کد خبر: 4264908
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱۴۰۳ - ۰۰:۴۳

روزهایی از انقلاب که خاطره شدند

یک مبارز انقلابی گفت: در دهه 1340 برادرم که مربی قرآن بود، جلسات قرآن و حدیثی به‌صورت خانگی و سیار برگزار می‌کرد، در این جلسات که با نام جلسات اسلامیه برپا می‌شد، مفاهیم مبارزه با طاغوت، در قالب نمایشنامه‌های مختلف با محتواهای قرآنی برای کودکان و نوجوان برگزار می‌شد و به خاطر همان نمایش‌ها و جلسات تحت تعقیب بودیم.

سید محسن قشمی مبارز انقلابی همدانخاطرات تلخ و شیرین روزهای انقلاب شنیدنی است، به‌ویژه اگر روایتگر آن افراد سالخورده، پیشکسوت و اهل معرفتی باشند که صفای وجودشان را حس کنی؛ ایکنای همدان به رسم هر سال همزمان با ایام سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی به‌دنبال روایت خاطرات مبارزان انقلابی است که تا به حال با آن‌ها گفت‌وگویی نداشته است، لیستی از این مبارزان که همه ید طولایی در مبارزات انقلابی داشته‌اند در اختیار ایکنا قرار گرفته که بعد از تماس و هماهنگ نشدن با برخی از آن‌ها به نام سیدمحسن قشمی، مبارز و زندانی انقلابی، معتمد بازار و فرش‌فروش همدانی می‌رسیم، خیلی زود هماهنگی با او که همچنان روحیه انقلابی‌اش را حفظ کرده انجام می‌شود.

سر موقع در دفتر ایکنا حاضر شده است؛ پس از احوالپرسی هنگام سؤال اول مصاحبه با لحن پدرانه‌ای می‌گوید دخترم گوشم خوب نمی‌شنود و سنگین است. یعنی باید کمی بلندتر با ایشان صحبت کنیم، در حین مصاحبه در می‌یابم که این سنگینی گوش یادگاری دوران فعالیت‌های انقلابی‌اش است، وقتی از رئیس شهربانی سیلی می‌خورد و از همان زمان گوشش دچار مشکل می‌شود، متولد ۱۳۲۴ است؛ در ادامه گفت‌وگوی ایکنا با این پدر مبارز انقلابی را می‌خوانیم:

ایکنا _ نقش خانواده و همسر شما در مبارزات انقلابی چه بود؟ آیا برای فعالیت‌هایتان در راه مبارزه با رژیم همراهی داشتید؟

پدر و مادرم از افراد متدین شهر بودند، پدرم با وجود اینکه روحانی نبود، امام جماعت بیشتر مساجد شهر بود، مادرم موافق و آگاه به مسائل انقلاب بود، اما فعالیت بیرون از منزل نداشت.

سال 1347 ازدواج کردم، آن زمان همسرم نه تنها با مسائل انقلاب و فعالیت‌ها مخالف نبود بلکه کاملاً همراه و موافق من بود و تمام سختی‌های این مسیر را تحمل می‌کرد، نزدیک پیروزی انقلاب چهار فرزند داشتم، که البته در حال حاضر شش فرزند دارم.

در دهه 1340 به‌دلیل فعالیت‌هایی که داشتم اکثراً تحت تعقیب بودم؛ دو بار دستگیر شدم، یک بار مرا پیش رئیس شهربانی بردند که فردی بسیار خشن بود و در همان بدو ورود کشیده‌ای به من زد که هنوز هم اثر آن در شنوایی من مانده است. برادرم سیداحمد هم اکثراً تحت تعقیب بود و او هم چند بار دستگیر شد و چندین بار به منزلمان ریختند و کتاب‌هایمان را بردند. در آن سال‌ها بیشتر با رویکرد تقیه فعالیت‌های انقلابی پیش می‌رفت.

ایکنا _ اولین جرقه‌های ورود شما به فعالیت‌های انقلابی و شناخت از امام خمینی(ره) چه زمانی و چگونه ایجاد شد؟

آن زمان در بازار شاگردی و در فرش‌فروشی کار می‌کردم؛ دوم فروردین سال ۱۳۴۲ سالروز شهادت امام صادق(ع) حضرت امام خمینی(ره) سخنرانی معروف خود را در مدرسه فیضیه قم ایراد کردند، سخنرانی که علیه قانون مصونیت آمریکایی‌ها در ایران بود، پس از این سخنرانی صریح امام(ره) رژیم حساسیت زیادی نسبت به سخنان ایشان داشت، سخنرانی دیگر امام(ره) در همان سال در عاشورا رقم خورد که این سخنرانی موجب دستگیری امام(ره) و قیام‌های مردم قم و تهران و حادثه کشتار خونین ۱۵ خرداد شد.

