تلفن همراهم زنگ خورد پشت خط با خوشحالی صدای یکی از آشنایان را شنیدم که گفت «بزن شبکه خبر ایران داره اسرائیل رو میزنه»، گوشی را قطع کرد؛ آن شب در جمع میهمانی بودم و همراه عزیزانم با شنیدن این خبر با خوشحالی و شور و غرور از این حرکت بچههای سپاه و وزارت دفاع لذت میبردیم.
با وجود همه خوشحالی از انجام عملیات موشکی ایران، ته دل از خداوند میخواستم این شیرینی حمله که در اصل نوعی دفاع در مقابل شهادت اسماعیل هنیه و شهادت سیدحسن نصرالله بوده است به کام مردم تلخ نشود؛ هرچند اسرائیل نمیتواند غلطی بکند، با این وجود کمی دلهره و نگرانی داشتم از تهدیدهای این رژیم که هیچ خط قرمزی ندارد، چون برای بقا و اثبات هویت خود بدجور در حال دست و پا زدن است.
بعد از عملیات وعده صادق 2 مطلع شدیم نماز جمعه 13 مهرماه به امامت رهبر معظم انقلاب برگزار میشود و فهمیدم این اقامه نماز در اصل پیوست حمله موشکی ایران به مواضع اسرائیل است که اثراتی کوبنده بر پیکره پوشالی و فرسوده این رژیم جعلی خواهد داشت.
در فضای مجازی و گروههای مختلف بحثها داغ شده بود، عدهای برای سلامتی ایشان صلوات و قربانی و... نذر میکردند. اما برخی حتی جلوتر از ولی خود حرکت میکردند پویشهایی راه انداخته بودند که تماس بگیرید و بخواهید با وجود این نگرانیها، دلهرهها و تهدیدها حضرت آقا این هفته نماز را اقامه نکنند تا کمی آبها از آسیاب بیفتد. اما وقتی شجاعت و اقتدار مقام معظم رهبری را در این جریان دیدم، دلم آرام گرفت، شجاعت و نترسیدن در چنین شرایطی کار هر کسی نیست، یعنی کار کسانی است که دل در گرو حق دارند، با این شرایط برایم دوباره مسجل شد که گوش ایشان به فرمان صاحب این عصر و زمان(عج) است.
جمعه بعد از نماز صبح به همراه خانواده از همدان برای اقامه نماز جمعه راهی تهران شدیم، در مسیر بهویژه نزدیکیهای تهران پلاک ماشینهای مختلفی را از ایلام، قزوین، زنجان، قم و... میدیدیم که یا عکس شهید سیدحسن نصرالله را به شیشه ماشینهای خود چسبانده بودند یا چفیه بر گردن داشتند، معلوم بود برای نماز جمعه به تهران میروند، قرار بود خودرو را در پارکینگ حرم امام(ره) پارک کرده و ضمن زیارت از آنجا برای نماز راهی شویم، خودروی دیگری از آشنایان که همراه ما بود، گفت که پارکینگ حرم دیگر جا ندارد و توفیقی اجباری نصیبمان شد و تصمیم گرفتیم به حرم مطهر حضرت عبدالعظیم(ع) برویم و از آنجا با مترو راهی نماز شویم.
ساعت حدود 10 صبح به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) رسیدیم، فرصتی زیادی نبود، زیارت را گذاشتیم بعد از نماز جمعه، کنار یک پارک جایی برای پارک خودرو پیدا کردیم، برای تجدید وضو خانوادهای را دیدیم که از ساوه برای اقامه نماز آمده بودند، با هم راهی ایستگاه مترو شدیم، از همین ایستگاه هم خط مترو شلوغ و پرازدحام بود. افرادی که در قطار بودند اکثراً از شهرهای دیگر آمده بودند، با این تصور که نیمی از جمعیت از شهرهای دیگر هستند مسیر حدود یک ساعت را پس از طی کردن ایستگاههای مترو پشت سر گذاشتیم.
ازدحام جمعیت رفته رفته آنقدر زیاد میشد که در برخی از ایستگاهها دیگر درب قطار برای سوار کردن مسافران باز نمیشد، کنار ما خانمی که کودک شیرخوار در بغل داشت سرپا ایستاده بود به هر زوری بود برایش روی صندلی جایی باز کردند. هر چه به ایستگاه مصلی نزدیکتر میشدیم شعارها نیز بیشتر میشد «ابالفضل علمدار خامنهای نگه دار»، «اسرائیل بیریشه ایران غزه نمیشه» «خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست» «این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده» و... تا اینکه به ایستگاه مصلی رسیدیم.
شاید حدود 15 دقیقهای طول کشید تا از ایستگاه خارج شویم، مأموران حفاظت مترو سعی میکردند جمعیت را کنترل کنند تا مشکلی پیش نیاید، ساعت حدود 11:30 بود، میدانستیم در خود مصلی دیگر جایی پیدا نخواهیم کرد؛ اما با تعجب دیدیم چند قدم جلوتر از ایستگاه مترو جمعیت در وسط خیابان صفهای نماز را تشکیل دادهاند، همین که داشتیم تصمیم میگرفتیم کجا بنشینیم که صدای صوت خوب باشد و حالا که نمیتوانیم رهبر معظم انقلاب را ببینیم حداقل صدای ایشان را واضح بشنویم، خانمی زیراندازش را باز کرد و گفت اگر زیرانداز ندارید اینجا بنشینید و ما هم همان جا در خیابان و زیر آفتاب روی زیرانداز این بانوی تهرانی نشستیم.
