کد خبر: 4313555
تاریخ انتشار : ۰۸ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۳۸
خدمت‌های عاشقانه هادی غروی/ 2

مردی که با قلب قرآنی‌اش انسان‌های بسیاری را از مرگ رهانید

هادی غروی، پرستار و امدادگری که ایمان را به عمل ترجمه کرد، سال‌ها در سخت‌ترین شرایط جنگ، زلزله و بحران، بی‌هیچ چشم‌داشتی به یاری انسان‌ها شتافت. او با دستان خسته و قلبی سرشار از ایمان، جان‌هایی را نجات داد و همین روح قرآنی، نامش را در فهرست افتخارآمیز صلیب سرخ جهانی ماندگار کرد.

هادی غروی پرستار قرآنیدر شماره نخست گفت‌وگو با هادی غروی، از روزهای آغازین مسیر خدمت او در مکتب قرآن امام زمان(عج) و تجربه‌هایش در آموزش امداد و پرستاری سخن گفتیم؛ از نوجوانی در جلسات استاد مسکین تا سال‌هایی که آموزه‌های قرآنی‌اش را در میدان‌های واقعی نجات و فداکاری به کار بست. اینک در بخش دوم این روایت خواندنی، او از روزهای پرالتهاب جنگ، تولد بیمارستان‌های مردمی در همدان، نجات یک خلبان عراقی، و افتخارات جهانی سخن می‌گوید؛ روایت مردی که انسانیت را در مرز میان مرگ و زندگی معنا کرد. هادی غروی در این شماره و با حضور در دفتر ایکنا همدان به بیان خاطراتش پرداخت که مشروح آن را در زیر می‌خوانیم:

ایکنا _ از فعالیت‌های خلاقانه و داوطلبانه‌ای که در همدان داشتید برایمان بگویید.

با شدت گرفتن جنگ، مأموریتی پیدا کردم تا برای دانشجویان پزشکی کاری انجام دهیم. خانه استاندار آن زمان، منزل شخصی من، سازمان زنان و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را به بیمارستانی تبدیل کردیم و نام آن را بیمارستان شهید مباشر کاشانی گذاشتیم. بیمارستان با حداقل امکانات راه‌اندازی شد و ظرفیت پذیرش بیماران بین ۲۰ تا ۳۰ نفر بود. دکتر درخشان، دکتر معاوضی و مه‌نوجی از جمله کسانی بودند که نقش اساسی در راه‌اندازی داشتند.


بیشتر بخوانید:


من نیز منزل خودم را که فاصله بیشتری داشت، به کلینیکی تبدیل کردم که ظرفیت ۳۰ تخت خواب داشت و مجروحان سومار، سنندج و بروجرد در آن اسکان پیدا می‌کردند. با راه‌اندازی بیمارستان مباشر که یک بیمارستان حادثه بود، مدیریت مجروحان جنگی نظم پیدا کرد. تمام تخصص‌های جراحی را پوشش می‌دادم و اساتید دانشگاه و دانشجویان در آن حضور پیدا می‌کردند.

ایکنا _ در چنین شرایط فشرده و بحرانی، چگونه توانستید مدیریت بیمارستان و خدمات درمانی را به بهترین شکل انجام دهید؟

این بیمارستان جایی بود که گاهی حدود ۴۰ سال سر پا بودم و حتی فرصت نمازخواندن پیدا نمی‌کردم. نماز را سرپا و با بدنی خونی از بدن بیمار می‌خواندم که اخیراً قضای آن نماز را به جا آورده‌ام.

من در واقع بنیان‌گذار بخش اتاق عمل این بیمارستان بودم. روزی نامه‌ای محرمانه برایم آمد که چون این بیمارستان بین دو مرکز سازمان بسیج دانش‌آموزی که محل اعزام نیرو بود و کارخانه برق قرار دارد، احتمال بمباران آن وجود دارد. دستور داده شد که اتاق عمل را به مکان دیگری منتقل کنیم.

