کد خبر: 4239768
تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۱
همرزم شهید یوسفی:

شاهکار عمر شهید «حمید یوسفی» در عملیات رمضان بود

عباس شریفی گفت: شاهکار عمر شهید حمید یوسفی نیکخو در عملیات رمضان بود، جلوه زندگی و شکوفایی‌اش در این عملیات و نحوه شهادتش بود، جوان ۲۱ ساله‌ای که قبل از شهادت اذان داد و شهادت خود و مکانش را دیده بود و می‌دانست کجا به شهادت می‌رسد.

عباس شریفی، معلم بازنشسته و همرزم شهید حمید یوسفی نیکخوبه گزارش ایکنا از همدان، عباس شریفی، معلم بازنشسته و همرزم شهید «حمید یوسفی نیکخو» در یادواره این شهید گرامی که روز گذشته، 9 مهرماه در دفتر خبرگزاری حوزه به همت بسیج رسانه برگزار شد، اظهار کرد: هنوز هم بعد از 43 سال هر وقت در زندگی به مشکلی برمی‌خورم سر مزار شهید حمید می‌روم و حاجتم را از او می‌خواهم.

وی افزود: حمید یوسفی در سن ۱۸ سالگی وارد کمیته فرهنگی جهاد سازندگی شد، جوانی سرزنده، پویا و فعال بود، او مرا همراه خود می‌کرد تا به جبهه برویم، برای اولین بار در عملیات فتح‌المبین با هم در جبهه بودیم، شهید حمید در این عملیات نقش فرهنگی مهمی را ایفا می‌کرد، آثار خوبی از آن عملیات به سبب گزارش‌های حمید به‌جا مانده و نقش همدان در این عملیات به تصویر کشیده شده است، من هم در این عملیات در کنار حمید که فیلم‌بردار بود عکاسی می‎کردم.

شریفی با اشاره به عملیات بعدی که به همراه شهید حمید یوسفی حضور داشته است، گفت: بعد از آن در عملیات خرمشهر حاضر شدیم. هر کسی ممکن است ۱۰۰ سال عمر کند، اما از کل عمر او ۱۰ سالش مفید باشد، شاهکار عمر حمید در عملیات رمضان بود. رمضان یکی از سخت‌ترین عملیات‌های ایران بود، جبهه ما متأسفانه در این عملیات آسیب‌های زیادی دید و شخصیت‌های بزرگی در همدان و سایر شهرها را از دست داد.

وی با روایتی از این عملیات گفت: قبل از اعزام به عملیات، شبی در همدان در مسجد مهدیه بودیم، حمید استخاره کرد آیه 111 سوره توبه آمد: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ۚ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ؛ همانا خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده، آنها در راه خدا جهاد می‌کنند پس دشمنان دین را به قتل می‌رسانند و یا خود کشته می‌شوند، ....» به حمید نگاه کردم چیز خاصی در چهره او موج می‌زد با خود گفتم خدا مشتری جان مؤمنانی است که... . فردای آن روز من و شهید حمید و جواد بیات به منطقه اعزام شدیم، روز اول به کوشک رفتیم شهید اسلامیان و تعدادی از رزمندگان همدان در این منطقه به شهادت رسیدند، صحنه‌های دلخراش و ناراحت‌کننده‌ای را در کوشک دیدیم و ثبت کردیم.

شریفی ادامه داد: بعد از کوشک به کمیته امداد همدان در کارخانه نورد اهواز رسیدیم، کارخانه‌ای که در کار ذوب آهن بود، آشپزخانه کمیته امداد همدان در این محل مستقر شده بود، آشپزخانه‌ای که غذاهای گرم برای رزمندگان در جبهه می‌فرستاد.

همرزم شهید حمید یوسفی بیان کرد: 27 تیرماه 1361 بود، صبح فردا قرار بود به پاسگاه زید برويم، ساعت حدود ۱۲ شب بود، حمید گفت فردا یکی از ما شهید می‌شود، حرفش را جدی نگرفتم، گفتم برو بخواب اما او حرفش را تکرار کرد، برای نماز که بیدار شدیم دیدم غسل شهادت کرده بود بعد از آن دیگر روحیه بانشاط و شوخ خود را نداشت و کم حرف می‌زد، سؤالی اگر می‌پرسیدم جوابم را کوتاه می‌داد.

وی ادامه داد: سوار ماشین حمید شدیم و حرکت کردیم. آفتاب جنوب خیلی زیباست، حمید که پشت فرمان بود ایستاد و عکسی از طلوع آفتاب گرفت، آثار وجودی حمید از اینجا نمایان می‌شد. در مسیر به ما گفتند عراق در منطقه پاسگاه زید پاتک کرده است و اوضاع در این منطقه خیلی خطرناک و شدت درگیری بالاست، از ارتش جدا شدیم، گفتند اگر می‌خواهید به پاسگاه زید بروید این دو آمبولانس به خط می‌روند پشت سرشان بروید. کمی از مسیر را رفتیم که حمید گفت نباید پشت سر این آمبولانس‌ها برویم چون گرد و خاک می‌کنند و احتمال اینکه دشمن گرای ما را بزند، زیاد است؛ به محض اینکه فرمان ماشین را به سمت راست گرفت و از آنها فاصله گرفت دو خمپاره به محل حرکت قبلی ما خورد که اگر فاصله نگرفته بودیم همه کشته می‌شدیم.

