فروتنی پس از پیروزی؛ آموزه انسانی اسلام
کد خبر: 4162766
تاریخ انتشار : ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۴
گفتارهای تفسیری امام موسی صدر/ 6

فروتنی پس از پیروزی؛ آموزه انسانی اسلام

پیامبر(ص) فروتنانه همچون بندگان پا به مکه نهاد، نه همچون پیروزمندان متکبر؛ این تصویر همیشه در برابر چشمان مسلمانان است و راه و ژرفای انسانیت را در این دین پاک نشان می‌دهد.

امام موسی صدر«برای زندگی» عنوان جلد اول از گفتارهای تفسیری امام موسی صدر است که در زمان حضور ایشان در لبنان برای کادرهای جنبش امل و به‌منظور آشنایی این نیروها با آموزه‌های اسلام ارائه شده است. مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر در تهران، این درس‌‌گفتارها را در دو جلد با عناوین «برای زندگی» و «حدیث سحرگاهان» ترجمه، چاپ و منتشر کرده است. شماره پیش‌رو به تفسیر سوره نصر اختصاص دارد که در این گفتار، امام موسی صدر در خصوص دلایل فتح مکه به دست مسلمانان توضیح می‌دهد که به یاری خداوند انجام شد؛ همچنین اقدامات پیامبر(ص) در اواخر دوره حیاتشان را بیان می‌کند.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ، وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا، فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا؛ به نام خداوند رحمتگر مهربان؛ چون يارى خدا و پيروزى فرا رسد و ببينى كه مردم دسته‏ دسته در دين خدا درآيند، پس به ستايش پروردگارت نيايشگر باش و از او آمرزش خواه كه وى همواره توبه‏‌پذير است.»

«إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ»، هنگامی که یاری خدا و پیروزی از طرف او برسد. در این آیه، «فتح» مشخصاً ذکر شده است. مفسران گفته‌اند مراد از فتح، فتح مکه بوده یا فتح مکه یکی از بارزترین مصادیق آن است: چون یاری خداوند و فتح مکه به دست تو فرا رسد.


بیشتر بخوانید:


چه بسا شما داستان فتح مکه را شنیده باشید. پیامبر(ص) بنابر اسباب گوناگونی وارد مکه شد، از جمله اینکه مکه عبادتگاه، زیارتگاه و قبله مسلمانان بود و نمی‌توانستند این سرزمین پربرکت را نادیده بگیرند و برای فتح آن نکوشند؛ اما چرا باید فتح می‌شد؟ آیا مسلمانان نمی‌توانستند به مکه بروند و بی‌خطر، حج به جای آورند، چنانکه برای همه عرب‌ها پیش از اسلام حق به جای آوردن حج خانه خدا وجود داشت؟ پاسخ این پرسش منفی است؛ زیراکه اهل مکه، به‌ویژه قریشیان نمی‌توانستند خون‌بهای خویشان مقتولشان را بستانند و انتقام بگیرند و از این مسئله دلگیر بودند. از همین‌رو، اجازه نمی‌دادند حتی یک مسلمان به حج برود. اهل مکه آنچنان که به همه عرب‌ها اجازه می‌دادند، در برابر مسلمانان کوتاه نمی‌آمدند و نمی‌گذاشتند آنان به مکه بیایند؛ پس باید حج مسلمانان با زور به آنان تحمیل می‌شد، زیرا اهل قریش به حقوق آنان و دیگران تجاوز کردند و مانع ادای مناسک حج مردم شدند. کعبه و خانه‌های پیرامونش به ملکیت کسی درنمی‌آید و اگر ملک کسی شود، چنانکه می‌دانید، از آن سلطان مکه می‌شود. در حدیث آمده است، اگر خواستند کعبه را وسعت بخشند، می‌‌توانند مالک خانه‌‌های پیرامون کعبه شوند و آنان را از میان ببرند؛ زیرا کعبه نخستین خانه‌ای است که برای مکیان نهاده شده است.