هادی غروی پرستار قرآنی

از آنجا که من در حوزه زلزله‌ نیز تدریس دارم و تجربه‌ام در این زمینه زیاد است، تصمیم گرفتم مکانی ایمن بیابم. پارکینگ زیرزمینی دانشگاه هنر و معماری ـ که امروز بخشی از دانشگاه بوعلی سینا است ـ را بررسی کردم. متوجه شدم این پارکینگ تا ۹ ریشتر زلزله را تحمل می‌کند؛ پس در زمان بمباران نیز می‌تواند منطقه‌ای امن باشد.

ایکنا _ چه شد که تصمیم گرفتید چنین فضای غیرمعمولی را به بیمارستان تبدیل کنید؟

واقعاً همت‌ها، عشق و احساس تکلیف آن دوران مثال‌زدنی بود. در مدت فقط ۴۸ ساعت، آن پارکینگ فراموش‌شده را به نقاهتگاه و بیمارستانی ۱۲۰ تختخوابی تبدیل کردیم. این بیمارستان زیرزمینی مجهز به بخش‌های ICU، CCU، سه اتاق عمل، رادیولوژی و آزمایشگاه پرتابی بود. در این محل خدمات ارزشمندی به مجروحان جنگی ارائه می‌شد.

ایکنا _ از فضای آن بیمارستان زیرزمینی و حال‌وهوای مجروحان در آن روزها برایمان بگویید.

یک روز در جریان جنگ، هشت هواپیمای عراقی همدان را بمباران کردند. پدافند هوایی مشغول مقابله با آن‌ها بود که یکی از هواپیماها برای هدف قرار دادن سپاه، بیمارستان کودکان قائم را بمباران کرد. تعداد زیادی از همشهریان ما شهید شدند و غوغایی در شهر به‌پا شد. پیکر شهدا و مجروحان را به بیمارستان زیرزمینی ما می‌آوردند؛ صحنه‌هایی می‌دیدیم که تصورش هم دشوار است. اجزای پیکر شهدا را باید مانند پازل کنار هم می‌گذاشتیم تا تشخیص دهیم متعلق به چه کسی است.

در همین میان، یکی از همکارانم نزد من آمد و گفت «یک مجروح داریم که به زبان عربی صحبت می‌کند، حالش بسیار وخیم است. تو عربی میدانی بیین کیست.» عمل را به یکی از همکاران سپردم و خودم بر بالین آن مجروح رفتم. به عربی از او پرسیدم تو کیستی؟ اینجا چه می‌کنی؟ گفت من همان خلبانی هستم که اینجا را بمباران کردم.»

ایکنا _ شنیدن این جمله چه حسی در شما ایجاد کرد؟

راستش شوکه شدم. پرسیدم چطور از اینجا سر درآوردی؟ گفت پس از بمباران، هنگام فرار، پدافند همدان هواپیمای مرا هدف قرار داد. هواپیما منفجر شد و من برای نجات جانم ایجکت کردم. در نزدیکی صالح‌آباد با چتر نجات پایین آمدم. مردم که جمع شدند، ترسیدم مرا تکه‌تکه کنند، تصمیم گرفتم با کلت خودم را خلاص کنم تا کشته شوم و جنازه‌ام به دست ایرانی‌ها بیفتد و خودم نیفتم. در آن لحظه بحرانی، خلبان عراقی در حال مرگ بود. گلوله‌ای که خودش به زیر قفسه سینه‌اش شلیک کرده بود، برخلاف تصورش به قلب نخورده بود و در حین فرود، تیر کمانه کرده و به کبدش اصابت کرده بود.

شرایط سختی بود؛ یا باید نجاتش می‌دادم یا می‌گذاشتم بمیرد. اما من قاضی نبودم. در همان لحظه شعر شهریار در ذهنم آمد «به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من / چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا؟» ما در صلیب سرخ اصول هفت‌گانه‌ای داریم که یکی از آن‌ها بی‌طرفی است.

خون مورد نیازش AB بود و هرچه در ذخایر خونی داشتیم تمام شده بود. گفتند دیگر هیچ خون سازگاری باقی نمانده است. او داشت جان می‌داد. یک‌راست به اتاق عمل رفتم. وقت تنگ بود. از مرحوم دکتر وثوقی و دکتر نصر خواستم جراحی را انجام دهند. گفتند خون نداریم، گفتم آن با من.