شهید حمید یوسفی نیکخو

این همرزم شهید یادآور شد: حمید همین‌طور که داشت رانندگی می‌کرد به منطقه‌ای رسیدیم، تا آنجا را دید گفت «آهان اینجاست» خیلی عجیب بود؛ نمی‌دانم به او چه نشان داده بودند که شروع کرد به «الله‌اکبر» گفتن و اذان دادن تعجب کردم چرا الان نزدیکی‌های ساعت 9 صبح اذان می‌گوید، بعد از اذان هم سه مرتبه گفت «بهشتی بهشتی با خون خود نوشتی استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» دیگر چیزی نگفت و ساکت شد.

شریفی بیان کرد: قسمتی از مسیر را اشتباه رفتیم و افتادیم در سمت عراقی‌ها، دیدیم اینها که اطرافمان هستند همه عربی حرف می‌زنند، فهمیدیم اشتباه آمده‌ایم، حمید سریع دنده‌عقب گرفت و برگشتیم. پشت پاسگاه زید عراق مستقر شدیم. حدود ۲۰۰ متر جلوتر اولین خاکریز قرار داشت، شدت حمله خیلی زیاد بود بچه‌ها یکی یکی شهید می‌شدند. شهید حمید مشغول فیلمبرداری بود و من هم مشغول عکاسی، آن‌قدر نزدیک عراقی‌ها بودیم که آتش خمپاره‌ها را هنگام خروج از لوله‌هایشان می‌دیدم.

وی افزود: مشکلی برای فیلم دوربین عکاسی‌‌ام ایجاد شده بود، به او گفتم فیلم دوربین پاره شده اما تصاویری دارد که حیف است از بین برود. گفت تو برو از داخل لندرور پتو بیاور تا آن را زیر پتو که در دیدرس دشمن نباشد برایت درست کنم. من به سمت ماشین حمید رفتم. انفجار شدیدی رخ داد و دیدم ترکش لندرور را تکه تکه کرد، آنقدر شدت انفجار زیاد بود فکر کردم کشته شدم، اما به خودم آمدم و دیدم سالم هستم، فقط پتو را برداشتم و دنبال حمید می‌گشتم.

شریفی گفت: یک قیف انفجار را روی زمین دیدم متوجه شدم کنار حمید خورده است، صدایش کردم جوابی نیامد از دوستان سراغش را گرفتم و دیدم نیست، مثل باران گلوله می‌بارید. آن طرف‌تر در دشت در فاصله ۵۰۰ متری چیزی می‌دیدم، گفتم شاید حمید است خواستم بروم دوستان گفتند حجم حمله زیاد است، گفتم مادرش حمید را به من سپرده باید بروم. رفتم بالای سرش دیدم ترکش سر حمید را قطع کرده، پاهایش هم بریده شده و دیگر چیزی از پیکر او غیر از این سه عضو نیست و کنار او هم آفتابگیر دوربینش افتاده است. با همان پتویی که قرار بود زیر آن برایم فیلم دوربین را درست کند پیکر مطهرش که فقط سر و پاهایش بود را برگرداندم.

وی ادامه داد: به سمت ماشین برگشتم، حمید سوئیچ ماشینش را همیشه در جیبش می‌گذاشت برای اولین بار سوئیچ روی ماشین بود از بچه‌ها پرسیدم کی رانندگی بلد است یکی آمد و پیکر حمید را به سمت معراج‌الشهدای اهواز بردیم، در داشبورد ماشینش دفترچه‌ای پیدا کردم که دو روز قبل دیده بودم در کوشک در آن چیزی یادداشت می‌کرد، یادداشتی برایم نوشته بود که من دیگر برنمی‌گردم از شما، پدر و مادرم حلالیت می‌طلبم.

این رزمنده دفاع مقدس اظهار کرد: جلوه زندگی و شکوفایی حمید یوسفی در عملیات رمضان و نحوه شهادتش بود جوان ۲۱ ساله‌ای که قبل از شهادت اذان داد و شهادت خود و مکانش را دیده بود و می‌دانست کجا به شهادت می‌رسد، این روایت‌های شهدا باید به آیندگان ما برسد.

این همرزم شهید رسانه‌ای همدان گفت: آفتابگیر دوربین حمید را که پوست و خون و گوشت بدنش به آن چسبیده بود را به موزه دفاع مقدس دادم تا هنرمندان بدانند جوان‌هایی برای عزت شرف و ناموس این کشور چنین شده‌اند، این اتفاقات برای هنرمندان باید تاریخ‌ساز باشد. هرچند متأسفانه نمی‌دانم با دوربین چه کردند و در حال حاضر در این موزه نیست.

انتهای پیام
captcha