مکه و کعبه ملک هیچ کسی نمی‌شوند. اگر کسی از به جا آوردن حج منع شد، باید با زور حج را به جای آورد. نخستین سبب حمله پیامبر(ص) به مکه، عبادت مسلمانان و جلوگیری اهل مکه از به جای آوردن این واجب بود؛ واجبی که بنابر روایات از ارکان اسلام است. کعبه قلب و علم اسلام است، در حدیث آمده: «لايَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ؛ تا کعبه هست، این دین نیز برجاست.» پس نخستین سبب فتح، ادای این عبادت مهم بود. سبب دوم این بود که مکه مرکز توطئه‌چینی‌ها ضد اسلام بود. چنانکه می‌‌دانید، با هجرت پیامبر(ص) از مکه، ده‌ها توطئه و جنگ ضد ایشان تدارک دیدند. هر روز توطئه می‌چیدند. توطئه احزاب و جنگ احزاب یکی از آنها بود. بسیاری از غزوات از جمله بدر و احد در سرزمین‌های مدینه صورت گرفت.

پیامبر(ص) مشاهده کرد مکه مرکز آتش‌افروزی بوده و طبیعی است که هر امتی این حق را دارد که مرکز دشمن را بزند. پیامبر(ص) بر آن شد تا حج به جای آورد، تا پاسخ پرسش نخست و علت فتح مکه را روشن کرده باشد. پیامبر(ص) به قصد حج از مدینه بیرون رفت و به پیمان با مشرکان در حدیبیه پایبند بود. با وجود اینکه صلح به مصلحت مسلمانان نبود، پیامبر(ص) صلح را امضا کرد. در این صلح، توان و قدرت مشرکان به رسمیت شناخته شد. برخی از صحابه پیامبر(ص) به مفاد صلح اعتراض کردند؛ اما پیامبر(ص) آن را به دستور خداوند فرض کرد. یکی از مفاد صلح حدیبیه این بود که پیامبر(ص) امسال به مدینه بازمی‌گردد و سال آینده حج به جای می‌آورد و هنگامی که وارد مکه شد، همه قریشیان از مکه خارج می‌شوند، به بالای کوه‌ها می‌روند و حج مسلمانان را از دور نظاره می‌کنند.

نخستین حج پیامبر(ص)

در اینجا باید نکته‌ای را توضیح دهم. پیامبر(ص) وقتی نخستین حج را به جای آورد، نه در حجةالوداع و نه در فتح مکه، بلکه وقتی برای نخستین بار حج به جای آورد، مشرکان از مکه بیرون رفتند و بر کوه ابوقبیس و دره‌های مکه نشستند. مسلمانان بنا بر صلح حدیبیه پا به مکه نهادند، طواف کردند، حج به جای آوردند، واجباتشان را انجام دادند و سپس بازگشتند. کسانی که به زیارت خانه خدا مشرف شده‌اند، می‌دانند که وقتی دور کعبه طواف می‌کنیم، حجر اسماعیل را طواف می‌کنیم. حجر اسماعیل در باب کعبه روبروی مقام ابراهیم است. سپس، دیگر ضلع خانه کعبه می‌آید که در مقابل حجر اسماعیل است. پس از آن به ضلع سوم در جهت سوم می‌رسیم که الحطیم نام دارد. الحطیم کاملاً در مقابل در کعبه است. در اینجا مستحب است که طواف‌کننده هروله کند و با پاهایش به زمین بکوبد. این سنت پیامبر(ص) اکرم بوده است. سبب این بود که وقتی پیامبر(ص) به این منطقه رسید، متوجه شد که مشرکان او را نگاه می‌کنند. پس با توان و اراده بیشتری قدم برداشت و محکم پاهایش را بر زمین کوبید تا همچون جوانی نیرومند، توانمند و استوار نمایان شود. طبیعتاً پس از این کار پیامبر(ص)، هزاران مسلمان دیگر نیز پاهایشان را با قدرت به زمین کوبیدند. در این حرکت، نوعی اظهار قدرت، مبارزه‌طلبی و استواری وجود داشت. این کار مستحب شد. ما نیز در طواف وقتی به در سوم می‌رسیم، مستحب است که هروله کنیم و پاها را بر زمین بکوبیم.