دوستانی در قم داشتیم که سخنان امام خمینی(ره) را به‌صورت جزوه به دست ما می‌رساندند، آن زمان امکانات خاصی نبود حتی در دهه ۴۰ نوار کاست هم خیلی نبود. از همان زمان با خواندن این جزوه‌ها شیفته امام(ره) شدم، حتی آن روزها هنوز عکسی از ایشان هم ندیده بودم. شجاعت امام(ره) در برابر بزرگترین حکومت منطقه و از طرفی مقابله با امریکا مهم‌ترین عامل این شیفتگی بود. امام(ره) کسی بود که در اوج خفقان و سرکوب در مقابل رژیم ایستاده بود، آشنایی من با امام(ره) به سال 1342 برمی‌گردد، هرچند ایشان از سال 1319 با رژیم مخالفت داشتند و فعالیت‌هایشان علیه رژیم و ظلم آغاز شده بود. اولین عکسی که از امام(ره) دیدم سال 1343 بود، شعری بر روی آن نوشته شده بود «آن روز بر ما عید مطلق كه در جنبش درآید پرچم حق»؛ هنوز آن تصویر را بر دیوار مغازه‌ام دارم.

ایکنا _ کمی از روزهای انقلاب و اتفاقاتی که در سراسر کشور رقم می‌خورد، برایمان بگویید.

پس از کشتارهای فجیع حکومت شاهنشاهی در آن سال‌ها، خیلی از مبارزان تقیه می‌کردند، هر حرکت سیاسی که انجام می‌شد سریع موجب دستگیری و زندانی شدن فرد می‌شد؛ تا به سال ۱۳۵۶ رسیدیم، اول آبان بود که حاج مصطفی خمینی فرزند امام(ره) را به شهادت رساندند، امام(ره) هفتم آبان علیه سلطنت در عراق سخنرانی بسیار کوبنده‌ای داشتند که صوت این سخنرانی از عراق به‌صورت نوار کاست به قم رسید و پس از آن تکثیر شد، البته همچنان این فعالیت‌ها به‌صورت محرمانه انجام می‌شد، چراکه گرفتن یک نوار کاست یا اعلامیه‌ای از امام(ره) به زندان و حتی اعدام ممکن بود منجر شود.

نوار کاست این سخنرانی به دست من هم رسید، اما چون شرایط تکثیر نداشتیم این نوار را به‌صورت دست به دست در بین دوستان معتمد خود می‌چرخاندیم. 17 دی‌ماه همان سال روزنامه اطلاعات توهینی به حضرت امام(ره) داشت و به خاطر این توهین نیز ۱۹ دی قیامی در قم انجام شد، که تعداد زیادی از معترضان نیز در آن واقعه به شهادت رسیدند.

بعد از آن مراجعی همچون آیت‌الله گلپایگانی، مرعشی و شریعتمداری، این حرکت رژیم را محکوم و اطلاعیه صادر می‌کردند که ما نیز این اطلاعیه‌ها را در بازار و بین دوستان پخش می‌کردیم.

ایکنا _ از اولین باری که ساواک شما را دستگیر کرد برایمان بگویید.

هشتم اسفند سال 1356 روز زن بود؛ رادیوی قرمز رنگی داشتم که با آن برخی از اخبار را دنبال می‌کردم؛ آن روز نیز داشتم سخنرانی شاه به‌مناسبت روز زن را گوش می‌دادم. در این سخنرانی شاه به روحانیت با خواندن شعری توهین کرد. دیگر به حال خود نبودم از این توهین خیلی ناراحت و بی‌قرار بودم تمام شب را نتوانستم بخوابم گاه به حیاط می‌رفتم گاه کوچه تا اینکه صبح شد. زمزمه‌کنان و شعارگویان‌ در خیایان مهدیه پیاده حرکت می‌کردم، عابران زمزمه‌های شعاری مرا می‌شنیدند.

فردای همان روز در بازار نیز اعلامیه و اطلاعیه‌هایی را پخش کردم و شعارهایی دادم، روز بعد پنج مرد به‌عنوان خریدار فرش به مغازه‌ام آمدند، فرش‌ها را قیمت کردند و گفتند ما چند نفر می‌خواهیم این فرش را برای کسی هدیه بخریم یکی از دوستانمان سر خیابان است او هم باید ببیند و تأیید کند؛ این فرش را ببریم به او نشان دهیم، می‌خواستم شاگرد مغازه را بفرستم که قبول نکردند گفتند خودت بیا؛ راه افتادیم اما مدل حرکت آن‌ها این‌طور بود که مرا در حلقه‌ای محاصره کرده بودند.

