یدالله روحانی منش، مدیرعامل ستاد دیه استان همدان و از مبارزان انقلابی با حضور در دفتر ایکنا از همدان گفت: متولد 1338 هستم، سال 1357 در تهران سرباز بودم در تظاهرات و راهپیماییها به صورت جسته گریخته شرکت میکردم. بعد از حادثه 17 شهریور دگرگونی خاصی در وجود بچههای پادگان ایجاد شده بود، در پی این ماجرا که تعداد زیادی از هم وطنانمان به شهادت رسیدند انقلاب رنگ و بوی دیگری پیدا کرده بود.
سال 1355 به تهران رفتم و چندی بعد هم به خدمت سربازی، پیش از آن در همدان با افراد انقلابی و مربیان در ارتباط بودیم، در جلسات حاج آقا مسکین شرکت داشتم، یعنی در کل با فضای انقلاب و اندیشههای امام آشنا بودم اما اوج فعالیتهای ما در تهران بود.
یکی دوبار بعد از دستور حضرت امام مبنی بر تخلیه پادگانها از آنجا فرار کرده بودم و آخرین بار برای تعیین تکلیف اسلحهای که در محلی در پادگان پنهان کردم بازگشتم. تا 19 بهمن که همافران با حضرت امام(ره) دیدار کردند و این دیدار شگفتی آفرین بعدها به نام روز نیروی هوایی نامگذاری شد.
در پادگان که بودیم اعلامیههایی از امام به دستمان میرسید و سعی میکردیم آنها را جاساز کنیم تا لو نرود، در پادگانها رکن 2 به عنوان نیروهای امنیتی مستقر بودند و از این رو بچهها به دلیل حساسیت این فضا احتیاط میکردند. بین نیروی هوایی و گارد شاهنشاهی تقابلی ایجاد شده بود. قرار بود در پادگان ورود حضرت امام(ره) را برای اولین بار، همزمان با شب 22 بهمن در تلویزیون پخش کنند، 15 هزار نیرو در پادگان نیروی هوایی که در دوشان تپه و مرکز آموزشهای نیروی هوایی بود و مرکز استراتژیک محسوب میشد حضور داشتند.
در هر اتاق و آسایشگاه تلویزیون توشیبای کوچک قدیمی بود. وقتی تصویر امام خمینی(ره) پخش شد فضای عجیبی در پادگان ایجاد شده همه با دیدن تصویر امام صلوات فرستاده و «درود بر خمینی» و «مرگ بر شاه» میگفتند، از آسایشگاه خارج شده و شعار میدادند. هوا تاریک بود و وضعیت پادگان از حالت نظامی خارج شد. در آن زمان فضای انقلابی در جامعه کاملاً ایجاد شده بود اما در پادگانها که هنوز رژیم شاه کاملاً سقوط نکرده بود فضای نظامی حاکم بود و تحت تدابیر امنیتی قرار داشت.
چندین تانک و تعدادی نیرو برای مهار بچههای انقلابی به میدان آمدند، در ابتدا درگیری لفظی و سپس درگیری فیزیکی شکل گرفت. خاطرم هست پای یکی از دوستانم زیر شنی تانک ماند و کل پای او با زمین یکی شد، صحنه عجیب و سختی بود و با این صحنه شعارها و تقابل سربازان شدت گرفت و در نهایت به اسلحهخانه حمله کردیم، تقریباً همه مسلح شدند و درگیری بین نیروهای هوایی و گارد شکل گرفت و تیراندازی سربازان و درگیری با تانکها ایجاد شد و این ماجرا تا ساعت 12 شب به طول انجامید.
درگیریها ادامه داشت، تعداد زیادی از بچهها زخمی و مجروح شده بودند، از طرف دیگر بیرون از پادگان تجمع زیادی صورت گرفته بود و تمام مردم آن محل برای حمایت از سربازان انقلابی پشت در تظاهرات کردند، به طوری که در نهایت موفق شدیم تانکهای نیروی شاهنشاهی را از پادگان بیرون کردیم، تقریبا بسیاری از مقامان عالی رتبه با انقلاب همسو شده بودند اما همچنان از فرماندهان سرسخت پادگان مقابله میکردند و از طرف دیگر با گاز اشکآور و تیراندازی سعی میکردند مردم را متفرق کنند، اما مردم هم اعلام کردند که تا زمانی که این سربازان آزاد شوند ما هستیم.
آن شب اکثر سربازان از پادگان بیرون زدند و در شهر بودیم و همانطور در خیابانها میچرخیدیم، با آمدن روز نگرانی ما بیشتر میشد، که بدون مردم توانایی مقابله با رژیم را نخواهیم داشت، چراکه ما در بین مردم بودیم و آنها از ما حمایت میکردند دلگرم میشدیم. حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود ماشینهایی در سطح شهر میچرخیدند و میگفتند به فرمان امام خمینی(ره) همه مردم در خیابانها حضور داشته باشند. این طور بود که حکومت نظامی شکسته شد. مردم خیلی از ما استقبال میکردند و این باعث شد احساس غریبی نکنیم. حتی قبل از این ماجراها در تظاهراتها که شرکت داشتیم هم خودمان زودتر از آمدن ساواک فرار میکردیم و هم مردم خیلی به ما کمک میکردند و اول ما را از بین جمعیت فراری میدادند.