پیامبر(ص) بنابر صلح حدیبیه در سال بعد از امضای پیمان، حج به جای آورد؛ اما چیزی نگذشت که مشرکان مفاد صلح را نقض کردند. یکی از مفاد صلح این بود که اگر از مکیان کسی به مدینه پناه برد، باید به مکه بازگردانده می‌شد. همچنین اگر کسی به مکه پناه می‌برد، مشرکان باید او را به پیامبر(ص) بازمی‌گرداندند؛ اما مشرکان خیانت و تلاش کردند تا کسانی از مسلمانان را که به مکه آمده‌ بودند، در آنجا نگه دارند. آنان اندک بودند و نمی‌توانستند ضد مشرکان کاری انجام دهند. کسانی بودند که از مکه فرار کردند، اسلام آوردند و خود را در اختیار پیامبر(ص) و اسلام گذاشتند. پیامبر(ص) آنان را بازگرداند؛ اما آنان به مکه بازنگشتند، حتی جماعتی تشکیل دادند و به خانه‌ها، اموال و کاروان‌های قریش یورش بردند تا جایی که مکیان از پیامبر(ص) خواستند، آنان را دیگر بازنگرداند. به سخن دیگر، بازگرداندن این فراریان به مصلحتشان نبود.

یکی دیگر از مفاد صلح حدیبیه این بود که هم‌پیمانان پیامبر(ص) از جانب مشرکان در امان باشند و هم‌پیمانان مشرکان نیز از جانب مسلمانان در امان باشند. قبیله بنی‌خزاعه با مسلمانان پیوند داشتند و قبیله بکر بن وائل با قریش. میان این دو قبیله از گذشته دشمنی فراوانی وجود داشت. بار دیگر میان آنان جنگ درگرفت. مشرکان صلح حدیبیه را نقض کردند، بکر بن وائل را در نبرد با بنی‌خزاعه یاری رساندند و گروهی از بنی‌خزاعه را کشتند. پیامبر(ص) از طریق وحی یا از طریق دیگری از ماجرا باخبر و به امر خداوند بر آن شد تا وارد مکه شود؛ زیرا آنان توافقنامه حدیبیه را نقض کرده بودند. ابوسفیان برای عذرخواهی به مدینه آمد. پیامبر(ص) از این مسئله آگاه شد و تصمیم گرفت از او استقبال نکند. از همین‌رو، به مسلمانان فهماند یا اینکه مسلمانان خود حس کردند که پیامبر(ص) دوست ندارد با ابوسفیان که برای عذرخواهی به سبب نقض پیمان به مدینه آمده است، رودرو شود.

وقتی مسلمانان ناخوشایندی پیامبر(ص) را دریافتند، هیچکس به استقبال ابوسفیان نرفت. ابوسفیان به خانه دخترش، ام‌حبیبه رفت و هنگامی که می‌خواست بر فرش بنشیند، دخترش فرش را جمع کرد. ابوسفیان به دخترش گفت: چرا فرش را جمع می‌کنی؟ آیا راضی نیستی تا در خانه‌ات روی فرش بنشینم؟ دخترش در پاسخ گفت که این فرش پاک رسول اکرم(ص) است. راضی نیستم تو که مشرک هستی، روی آن بنشینی و آن را نجس کنی. ابوسفیان ناامید شد و دریافت که حتی در خانه دخترش هم جایی برای او نیست. سپس به خانه حضرت فاطمه(س) رفت. او نیز از استقبالش عذر خواست؛ زیرا پیامبر(ص) راضی نبود. مقابل در مسجد ایستاد و درخواست کرد تا کسی در خانه‌اش از او استقبال کند؛ اما کسی این کار را نکرد و مجبور شد ناکام به مکه بازگردد.