در سرای قیصریه (حلاج‌خانه) بازار متوجه شدم که اینها ساواکی هستند، همان موقع نوار کاست آیت‌الله گلپایگانی و اعلامیه امام خمینی(ره) در جیبم بود، در همان مسیر یکی از بازاریان که از دوستان بود به او اشاره کردم که به خانه ما اطلاع دهد که مرا دستگیر کرده‌اند. بعدها متوجه شدم با اطلاع او به خانواده‌ام، همسرم فوراً تمام اعلامیه‌ها و کتب را قبل از بازرسی ساواک به منزل یکی از همسایگان برده و پنهان کرده بود.

پس از آن بقیه مسیر را با ضرب و شتم، چک و لگد و در کف خیابان مرا می‌کشیدند و با خود می‌بردند. پنج خودروی لندوور بود که من در یکی از آن‌ها نشستم و به اطلاعات ساواک برده شدم. وقتی به آن جا رسیدم روی صندلی نشستم و دست و پایاهام را به صندلی بستند، نوار آیت‌الله گلپایگانی را داخل ضبط گذشتند و همان‌طور که می‌خواند، توهین و شکنجه و ضرب و شتم می‌کردند.

ایکنا _ روزهای زندان ساواک چگونه گذشت؟

در دادگاه محکوم شدم و به دادگاه نظامی کردستان رفتم. اخبار را در زندان هم دنبال می‌کردیم، تظاهرات مردم در یزد و کرمان ماجرای سینما رکس آبادان و... را دنبال می‌کردیم.

شعارها در سراسر ایران این بود که «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»؛ در ابتدا من به 15 سال زندان محکوم شدم، محکومیت من به‌دلیل اقدام علیه امنیت کشور، توهین به شخص شاه و مخالفت با سلطنت بود، پس از آن هر بار که تظاهرات و حرکات انقلابی شدت می‌گرفت کمی از محکومیت ما زندانیان سیاسی کم می‌شد، 15 سال حبس من شد 10 سال و در آخر به سه سال قطعی رسید که البته به‌دلیل پیروزی انقلاب تقریباً یک سال در زندان بودم. نزدیک انقلاب به زندان کردستان حمله کردند و قسمت‌هایی از زندان را تخریب کردند، اما حصار زندان سیاسی بسیار محکم بود، پس از آن من و چند نفر دیگر را به زندان همدان منتقل کردند.

در مدتی که در زندان بودم فوت آیت‌الله آخوند که یکی از روزهای تاریخ انقلاب همدان است رقم خورد؛ آیت‌الله آخوند در همدان کسی بود که مردم به شدت شیفته او بودند، یک شخصیت استثنائی بود که امام خمینی(ره) در مورد او فرموده بودند که تو ابوذر زمان هستی، وقتی این عالم همدانی مرحوم شد، مراسم تشییع پرشوری برگزار شد که کاملاً یک حرکت انقلابی بود؛ مردم پیکر آیت‌الله را از میدان فرودگاه تا میدان تشییع کردند، در میدان نیز به مغازه‌های مشروب‌فروشی وارد شدند و همه را تخریب کردند. پس از آن تشییع جنازه تا باغ بهشت ادامه پیدا کرده و آن جا نیز تیراندازی صورت گرفت و دو سه نفر به شهادت رسیدند.

در ماجرای 30 مهر نیز که با تظاهرات دانش‌آموزان همراه بود، نزدیک 50 تا 60 نفر توسط رژیم به شهادت رسیدند. پس از آن مردم حمله کردند تا مجسمه شاه را از وسط میدان پایین بکشند و این کار موجب به شهادت رسیدن بسیاری از مردم می‌شد، آیت‌الله مدنی در این زمینه ورود کرد و از مردم خواست که این کار را نکنند، چراکه خود ارتشیان مجسمه را پایین خواهند آورد، به ارتشیان نیز گفت که اگر کوچکترین حرکتی کنید مردم شما را از بین می‌برند پس خودتان مجسمه را بدون درگیری پایین بیاورید. مجسمه شاه شبانه از وسط میدان برداشته شد و به تدبیر شخص آیت‌الله مدنی از یک خونریزی جلوگیری شد.