میثم مطیعی داشت مداحی میکرد؛ در همان حین با نمازگزارانی که در اطرافمان بودند همصحبت شدیم بر خلاف تصوری که در مترو پیدا کرده بودم که نیمی از جمعیت غیر از اهالی تهران هستند هر که دور و برمان بود همه از خود تهران بودند، خانمی همانطور که در صف نماز نشسته بود محصولات حجابش را به ما معرفی کرد، دو کودک که در صف پشتی ما بودند، گرما و آفتاب اذیتشان میکرد، کمی بیحال شده بودند، خانمی از صف جلویی پیشنهاد داد تا کمی جلوتر در سایه بنشینند و آنها هم رفتند تا وقت نماز در سایه نشستند، خانمی که از همسایگان رهبر معظم انقلاب بود، کنار ما بود برایمان گفت که خانهشان در کوچه بیت است، مادر همسرش مادر سه شهید است و چند سال پیش رهبر معظم انقلاب سر زده به منزلشان رفته اما حسرت میخورد که در آن زمان خودش در منزل نبوده است.
طولی نکشید که تمام فضای خالی اطراف ما تا جایی که چشم کار میکرد پر از جمعیت شد، انتظارها به پایان رسید، صدای رهبر عزیزمان از پشت بلندگو به گوش رسید و ما با تمام وجود گوش جان سپردیم، احساس میکردم در این خطبه، حضرت آقا پیام یا نکته خاصی دارند، همه را به رعایت تقوا سفارش کردند در دل گفتم چشم آقاجان هرچند سخت است، تأکید کردند؛ رعایت تقوا یعنی رعایت حدود الهی.
در خطبه اول در مورد مسئله ولایت، همبستگی و اتحاد مسلمانان صحبت کردند؛ میدانستم حتماً بخشی از خطبههایشان را به عربی ایراد خواهند کرد. اما کل خطبه دوم به زبان عربی بود، با خودم گفتم کمی برای یادگرفتن زبان عربی تلاش کنم بد نیست، هرچند دوران مدرسه خیلی از این درس خوشم نیامده بود؛ همچنین که در ایام اربعین هم این زبان خیلی کاربرد دارد. دست و پا شکسته برای خودم سعی میکردم ترجمه کنم، چقدر قشنگ و بااحساس خطبه دوم را شروع کردند که سیدحسن نصرالله برادر و عزیزم است، داغ او از جنس داغ اباعبدالله(ع) و...
در طول خطبه اما پیام را گرفتم، پیام این خطبهها و نماز، نمایش اقتدار ایران بود، پیام این نماز ثابت کردن «أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحزَنُونَ» (یونس/ آیه 62) بود، پیام این نماز همدلی بین مردم و رهبری بود، در صحبتهای حضرت آقا حرفی از شیعه و سنی زده نشد، فقط اسلام بود و مبانی ارزشمند آن برای مبارزه با ظلم، پیام نماز هیچ شماردن سگِ هار منطقه بود و... . خطبهها تمام شد، نماز را به امامت رهبر عزیزمان اقتدا کردیم، در رکعت اول سوره مبارکه جمعه را تلاوت کردند، بعد از نماز جمعه هم نماز عصر را خودشان بهجا آوردند.
صف نماز ما وسط خیابان بود و در اصل در مسیر بودیم و باید سریعتر بلند میشدیم، همان خانمی که همسایه حضرت آقا بود و دانست که ما از همدان آمدهایم از ما دعوت کرد تا برای صرف ناهار به منزلشان برویم خیلی صادقانه و بدون تعارف دعوت میکرد. در مترو هم در مسیر برگشت خیلی از خانمهایی که تهرانی بودند و با آنها همکلام میشدیم و متوجه میشدند از همدان هستیم از ما دعوت میکردند برای رفع خستگی و استراحت به منزلشان برویم، در مسیر برگشت در مترو خانوادهای را دیدیم که از نیشابور آمده بودند، بچه کوچک هم داشتند، شب قبل از نیشابور راه افتاده بودند تا به نماز برسند.
جمعیت آنقدر زیاد بود که نتوانستم هماهنگ کنم دو تن از دوستان دوران دانشجویی که ساکن تهران هستند را در این نماز یا حتی بعد از آن ملاقات کنم، به سمت حرم حضرت عبدالعظیم(ع) حرکت کردیم ازدحام جمعیت موقع برگشت خیلی بیشتر شده بود به هر حال مسیر یک ساعته برگشت را هم طی کردیم و برای زیارت به حرم سیدالکریم رفتیم؛ احساس سبکی داشتیم، سر مزار شهید حسین امیرعبداللهیان نیز رفتیم؛ وزیر امور خارجهای که مسئله فلسطین جزء دغدغههای خالصانهاش بود؛ و بخشی از پیروزیهایی که جبهه مقاومت دارد به تلاشهای دیپلماسی او باز میگردد. در کنار او شهیدالقدس شهید سیدمهدی جلادتی را نیز برای اولین بار زیارت کردیم.
ساعت پنج عصر بود که سوار ماشین شدیم و بهسوی همدان حرکت کردیم نماز مغرب را کنار جاده دقیقاً مقابل فرودگاه امام خمینی(ره) اقامه کردیم، از اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده بود، حتی از بینی کسی خونی نیامده بود خدا را از ته دل شکر کردم، هواپیماهایی که در کنار ما در حال فرود یا پرواز بودند این نکته را یادآوری میکرد که امروز حتی منع پرواز هم نداشتیم.
اکرم یوسفی پارسا
انتهای پیام
هم جذاب و سرشار از جزییات