میشود که تعریف درستی هم است یعنی سعی میکند که در برابر تهدیدهای مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود را مصون نگه دارد.
مک کللند میگوید که این اتفاق به تدریج یک نوع فردیت را در جامعه ایرانی تقویت کرده است؛ فردیت به گونهای که هرکس بیشتر به فکر نجات خودش است و وقتی دست به گزینش از تاریخ خود میزند؛ مثلاً در کتابهای درسی انتخابهایی میکند که در همه این انتخابها دوز و کلک وجود دارد که در مقابل آن باید زرنگی داشت؛ مثل داستان زاغک و قالب پنیر، روباه و لک لک، روباه و خروس و...
او میگوید آنجایی که حتی از یک متفکر اخلاقی مثل سعدی هم میخواهند متنی را برای کتابهای درسی انتخاب کنند، حکایت مربیای که همه فنون کُشتی را به شاگرد خود یاد نداده و یک فن را برای خود باقی گذاشته است انتخاب میکنند که در ادامه این حکایت مشاهده میکنید که مربی کار خوبی کرده که یک فن را آموزش نداده است. بنابراین از درون این داستان این موضوع استخراج میشود که منِ معلم، پدر و مادر نباید همه چیز را به یادگیرنده منتقل کنم چون ممکن است روزی او در برابر من قرار بگیرد. از چنین فرهنگی طبیعتاً فرهنگ نقد و نقدپذیری استخراج نمیشود.
آقای دکتر فراستخواه در کتاب «ما ایرانیان» تحقیقی انجام داده است که براساس آن آسیبها و صفات منفی ایرانیان از نگاه ایرانیان اولویتبندی شده است؛ پر بسامدترین ضعفی که در این کتاب وجود دارد و قضاوتی که میشود، غلبه فرهنگ فردی بر جمعی است. تفاوت جامعه ایران در برابر جامعه ژاپن این است که در آنجا وجه جمعی فرهنگ بر فردی غلبه دارد؛ یعنی کار در مزارع، کارخانه، مدرسه و... فرهنگ جمعی وجود دارد و در جامعه ایران فرهنگ فردی غلبه دارد مانند رقابت دانشآموزان برای شاگرد اول شدن در مدرسه، دریافت پست و مقام در کار، دسترسی به منابع سیاسی و...
دومین آسیب از نظر خود جامعه ایرانی بعد از ضعف فرهنگ جمعی، ضعف فرهنگ نقد و نقدپذیری است. نقد تا جایی که به نقد دیگری میپردازد مورد استقبال همه است ولی به قول سعدی «کو دشمن شوخ چشمی ناپاک/ تا عیب مرا به من نماید؟» در اینجاست که دیگر استقبال انجام نمیشود. زیرا به لحاظ فرهنگی معمولاً نقد با نفی و حذف مساوی است و به این اعتبار ریشههای تاریخی ضعف نقد و نقدپذیری در جامعه ما وجود دارد که البته فرازهای برجستهای هم از آن است. مثلاً مشاهده کنید که میزان پذیرشی که در ساحتهای مختلف علمی، فرهنگی و اجتماعی وجود داشته چه میزان بوده است؟ بزرگان جامعه و حتی بزرگان دینی چگونه سطح مدارا و تحملشان از دیگری بالاتر بوده است؟
وقتی که از نقد و نقدپذیری صحبت میکنیم باید سراغ نزدیکترین صفات رفت و نزدیکترین صفات این است که فرد خودش را در نظام هستی در کجا تعریف میکند؟ آیا دنیا فقط برای او خلق شده است؟ یا دنیا برای دیگریهایی هم خلق شده است اما او وظیفه خود میداند تا خلقت را ویرایش کند و هر که را که به ناروا خلق شده از صحنه زندگی حذف کند؟ یا اینکه فرد خود را یک بنده کوچکی در برابر خداوند بزرگ و مسئول در برابر جامعه میبیند؟
البته در کنار این نگاه معرفتشناسانه مسئله مهارتها و آموزش هم وجود دارد؛ ما در نظام آموزشی و تعلیم و تربیت و رسانههایمان، کودکان، شهروندان، مخاطبان و کاربرانمان را چگونه پرورش میدهیم؟ مجموع این موضوعات منظومهای را میسازد که بخشهای بزرگتر آن به ساختارها، نهادها و روندها و بخشهای کوچکتر آن به فرد باز میگردد.
ایکنا - با این تفاسیر شما نسبت به اکنون جامعه ما خوشبین هستید؟
امروز نسبت به جامعه ایران خوشبینتر هستم زیرا جامعه ایران متکثر، متنوع و متفاوت شده است و این تکثر، تفاوت و تمایز در حوزه اجتماعی و تا حدودی در حوزه فرهنگی به رسمیت شناخته شده است. اگرچه نگاهها در حوزه سیاسی هنوز به اندازه حوزه اجتماعی باز نشده است و نگاههای سیاسی و یا سیاستزدگی، فرایند همپذیری اجتماعی و پذیرش نقد و نقادی را کمتر میکند.
متأسفانه هر چقدر رسانههای ما بزرگتر و رسمیتر میشوند در آنها امکان نقد و گفتوگو محدودتر میشود تا آنچه که در رسانهها و جمعهای کوچک وجود دارد. من به جمعهای کوچک و تغییرات خرد بسیار خوشبینتر هستم تا آنچه که در سطح کلان به چشم میخورد البته که این تغییرات خرد تأثیرات خود را بر سطح کلان هم میگذارد هرچند تغییرات اجتماعی در ایران نشان میدهد که در مقایسه با پیمایشهای مختلفی که از سال 1353 تا کنون انجام گرفته، بیشترین سطح تغییرات در خانواده است و این تحول در نهاد خانواده در نهایت به تحول در نهاد آموزش، رسانه و سیاست هم خواهد رسید یعنی در لایههای زیرین تغییرات خیلی مثبتتر انجام گرفته تا آنچه که در سطح وجود دارد.
ایکنا - سخن پایانی.
هیچ سخن پایانیای در باب نقد و نقدپذیری و گفتوگو وجود ندارد و باید به یک آغاز فکر کرد. نقطه آغاز این است که برای فهم مسئله امروز ایران و جهان و متناسب با آن مسئله و پیدا کردن راهحل، باید به ضرورت گفتوگو و نقدپذیری به صورت امر درونی شده نگاه کنیم نه به عنوان امر اجباری و الزامی به آن تن بسپاریم. باید چشمها و گوشها را باز کنیم تا صداهای متفاوت را بشنویم و صداهای متفاوت را هرچه دیرتر بشویم جنبههای گفتوگویی آن کمتر میشود و هرچه نزدیکتر بشنویم در موضع متفاوت مدارا قرار گرفتن است و هرچه دیرتر بشنویم در موضوع اعتراض و خشم قرار گرفتن است و طبیعتاً در اعتراض، خشم و عصیان، نقد و گفتوگو نه شکل میگیرد و نه شنیده میشود.
گفتوگو از سجاد محمدیان
انتهای پیام