حرکت پنهانی سپاه اسلام به سمت مکه

او به مکه بازگشت و نسبت به خشم پیامبر(ص) و مسلمانان از نقض مفاد صلح حدیبیه به مشرکان هشدار داد. به آنان گفت که آماده باشند؛ اما نمی‌دانستند که در آستانه جنگ قرار دارند. به عکس، اخباری که به آنان می‌رسید، حاکی از آن بود که مسلمانان برای حمله به روم و شامات و جنگ تبوک آماده می‌شوند. آنان گمان کردند که سپاه اسلام برای حمله به روم آماده می‌شوند. پیامبر(ص) هم این مسئله را پنهان کرد تا مسلمانان آماده و از مدینه خارج شدند. سپاه اسلام مقداری از راه را پشت سر گذاشت و پیامبر(ص) مطمئن شد که جاسوسان، منافقان و خبرچینان چیزی را به مشرکان نرسانده‌اند و دیگر هم نمی‌توانند این کار را بکنند. در این هنگام بود که به سپاه دستور داد به سوی مکه برود و مسلمانان دانستند که هدف آنان مکه است، نه روم.

به نزدیکی مکه رسیدند. هنگامی که ابوسفیان به مکه رسیده و مکیان را هشدار داده بود، پس از مدتی به ابوسفیان گفتند که خبری از محمد(ص) به ما نمی‌رسد و ما به او شک داریم. گویی به خودشان هم الهام شده بود که حادثه‌ای دشوار در انتظارشان است. مکیان به ابوسفیان گفتند که باید از جاسوسان و منافقان خبری بگیریم. آنان در این مدت خبری نفرستاده‌اند. ابوسفیان به آنان گفت که این مسئله با من است و سپس با حکیم‌ بن‌ حزام از مکه خارج شد. حکیم‌ بن‌ حزام یکی از افراد شناخته‌شده در تاریخ اسلام است. او از «مؤلفة قلوبهم» بود و پیامبر(ص) به او صدقه می‌داد تا دست از دشمنی‌اش بردارد. همچنین پیامبر(ص) درباره‌اش گفت که هرکس وارد خانه حکیم‌ بن‌ حزام شود، در امان خواهد بود. این مرد همان کسی است که به دروغ گفت در کعبه متولد شده تا ولایت امام علی(ع) را در کعبه کم‌ارزش کند و کسی این مسئله را برای ایشان فضیلتی نداند؛ ولی این مسئله در تاریخ وجود ندارد.

ابوسفیان و حکیم‌ بن‌ حزام زیاد از مکه دور نشده بودند که صحرا را پر از سپاه، مردم و ارتش آماده آتش دیدند. ابوسفیان به حکیم گفت: این محمد(ص) و سپاهیانش است، آنان پیش از آنکه خود را آماده کنیم، غافلگیرمان کردند، بازگردیم و خود را آماده نبرد کنیم؛ اما پیش از آنکه چند قدمی بردارد، نگهبانان سپاه دور آنان حلقه زدند و عباس‌ بن‌ عبدالمطلب، عموی پیامبر(ص)، او را نزد ایشان برد. ابوسفیان و عباس از پیش دوستی داشتند. از همین‌رو، از عباس امان خواست و او هم پذیرفت. بالاخره ابوسفیان زیر شمشیر اسلام آورد. پس از چندی، پیامبر(ص) وارد مکه شد. ابوسفیان ایستاده بود و سپاه خداوند را می‌دید که از پیش چشمانش می‌گذشت. سرانجام به عباس گفت: ای عباس، پادشاهی برادرزاده‌ات نمایان گشته است. عباس به ابوسفیان گفت: وای بر تو، این نبوت اوست. او ادعای مسلمانی کرده بود و حالا چنان حرفی می‌زد. این سخن کاملاً اندازه ایمان ابوسفیان را نشان می‌دهد.

