مبنای شکل‌گیری جامعه؛ اصل استخدام یا فطرت انسانی؟
کد خبر: 4196813
تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۹
محمدرضا قائمی‌نیک بررسی کرد

مبنای شکل‌گیری جامعه؛ اصل استخدام یا فطرت انسانی؟

عضو هیئت علمی دانشگاه ضمن بررسی اندیشه علامه طباطبایی و شهید مطهری درباره حکمت جامعه و تاریخ، درباره اختلاف نظر این دو اندیشمند پیرامون مبنای شکل‌گیری اجتماعات انسانی توضیح داد.

به گزارش ایکنا، نشست «حکمت جامعه و تاریخ از منظر حکمای نوصدرایی؛ علامه طباطبایی و شهید مطهری» با سخنرانی محمدرضا قائمی‌نیک؛ عضو هیئت علمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی 10 بهمن در مدرسه علمیه علوم عقلی عباسقلی‌خان برگزار شد که گزیده آن را در ادامه می‌خوانید؛

نوصدرایی عنوانی است که استاد رشاد وضع کردند و این اصطلاح از ایشان گرفته شده است. منظور از حکمای نوصدرایی در این بحث علامه طباطبایی و شهید مطهری هستند. بحث جامعه و تاریخ تقریبا حدود ده سال از اواخر عمر شهید مطهری را به خود اختصاص داده بود. شهید مطهری و علامه طباطبایی در ورودشان به بحث جامعه و تاریخ لزوما بحث کاملا فلسفی ندارند یعنی یک جاهای بحثشان استناد به آیات قرآن و روایات دارد و بعضی جاها بحث کلامی می‌شود و بعضی جاها بحث فلسفی شده است. به نظرم می‌رسد این بحث علامه طباطبایی و شهید مطهری در مواجهه با نظریه‌ها و مکاتب فکری مطرح می‌شود که آنها درباره جامعه و تاریخ نکاتی مطرح کردند که احتمالا برجسته‌ترینش نظریات مارکسیستی باشد. با این مقدمه سراغ بحث می‌روم.

علامه طباطبایی در ذیل آیه 200 آل‌عمران و در توضیح کلمه «رابطوا» در آن آیه بحث واقعیت جامعه را در حدود 70 صفحه مطرح کردند. علامه طباطبایی در آنجا اصل استخدام را مطرح می‌کند و می‌گوید انسان برای رفع نیازهای خودش انسان دیگری را استخدام می‌کند و اصل استخدام اولین بن‌مایه یک جمع را تشکیل می‌دهد. وقتی جامعه بر اساس اصل استخدام تشکیل شد بعد از آن انسان اعتباراتی می‌کند تا جامعه تشکیل‌شده را نظم دهد. این اعتبارات از نظر علامه طباطبایی اعتبارات بعد الاجتماع است. وقتی جامعه شکل گرفت بر اساس واقعیت جامعه اعتباراتی انجام می‌شود.

بنابراین نکته مهم علامه این است؛ جامعه واقعیتی دارد واقعیت جامعه به این معناست که درست است جامعه از افراد تشکیل می‌شود اما به محض تشکیل اجتماع، خود اجتماع واقعیت پیدا می‌کند و منشا اثر می‌شود بر همان افرادی که تشکیلش دادند. بنابراین جامعه در عین اینکه از افراد تشکیل می‌شود به محض تشکیل، بر افراد تشکیل‌دهنده جامعه اثرگذار است. پس از نظر علامه طباطبایی جامعه استقلال از افراد پیدا می‌کند و منشا اثر می‌شود. بعد از تشکیل اجتماع انسان برای نظم‌بخشیدن به اجتماع اعتباراتی می‌کند. پس اعتبار کردن انسان مبتنی بر واقعیتی است. چون جامعه واقعیت دارد اعتباراتی که انسان اعتبار می‌کند مبتنی بر واقعیت جامعه است.

 

اثبات ضرورت وحی  از طریق ضرورت عدالت اجتماعی

پس از تشکیل اجتماع در نظر علامه طباطبایی انسان برای نظم دادن جامعه نیازمند برقراری عدالت است و برای برقراری عدالت انسان نیاز به احکام و آموزه‌های الهی پیدا می‌کند. علامه در اینجا توضیح می‌دهد چطور برای نظم دادن به اجتماع نیاز به عدالت و از خلال آن نیاز به آموزه‌های وحیانی داریم چون نمی‌توانیم به حسب عقل خودمان نظم اجتماع را سامان بدهیم. اینجاست که نیاز به وحی برای علامه ضرورت پیدا می‌کند. مرحوم علامه طباطبایی ذیل آیه 19 یونس و 213 بقره این بحث را توضیح می‌دهند. از خلال توضیح نیاز جامعه به هدایت و تکامل و نظم دادن اجتماع بحث تاریخ را مطرح می‌کنند. مرحوم علامه طباطبایی توضیح می‌دهند تکامل اجتماعات انسانی نیازمند بستری به نام تاریخ است و در تاریخ، اجتماعات انسانی تکامل پیدا می‌کند. از اینجا بحث علامه درباره تاریخ اهمیت پیدا می‌کند. از نظر علامه طباطبایی تاریخ رو به تکامل است ولی در بخش‌هایی از تاریخ چون بشر گرایش به مادی‌گری پیدا می‌کند حرکت تکاملی خودش را از دست می‌دهد.

