وارد اتاقش میشوم اتاقی باصفا و ساده، قرآنی زینتبخش گوشه طاقچه اتاقش است، کتابخانهاش پر است از کتابهایی که بابا همه آنها را چند بار مطالعه کرده است، بیشتر کتابهایش مذهبی است و هر بار هر جا کتابی جدید که دوست دارد میبیند آن را میخرد و مطالعه میکند، قبل از اینکه روزش را بخواهم تبریک بگویم خم میشوم و بر دستانش بوسه میزنم.
صورتم بارانی میشود، چراکه از کودکیام پیش نگاهم ذره ذره آب شدنها و چین و چروک افتادن پیشانی و سفید شدن محاسنش را دیدهام، با تمام نفسهایش نفس کشیدهام و مادرم را که چه عاشقانه به عشق پدر کنارش همه لحظات سختی را طی کرده، خستگیهایش را در بغض فروخفتهاش به جان خریده و با درد کشیدنهای بابا درد کشیده است، هر دو را بعد از خدا میستایم. زبان حال مادرم را میخواهم برایت بگویم، او که کم ندارد از مقام جانبازیات، انگار او هم سهیم شده است!
تو را عاشقانه میستایم بابا، کافی است صدای قلبم را گوش کنی که به عشق تو میتپد و تو را صدا میزند. سایه تو سایه مهربان خداست در خانه نور خدا، سایهات که باشد دیگر غمی برایم نمیماند و من میبالم به تو و وجودت و با افتخار میگویم بابا روزت مبارک.
این مصاحبه برایم سخت است، وقتی میخواهم میزبان گفتوگویی شوم که تو میهمان آن هستی، هر کلام حرفهایت شنیدن سختیهایی است که سالهای رنج کشیدنت هر روز جلوی چشمانم تکرار میشود؛ امروز بیواسطه، دختر و پدری، با تو حرف میزنم و روایت میکنم نه برای خودم بلکه امروز بهمناسبت روز جانباز میخواهم روایت تو و تمام علمدارهای سرزمینم را از زبان قلم بیان کنم.
میخواهم از تو بگویم، فرشتهای از جنس مرد، اسطوره عشق، کسی که مهربانی را به من آموخت و به من یاد داد عشق و محبت چیست، از کودکی عاشقت بودهام و حاضرم با تمام وجودم جانم را فدایت کنم. تو برایم یعنی شجاعت، یعنی استقامت، یعنی گذشت، یعنی صبوری و عشق، یعنی ایثار...؛ من از تو آموختم آنقدر مهربان باشم و با افتخار نامت را فریاد بزنم.
میهمان گفتوگوی خبرنگار ایکنا از همدان، امروز پدری است که با اقتدا به علمدار کربلا به مقام جانبازی نائل آمده است و حال خاطرات روزهای جنگ و سالها زندگی جانبازی را روایت میکند.
علی رحمتی هستم، متولد سال 1335 در روستای علیآباد دمق، بعد از گذراندن دوران سخت کودکی بعد از تحصیلات ابتدایی کنار پدرم کار بنایی ساختمان را یاد گرفتم و بعد از آن به سربازی رفتم و دوباره به روستا برگشته و بعد از آن ازدواج کردم؛ سال 1359 که جنگ شروع شد روستا بودم، اما در سال 1360 در پی فراخوانی به جبهه اعزام شدم.
با توجه به اینکه بهعنوان سرباز احتیاط در فراخوانی برای حضور در جبهه حضور یافتم، شب عید 1360 از پادگان قزوین اعزام شدیم و تا مهرماه 1361 در عملیاتهای مختلف در جبهه بودم. در سال 1360 در دو عملیات «الله اکبر» و «کرخه نور» حضور داشتم که در این دو عملیات تعداد زیادی از رفقای ما شهید و مجروح شدند و بعد از آن بنده دوباره به ملایر برگشتم و در سپاه بهعنوان بسیجی خدمت میکردم و دوباره در سال 1364 به جبهه اعزام شدم.
سال 1364 از طریق جهاد سازندگی همدان، در قالب پشتیبانی جنگ به جبهه اعزام شدم و سال 1364 و 1365، طی 18 ماه در مناطق جنگی غرب و جنوب حضور داشتم که در عملیاتهای مختلف از جمله عملیاتهای نصر 2 و دربندیخان عراق بودم، در عملیات دربندیخان عراق که لو رفت در کنار تعداد زیادی از رزمندگان دیگر جانباز شیمیایی شدم. همچنین در سال 1365 نیز در پشتیبانی جنگ بودم بهدلیل سقوط از بلندی دچار شکستگی دست شده و از ناحیه دست راست جانباز شدم.