در محلات مستقر شدیم، پس از آن تعدادی از سربازان باهم به عنوان یک گروه تقسیم کار کردیم. حال و هوای جالبی بود در خانه مردم به روی ما سربازها باز بود و خیلی گرم ما را در آغوش خود میپذیرفتند. حدود 20 یا 30 نفر بودیم که کار با اسلحه و باز و بسته کردن آن را به مردم آموزش میدادیم؛ این گروهها معمولاً افزایش پیدا میکرد.
سنگری در محلات درست کرده بودیم و هر شب تقریباً با نیروهای گارد شاه درگیری داشتیم. ما در چهار راهی نزدیک میدان امام حسین(ع) حضور داشتیم، مردم عادی خیلی با سربازان دوست شده بودند و اغلب پیش ما در سنگرها بودند. حدود یک ماه این وضعیت با درگیریهای زیادی به طول کشید بسیاری از خانههای ساواکیها را کشف میکردیم و پاکسازی میکردیم و با حمله به یکی دو پادگان را اسلحه خانه آنها را تصرف کردیم.
اگر چه 22 بهمن انقلاب پیروز شده بود اما همچنان درگیریها با گارد ادامه داشت، پادگان عشرتآباد، یک روز تصمیم گرفتیم به دیدار امام برویم، ایشان در آن زمان در مدرسه حضور داشتند؛ در خیابانهای نزدیک به مدرسه تردد سخت بود چون هم گاردیها و هم ساواکیها در این مسیر بودند؛ ما به همراه تعدادی از دوستان و با اسلحههایی که داشتیم به خدمت حضرت امام(ره) در مدرسه علوی رفتیم. در مسیر ماجراهای جالبی وجود داشت افرادی که اصلاً فکر نمیکردیم در فضای انقلاب باشند پای کار بودند، به طور مثال یکی از بازیگران تلویزیونی که معمولاً نقش منفی بازی میکرد را دیدم که یک ساواکی را آورده تا تحویل انقلابیون دهد.
حرکت امام(ره) جامعه را دگرگون کرد؛ این فعل و انفعالات دگرگونی ایجاد و همه را درگیر کرد، یکدلی و یکصدایی آن زمان با همه موارد در دنیا تفاوت داشت، این دگرگونی بهویژه در وجود جوانان ایجاد شده بود و این را به چشم در محلات مختلف میدیدیم. آن زمان هر کاری انجام میدادیم از راهنمایی رانندگی گرفته تا آموزش اسلحه تا جابه جایی افراد و ... فقط برای نظم دادن به شهر و کار را پیش بردن بود.
خواهرم ساکن تهران بود، خانواده تقریباً از من هیچ خبری نداشت، یک روز به دوستانم گفتم میخواهم به خواهرم سری بزنم به همراه 7 و 8 نفر دو ماشین به سوی منزل خواهرم حرکت کردیم، سر کوچه که از ماشین پیاده شدم، یکی از همسایهها با دیدن من فریاد زد که برادرت آمده همه از من بیخبر بودند.
یکی از دوستانم به نام مجید رستمی به خاطر بیتابی خانوادهام آمده بود تهران مرا پیدا کند. اما آنقدر درگیر کار انقلاب شده بودیم اصلاً به ذهنم نرسیده بود به خانواده اطلاعی بدهم و آنها پس از درگیری که در پادگان ما در شب 22 بهمن شکل گرفته بود مطلع و بسیار نگران شده بودند. بالاخره بعد از یک ماه و نیم خانواده از حال من مطلع شدند.
بعد از 4 ماه از پیروزی انقلاب دوران خدمت سربازی من تمام شد و به همدان بازگشتم. در همدان یک گروه در پادگان قهرمان راهاندازی شد متشکل از شهید ارغوان، اخوان، محقق، برادران شهید بیات، سردار مظاهری، مهدی روحانی، پیغمبری، شهید ناصر قاسمی، احسان طیبلو، خوش نیت، محمدشفیع علامه، که یک گروه چریک با آموزشهای بسیار سخت بود.
یکی از راحتترین کارهای این گروه پرش از ارتفاع 5 و 6 متری در صخرههای بین کوهها بود تا آمادگی خود را بالا ببریم. با تمام سلاحها هم آشنایی پیدا میکردیم، مربی ما احمد نژادیان از کلاه سبزهای بسیار قهاری بود که در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید.
هدایت این گروه با رحیم نداف از معلمان انقلابی و مطرح همدان و محمود دادفرما از کتاب فروشان انقلابی همدان بود. اولین ماجرایی که گروه درگیر شد برای آزادسازی پاوه بود که در پی دستور امام خمینی(ره) برای آزادی پاوه از دست گروههای کومله و دمکرات اعزام شدیم. پس از آن وارد سپاه شدم و در دفاع مقدس نیز حضور داشتم، پس از بازنشستگی نیز در ستاد دیه نزدیک به حدود 10 سال است که خدمت میکنم.
انتهای پیام