 

مطهری اصل استخدام را مبنای تشکیل جامعه نمی‌داند

این بحث در نظر شهید مطهری صورت استدلالی روشن‌تری دارد چون علامه ذیل آیات و روایات به این بحث پرداختند ولی شهید مطهری مشخصا مباحث استدلالی دارند و آیات و روایات را به عنوان شاهد می‌آورند. شهید مطهری اصل استخدام را مبنای تشکیل جامعه نمی‌داند بلکه تشکیل جامعه را جزء ویژگی‌های فطری انسان می‌داند. ایشان توضیح می‌دهند ما ترکیب‌های مختلفی داریم. برخی ترکیب‌ها ترکیب طبیعی و مادی است. اگر ترکیب جامعه را در این سطح در نظر بگیریم عناصر مرکب امکان تغییر مرکب را از دست می‌دهند و تحت جبر و ضرورت مرکب طبیعی قرار می‌گیرند و سلب اختیار از آنها اتفاق می‌افتد.

برای حل این مسئله شهید مطهری مرکب دیگری را مطرح می‌کنند که مبتنی بر اصل اصاله الوجود در حکمت متعالیه است. اگر این مرکب را بر اساس اصالت وجود توضیح دهیم، امکان تغییر و تحول این مرکب توسط اجزا و عناصرش وجود خواهد داشت، چون مرکب در سطح امور مادی باقی نمی‌ماند و اجزای مرکب امکان تغییر و تحول را در مرکب دارند. شهید مطهری اشاره‌های خیلی کوتاهی در این‌باره دارند و رابطه نفس و بدن را در حکمت متعالیه شبیه نسبت افراد و جامعه می‌دانند و به این واسطه جامعه در ضمن حرکت جوهری انسان فهمیده می‌شود. بنابراین مسئله جبر جامعه و اختیار انسانی در اندیشه شهید مطهری با استفاده از حرکت جوهری نفس و جامعه توضیح داده می‌شود.

اگر جامعه مرکب از افراد است و امکان تغییر این مرکب اجتماعی توسط افراد حاضر در آن وجود دارد پس جامعه در حال تغییر خواهد بود. این تغییر در بستر تاریخ اتفاق می‌افتد و به این واسطه ایشان قلمرو جدیدی به نام تاریخ را آغاز می‌کنند. شهید مطهری این بحث را ذیل مباحث فطرت به نحو دیگری توضیح می‌دهند. شهید مطهری فطرت را به یک استعداد برمی‌گرداند یعنی فطرت برای مطهری امری کاملا بالفعل نیست بلکه یک استعداد بالقوه است. پس فطرت عامل محرک فرد در جامعه است و این سرمایه بالفعل نیست بلکه انسان می‌توان با این سرمایه تغییراتی در جامعه در جهت تکامل فردی خودش انجام دهد. شهید مطهری با این نظر این استدلال را مطرح می‌کنند که تکامل جامعه در بستر تاریخ محقق می‌شود و تاریخ بستری است که تکامل جامعه در آن رقم می‌خورد.

 

در ادامه نشست حجت‌الاسلام و المسلمین غلامرضا صدیق اورعی؛ عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی به عنوان ناقد سخن گفت که گزیده آن را در ادامه می‌خوانید؛

اینکه دورکیم قائل باشد جامعه مرکبی است که افراد در آن محو می‌شوند هم در نوشته آقای قائمی‌نیک آمده است و هم در آثار علامه محمدتقی مصباح روی این نکته تاکید شده و هم در برخی نوشته‌های شهید مطهری آمده است ولی دکتر قائمی‌نیک شایسته است در کارهای بعدی خودشان متن آثار دورکیم را بررسی کنند. از خلال بررسی آن حتما متوجه می‌شوند که این همه مطلب نیست و این نسبت چکیده‌شده باعث استفاده نکردن از دیگر نکات و ظرافت‌های آثار ایشان شده است.

مسئله اصلی این است چطور افراد که هستند، اجتماع هم هست. این سوال اصلی این اندیشه است که آقای قائمی‌نیک سعی کردند دو رای مشهور از علمای اسلامی را پیرامون آن بیان کنند. منشا اثر بودن باعث توجه به این موضوع شده است یعنی آثاری مشاهده شده که این آثار را نمی‌توان به تک تک افراد نسبت داد چون بر اساس فهم فلسفی از ابتدای یونان تا کنون، مهمترین شاهد و دلیل بر اینکه چیزی وجود دارد این است که اثر داشته باشد. وقتی فیلسوفان یونانی با سوفسطاییان محاجه می‌کردند آنها را به بخاری‌های دیواری نزدیک می‌کردند و وقتی احساس سوختن می‌کردند، از اقرار به اثر به اثبات وجود می‌پراختند.

بنابراین گذشتگان به این موضوع پرداختند چون آثاری دیدند که نمی‌توان آن آثار را به افراد نسبت داد. واضح‌ترین موردش آثار ناخواسته عمل است یعنی آثار و کارهایی که رخ می‌دهد در حالی که کسانی که در مبدا رخداد قرار دارند نمی‌خواستند این کار انجام شود. هزاران مثال برای این مورد وجود دارد. به هر ترتیب مسئله این است که این اثر را باید به چه کسی نسبت داد؟

انتهای پیام
captcha