مسلمانان پا به مکه گذاشتند و خداوند مکه را به دست پیامبر(ص) فتح کرد. پیامبر(ص) در حالی پا به مکه نهاد که بر درهای کعبه عبارات معروفی را می‌خواند که خواندنش پس از نماز مستحب است: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ، وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ أَعَزَّ جُنْدَهُ، وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ؛ خدايى به جز خدا نيست، كه او يكتاى يكتا است، او به عهد خود وفا كند و بنده خود را يارى كند و سپاه خود را عزت دهد و به تنهايى لشكرهاى مخالف را درهم شكند.» پس از این، پیامبر(ص) قریشیان را گردهم آورد و به آنان گفت: گمان می‌کنید چگونه با شما رفتار می‌کنم؟ گفتند: چون برادری کریم و برادرزاده‌ای کریم. پیامبر(ص) به آنان گفت: بروید، شما آزادید. این داستان معروف است. پیامبر(ص) گفت که هرکس به خانه ابوسفیان یا حکیم‌ بن‌ حزام برود، در امان است. همچنین هرکس به خانه خودش برود و درها را ببندد و نیز هرکس که سلاحش را بر زمین بگذارد، در امان است. کسی هم که به خانه خدا برود، در امان است؛ بنابراین فتح مکه پیروزی بزرگی بود، زیرا یکی از ارکان اساسی اسلام آزاد شد و مرکز دشمنان از بین رفت.

فراگیری اسلام در شبه جزیره عربستان با فتح مکه

عرب‌‌ها در انتظار بودند ببینند که میان محمد(ص) و قومش چه روی می‌دهد. می‌گفتند منتظر می‌مانیم تا ببینیم چه رخ می‌دهد؛ اگر محمد(ص) بر قومش پیروز شد، پیامبر است و در غیر این صورت، نه. آنان چون دیدند که پیامبر(ص) بر قومش پیروز شد، اسلام آوردند و به مسلمانان پیوستند. قرآن کریم می‌گوید: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ، وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا». این سوره مبارک در سال نهم هجری یا برای حوادث سال نهم نازل شد؛ هنگامی که قبایل عرب یکی پس از دیگری به اسلام می‌پیوستند. سپس همه قبایل یمن یک‌جا اسلام آوردند. پس از فتح مکه، اسلام تقریباً در همه شبه جزیره منتشر شد. آیه به همین دوران اشاره دارد: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ، وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا، فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا». قرآن کریم می‌گوید: «ای محمد، این پیروزی از تو نیست، بلکه پیروزی و توان از جانب خداوند بود.» اگر به رسالت پیامبر(ص) ایمان داشته باشی، مشاهده می‌کنی که نه نفعی از توست و نه ضرری، نه حیاتی و نه مرگی و نه رستاخیزی.

پس در برابر این پیروزی، «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ»، پیامبر(ص) از چه چیزی استغفار بطلبد؟ از سرمستی‌ای که پس از پیروزی دچارش می‌شود. چون آدمی پیروز می‌شود، احساس تکبر و خودپسندی می‌‌کند و این ترک اولی است. خداوند پیامبرش را پرورش داده است و نمی‌گذارد تا دچار خودپسندی شود و حس کند پیروزی از جانب خودش است. از همین‌روست که می‌بینیم پیامبر(ص) هنگامی که چونان نیرومندترین فاتحان جهان پیروزمندانه وارد مکه می‌شود، بر پشت شترش سرش را پایین می‌آورد، خداوند را تسبیح و ستایش می‌کند و استغفار می‌طلبد. پیامبر(ص) فروتنانه همچون بندگان پا به مکه نهاد، نه همچون پیروزمندان متکبر. این تصویر همیشه در برابر چشمان مسلمانان است و راه و ژرفای انسانیت را در این دین پاک نشان می‌دهد.