آیت‌الله مدنی در سال 1342 در منزل آقایی به نام حسینی مجلس روضه داشت؛ یک راهپیمایی با همان تعداد اهالی روضه که 50 تا 60 نفر بودند راه انداختند که راهپیمایی گسترده‌تر شد، در نهایت آیت‌الله مدنی را نرسیده به میدان در خیابان تختی دستگیر کردند، در آن زمان آیت‌الله بنی‌صدر از علمای بانفوذ و برجسته همدان بود که دستور داد هرچه زودتر او را آزاد کنند، شهربانی جرئت نکرد آیت‌الله مدنی را نگه دارد و به یکی دو ساعت نرسیده او را آزاد کرد.

در آذرماه 1357 سربازی در همدان بود از اهالی مشهد محافظ استاندار حکومت ستمشاهی بود که او را ترور کرد و در نهایت او را در باغ‌های عباس‌آباد پیدا کرده و به شهادت رساندند.

19 بهمن‌ماه ستون ارتش از کرمانشاه برای سرکوب انقلابیون به تهران در حال حرکت بودند که توسط آیت‌الله مدنی در همدان در محل چراغ قرمز کنونی متوقف شد، آیت‌الله مدنی به مردم گفتند که مقابل حرکت تانک‌ها به‌سوی تهران بایستند. فرمانده این عملیات با نیروهای تحت پوشش با پرچم سفید محضر آیت‌الله مدنی تسلیم و از حرکت منصرف شدند.

مردم تانک‌ها و نفربرها را گرفتند و تعدادی از سلاح‌ها را از داخل نفربرها و نیروهای نظامی گرفتند و به خانه آیت‌الله مدنی تحویل دادند. بعدازظهر آن روز فرمانده نیروی نظامی و چند نفر از نیروهای تحت پوشش خود خدمت آیت‌الله مدنی رفتند و با او بیعت کردند.

در همان دی‌ماه نیز از اولین نیروهای نظامی که به انقلاب پیوست نیروی هوایی پایگاه شهید نوژه همدان بود و نیروی هوای اصفهان بودند. تعدادی از آن‌ها دستگیر شدند، مردم اعتراض کردند، آیت‌الله مدنی راهپیمایی را ترتیب داد و به راه افتاد و جمعیت زیادی پشت سر او حرکت کردند ما بین چراغ قرمز و میدان عاشورا آیت‌الله مدنی منبری برگزار کرد یک سخنرانی تند و بسیار با شهامت داشت و اولتیماتوم داد که اگر کوچکترین صدمه‌ای به نیروهای هوابرد ما برسد با ما طرف هستید.

شب 21 بهمن به دستور امام(ره) حکومت نظامی شکسته شد و پادگان‌ها و مراکز دولتی را تسخیر کردند و صدا و سیما را هم گرفتند و صبح 22 بهمن پیروزی انقلاب از طرف صدا و سیما اعلام شد.

ایکنا _ از نقش جلسات قرآن در شکل‌دهی مبارزات انقلابی خودتان بگویید. آیا در جلسه خاصی شرکت می‌کردید؟

در آن زمان برادرم که مربی قرآن بود، جلسات قرآن کریم و شرح حدیث به‌صورت خانگی و سیار برگزار می‌کرد، سه جلسه قرآن در همدان داشت، این جلسات در محله حاجی، مهدیه و محله 600 دستگاه برپا بود.

در این جلسات که با نام جلسات اسلامیه برپا می‌شد، مفاهیم مبارزه با طاغوت، در قالب نمایشنامه‌های مختلف با محتواهای قرآنی برای کودکان و نوجوان برگزار می‌شد و به خاطر همان نمایش‌ها و جلسات تحت تعقیب بودیم.

نوار تلاوت سوره مریم استاد عبدالباسط که در آن زمان بسیار کم بود، کتبی در مورد سیره زنان پیغمبر(ص)، حضرت زهرا(س)، آسیه، هاجر و... را با خود بردند، هر کتابی در مورد آزادی زن ممنوع بود. 

ایکنا _ کدام مساجد در پیروزی انقلاب در همدان نقش مؤثرتری داشتند؟

مسجد مهدویه کمال‌آباد مرکز مبارزه علیه رژیم بود، آن جا روحانی به نام سیداحمد حسینی بر علیه دستگاه سخنرانی‌ داشت، که او به همراه تعداد زیادی از علمای شهر دستگیر شدند و به زندان رفتند. مسجد پیغمبر در بازار، مسجد میرزاداوود و میرزاتقی بیش از سایر مساجد در مباحث انقلاب فعالیت داشتند.

گفت‌وگو از اکرم یوسفی پارسا

انتهای پیام
اکرم و سادات قشمی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۳/۱۱/۲۷ - ۰۰:۰۸
0
0
با خوندن این مطالب با اینکه سن کمی داشتم به آن دوران روانه شدم.
captcha