خداوند متعال را شکر میکنم توفیق داشتم در دوران دفاع مقدس مدتی حضور داشته و در جمع با صفای رزمندگان و شهدا باشم، همه روزهای دفاع مقدس پر از خاطرات تلخ و شیرین است و هر کدام از این خاطرات خودش کتاب قطوری است.
یکی از خاطرات من زمانی بود که در یکی از عملیاتها بعد از گذر از تلههای مین دشمن توانستیم بعد از پنج کیلومتر به سنگرهای عراقیها برسیم، سنگرهایی که عراقیها بسیاری از وسایل مردم را از شهرهای سوسنگرد و آبادان و... غارت کرده بودند، بعد از تصرف سنگرها اسرایی را که به موفق به فرار نشده بودند با خودمان آوردیم، بنده نیز تعدادی اسیر را به رفقایمان در عقب جبهه تحویل دادم بعد از پیروزی از عملیات تشویقی ما مرخصی بود، به شهرستان برگشتم و خانواده را بعد از مدتی دیدم. البته این را هم بگویم خاطرات لحظات شهادت بسیاری از رفقایم برایم خیلی سخت و دردناک است و مرور آنها اشکهایم را جاری میکند.
حال و هوای معنوی جبهه هم که قابل توصیف نیست همه اهل گذشت، فداکاری، ایثار و... بودند، کمتر کسی به فکر مسائل دنیوی بود، شب و روزهای عملیات حال و هوای خاصی داشت، رزمندگان وصیتنامه مینوشتند، دعا و مناجات میخواندند، حلالیت میطلبیدند، شوخی میکردند و به هم میگفتند نورانی شدهای حتما امروز شهید میشوی و... .
البته در طول عملیات خستگیهای جسمی هم بسیار بود، اما حس معنوی رزمندگان خستگی نمیشناخت در مواردی گرسنگی، ارتفاعات صعبالعبور و...، اما وقتی در عملیاتی پیروز میشدیم تمام آن سختیها تمام میشد و تنها غم و اندوه عملیاتها شهادت و مجروحیت رزمندگان بود.
بعد از جنگ مدتی در جهاد سازندگی، سپاه و بسیج و در سال 1370 در آموزش و پرورش استخدام شدم، در حال حاضر چهار سال است که بازنشسته شدهام. هر روز روزی چند صفحه قرآن تلاوت میکنم و سعی میکنم در طول سال چند بار این کتاب آسمانی را ختم کنم، بیشتر مطالعاتم کتابهای دینی و مذهبی است، ورزش پیادهروی را دارم، گاهی به جلسات مذهبی سخنرانی، دعا و مناجات میروم، معاشرت با دوستان و سفر با خانواده و... از دیگر فعالیتهای روزانهام است.
با توجه به فرمایشات مقام معظم رهبری هشت سال دفاع مقدس و جنگ ما به منزله گنج بود، هشت سال دفاع مقدس یک فرهنگ برگرفته از دستورات اسلام و قرآن بود که در نوع خود آثار و برکات فوقالعاده آن بر هیچکس حتی دشمنان پوشیده نیست، جوانان امروز ما همان جوانان هشت سال دفاع مقدس هستند و نمونههای آنها شهدای مدافع حرم بوده، جوانان ما از پاکی و صفای درونی بالایی برخوردار هستند، باید الگوها و شهدا و رزمندگان دفاع مقدس بیشتر معرفی شوند و ناگفتههای هشت سال دفاع مقدس بیشتر بازگو شود که بیشترین تأثیر را در ترویج روحیه ایثارگری و فرهنگ ایثار و شهادت دارد و به اعتقاد بنده ایران اسلامی فقط در سایه چنین فرهنگ غنی میتواند به سر منزل مقصود و اهداف عالیه برسد.
جانبازان شهدای زنده هستند، همیشه در راه شهدا و آرمانهای امام و رهبری بوده و تا آخرین نفس در همراه و همگام انقلاب هستیم.
خبرنگار: فاطمه رحمتی
انتهای پیام