پیامبر(ص) خاشعانه و در حالی که استغفار می‌طلبید و به درگاه خداوند استغاثه و حمد می‌کرد، پا به مکه نهاد و خداوند هم توبه‌پذیر است. آنچه در آیه مبارک آمده، آیه‌ای که پیامبر(ص) و اصحابش را تربیت می‌کند، به روشنی هدف اسلام از جنگ را آشکار می‌سازد. این آیه به مسلمانان می‌آموزد که پس از پیروزی، موضعی انسانی داشته باشند: «لَا يَجْرِ مَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛ دشمنی با گروه دیگر وادارتان نکند که عدالت نورزید که به تقوا نزدیک‌تر است.» پس از پیروزی بر خود مسلط باش، بدان که این پیروزی از تو نیست تا بابت آن مغرور شوی. پس از این آیه، چنانکه در احادیث مستفیض آمده است، پیامبر(ص) گفت: «نُعِیَت إلَیَّ نَفسِی»، گویا او مرگ را نزدیک می‌دید. همین‌گونه هم شد. پس از فتح مکه و مسلمان شدن عرب‌ها، آنچنان که تاریخ نشان می‌دهد، پیامبر(ص) چند ماهی بیش در این دنیا نبود. علت این بود که دریافت رسالت به پایان و پیروزی خداوند فرا رسیده است، امت اسلامی نیز شکل گرفته و مسلمانان امتی یکپارچه و نیرومند شده‌اند که می‌توانند به راهشان ادامه دهند. در این هنگام بود که احساس کرد عمرش رو به پایان است و آماده این مسئله شد.

راویان، یاران و زنان پیامبر نقل کرده‌اند که ایشان این روزها و ماه‌های پایانی را در تفکر، تحلیل، استغفار و حمد خدا سپری کرد تا اینکه روز وفاتش فرا رسید. با تکیه بر دوش علی(ع) و فضل‌ بن‌ عباس نزد مسلمانان آمد و در خطبه‌ای پس از سفارش به نماز، حج، روزه و زکات و پس از سفارش مردان به زنانشان و مهربانی با آنان و پس از سفارش به بخشش و عفو و بازنگشتن از دین گفت: «فَمَن کُنتُ جلَدتُ لَهُ فَهذا ظَهرِی ... وَمَن کُنتُ أَخَذتُ لَهُ مالاً فَهذا مالِی ... و لایَقُل رَجُلٌ إنّی أَخافُ الشُحناء مِن قِبَلِ رَسُولِ اللّهِ ألا وَ إنَّ الشَّحناءُ لَیسَت من طَبِیعَتِی.»

ای پیامبر(ص)، چه کرده‌ای که از امتت پوزش می‌طلبی؟ آیا بی‌ تو بزرگی و عزت و ثروت و عدلی داشتند؟ با این همه، او در آخرین خطبه‌اش می‌گوید: «فَإنِّی أَخافُ ان أُقابِلَ وَجَهَ رَبِّی وَ عَلی ذِمَّتِی اَمرُ مِن أُمورِ النّاس.»

برخی از مخلصان تلاش کردند که آنچه پیامبر(ص) گفته است، اجرا کنند. کسی برخاست و گفت: ای رسول خدا، من حقی از تو دارم. پیامبر(ص) گفت: چه حقی؟ گفت: در روز بدر من ایستاده بودم و چوبی در دست تو بود، سخنرانی می‌کردی و در همین حال، ضربه‌ای به شکم من زدی، می‌خواهم تو را قصاص کنم. پیامبر(ص) گفت: به سوی من بیا. وقتی نزد پیامبر(ص) آمد، گفت: ای پیامبر وقتی به شکم من زدی، پیراهنی بر شکم من نبود. شکم من عریان بود. پس پیراهنت را کنار بزن تا تو را قصاص کنم. پیامبر(ص) لباس را کناری زد. در این لحظه، این مرد خود را به پای پیامبر(ص) انداخت و گفت: ای رسول خدا، این کار را انجام دادم تا ثابت کنم تو به آنچه می‌گویی، عمل می‌کنی.

پیامبر(ص) این‌گونه زندگی خود را پس از ادای رسالت و اکمال دین به اتمام نعمت و خدمتش به پایان رساند.

انتهای پیام
captcha