دلم بهانه بابا گرفته است
کد خبر: 4119544
تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ - ۰۲:۱۲
دلنوشته یک دختر شهید

دلم بهانه بابا گرفته است

بابای خوبم من هنوز خیلی کوچکم اما روزها می‌گذرد و من بزرگتر می‌شوم و در گذر زمان رویاهایم را با تو نجوا می‌کنم، حرف می‌زنم، می‌خندم، بازی می‌کنم تا روزی که برایت مایه سربلندی و افتخار شوم، قول می‌دهم فقط چشمان تو تجلی گاه اندیشه‌های نابم باشد.

دختر شهیدامروز، روز میلاد بابای یتیمان مولی موحدین علی(ع) روایتگر فرزند شهیدی می‌شوم که یک ساله شده است. هانیه هنوز نه حرف زدن می‌داند و نه چهره بابا در ذهنش تداعی می‌شود اما بهانه بابا را می‌گیرد بی قرار و دلتنگ است.

هانیه دردانه یک ساله شهید مدافع امنیت علی نظری است که هشت ماهه بود که بابایش در آبان ماه امسال شهید شد. هانیه این روزها تازه تاتی کردن را یاد گرفته و کم کم با شیرین زبانی‌هایش می‌خواهد بابا را تلفظ کند اما دلش بهانه بابا گرفته است و با نگاهش به تمثالی از بابا گره می‌خورد و این تمثال زیبا هر روز برایش معنایی تازه پیدا می‌کند وقتی که دختران همسن و سالش را می‌بیند که با ناز و ادا و شیرین زبانی‌هایشان بابایی بابایی می‌کنند و هانیه تازه معنای این تمثال برایش تداعی می‌شود.

هانیه کوچک باید از احساسش نسبت به پدری كه هرگز نديده و وظايفی كه به عنوان فرزند شهيد بر دوش می‌گذارند روایت کند. به راستی هنوز برایش واژه شهادت هجی نشده است، برای هانیه که با بزرگتر شدنش هر روز منتظرتر می‌شود که بابایی برگردد.

حالا با عکس پدر حرف می‌زند. بابای مهربانم من هانیه‌ام دردانه تو یادت هست وقتی از در می‌آمدی اول سراغ مرا می‌گرفتی با تمام خستگی‌هایت اما وقتی خنده‌های من روی لبانم نقش می‌بست تمام خستیگی‌هایت را فراموش می‌کردی و فقط مرا در آغوشش می‌کشیدی و با من بازی می‌کردی.

می‌شنوی چه می‌گویم؟ می‌دانم که می‌شنوی دوست داشتم در کنارت باشم و تو در کنار من و دوباره من برایت ناز کنم، بخندم، دور اتاق بچزخم و دنبالم کنی، روی دیوارهای اتاق را خط خطی کنم و تو فقط لبخند بزنی و من جسورتر شوم و تو با نگاهت بگویی بچه است خودش بزرگ می‌شود و این خط ها و تو فقط لبخند بزنی.

بابایی می‌شنوی من هر روز قد می‌کشم و بزرگتر می‌شوم و تو در کنارم نیستی کاش بودی تا سر بر زانویت بگذارم و درد دلهایم را برایت بگویم. دلم می‌خواست کنارت بنشینم و فقط نگاهت کنم قول می‌دهم هیچ چیزی از تو نخواهم و تقاضایی نداشته باشم.

بابا میدانی از چه چیزی وحشت دارم؟ تمام وحشتم از روز اول مدرسه است و روزی که می‌خواهم مشق بابا کنم شاید نه تنها برای من، برای همه فرزندان شهید سخت‌ترین روز زندگیشان همان روزی باشد که معلم می‌گوید بنویسید «بابا آب داد» اما من چطور باید این همه سنگینی را بر زبانم جاری کنم، آیا واقعا برایم سخت نیست کسی که اصلا بابا را ندیده مگر برایش هجای کلمه بابا آسان است آیا بی‌انصافی نیست که من مشق بابا کنم و تو نباشی در کنارم.

بابا علی چقدر سخت است در روز نبودیت
تو هم همنام مولایت نامت علی بود بابا علی عزیزم وقتی چهره نورانی و مهربانی تو را در ذهنم تداعی می‌کنم احساس می‌کنم که کنارم نشسته‌ای با رویاهایم با تو به پارک نزدیک خانه و شهر بازی می‌رم به بازار می‌روم و زیباترین لباس را انتخاب می‌کنم.

بابا علی عزیزم می‌دانم تو برای دفاع از ناموس و کشورت رفتی تو برای دفاع از ارزشهایت رفتی می‌خواهم می‌دانم دخترانی که امروز اینگونه عفت خود را به حراج گذاردند چون من دل سوخته‌ای ندارند.

بابای مهربانم تو در کنارم حضور فیزیکی نداری اما با تمام وجودم تو را در کنار خود می‌بینم حسرت نمی‌خورم که چرا پدر ندارم ولی با نگاه عمیق می‌بینم آنچه که پدرم به من داده هیچ پدری به هیچ دختری نداده تو عزت و سربلندی را به من و کشورم هدیه دادی، حالا که فکر می‌کنم می‌بینم باید بیشتر به تو افتخار کنم چون تو شهیدی و شهید زیباترین تفسیر عشق و شجاعت و ایثار است.

بابای خوبم من هنوز خیلی کوچکم اما روزها می‌گذرد و من بزرگتر می‌شوم و در گذر زمان رویاهایم را با تو نجوا می‌کنم، حرف می‌زنم، می‌خندم، بازی می‌کنم تا روزی که برایت مایه سربلندی و افتخار شوم، قول می‌دهم فقط چشمان تو تجلی گاه اندیشه‌های نابم باشد.

بابا خوبم می‌دانم اینجا برایت قفسی تنگ و تاریک بوده روح زیبا و بلندت نمی توانست در این دنیای خاکی بماند. خوشا به حالت بابا فقط یک چیز از تو می‌خواهم تنهایم نگذاری در این دنیای وانفسا هر لحظه کنارم باشی تا پایم نلغزد.

پدر دوست داشتنی‌ام خوب می‌دانم مادرم نمی‌گذارد جای خالیت را حس کنم هم برايم مادری می‌کند هم حق پدری را برایم ادا می‌کند. بابا علی عزیزم یک چیز را خوب می‌دانم می دانم که تو هر شب لحظه خواب پدرت می‌آیی صورتم را می‌بوسی و دستهای مهربانت را روی موهایم می‌کشی و من با آرامش به خواب می‌روم.

امروز در کنار مادر تنها قاب عکس و لبخندهایی که بر لبانت نقش بسته مرحم دل خسته و مجروحم شده با نگاه بغض آلودم از مادر می‌خواهم مرا به سر مزارت بیاورد می‌خواهم تمام گریه‌های کودکانه ام را اینجا برایت فریاد بزنم و بگویم بابا علی بابای قهرمانم، اسطوره شجاعت بابای آسمانی‌ام روزت مبارک.

انتهای پیام
captcha