هادی غروی پرستار قرآنی

خودم روی برانکاردی کنار تخت او دراز کشیدم. از من خون می‌گرفتند و هم‌زمان به او تزریق می‌کردند. حدود ۳۸۰ سی‌سی از من خون گرفتند، تا جایی که حالم به شدت بد شد و به من سروم زدند. اما خلبان... زنده ماند.

ایکنا _ وقتی فهمید نجات پیدا کرده چه واکنشی نشان داد؟

آخر شب رفتم احوالش را بپرسم. پرسید چطور شد که من زنده ماندم؟ ماجرا را برایش تعریف کردم. لحظه‌ای ساکت شد و بعد، به شدت در فکر فرو رفت. نگاهش پر از حیرت و اندوه بود.

بعد از آن، با خود خلوت کردم. گفتم: غروی، تو خلبانی را نجات دادی که همدان را بمباران کرده و این‌همه انسان را به شهادت رسانده! تازه آن‌وقت بود که عقل و احساس در من درگیر شدند. ترسی عجیب بر من چیره شد. با خود گفتم شاید به خاطر این کار، سراغم بیایند، بازداشتم کنند و در دادگاه صحرایی تیربارانم کنند. اما با همه اینها ته دلم آرام بود؛ چون می‌دانستم کاری که کردم، برای خدا بود و می‌دانستم خدا خودش حامی است.

ایکنا _ آن ترس و اضطراب تا چه زمانی همراهتان بود؟

ده روز تمام، دلهره با من بود. تا اینکه یک روز یکی از همکاران آمد و گفت غروی، چند سردار و سرهنگ از نیروی هوایی پایگاه نوژه آمده‌اند و با تو کار دارند.

با خود گفتم وقت حساب‌رسی‌ام رسیده است. وصیتم را به همکارانم گفتم، همسر بیمارم و پسر دوساله‌ام حسین را به آنها سپردم. دلهره داشتم، تمام ذکرهایی را که مرحوم استاد مسکین به من یاد داده بود زیر لب می‌خواندم و آرام به سمتشان رفتم.

همکارم در را باز کرد و گفت ایشان دکتر غروی هستند. ناگهان دیدم همه افسران ادای احترام نظامی کردند! حیرت کردم. تصور می‌کردم آمده‌اند مرا بازخواست کنند، اما حلقه‌ای گل دور گردنم انداختند و گفتند ببخشید که بیش از این نمی‌توانیم از شما تشکر کنیم.

گفتند خلبانی که من نجاتش دادم، یکی از فرماندهان ارشد نیروی هوایی ارتش بعثی بوده است. او گفته بود که شخصاً باید در این عملیات حضور داشته باشد تا آن را به پایان برساند؛ چراکه آن زمان، سپاه همدان با مدیریت خانم دباغ بسیار فعال بود و نقشی تعیین‌کننده در غرب کشور داشت. برای عراق، همدان نقطه‌ای حساس به شمار می‌رفت.

مدال فلورانس نایتینگل هادی غروی پرستار قرآنی

اما آن خلبان، به پاس اینکه یک جوان ایرانی جانش را نجات داده بود و اجازه نداده بود فرزندانش یتیم شوند، تصمیم گرفت با ما همکاری کند. او اطلاعات بسیار محرمانه و ارزشمندی از ارتش عراق در اختیار ایران گذاشت. افسران ایرانی بعدها گفتند اگر ما یک افسر عالی‌رتبه ایرانی را در میان افسران عراقی نفوذ می‌دادیم، هرگز نمی‌توانست به این اندازه اطلاعات مهم برایمان فراهم کند. این اقدام، سبب شد بسیاری از نقشه‌های شوم ارتش بعث خنثی شود و از شهادت شمار زیادی از رزمندگان جلوگیری شود.

ایکنا _ آیا پس از جنگ نیز از سرنوشت آن خلبان باخبر شدید؟

بله، تا مدت‌ها با او در ارتباط بودم. چند بار هم در مسیر پیاده‌روی اربعین، در استان دیالی عراق او را دیدم و چند سال پیش فوت کرد.

تلفیق میان شخصیت امدادگری و پرستاری من با انس و تربیت قرآنی‌ام باعث شد در پایان جنگ، از سوی صلیب سرخ جهانی به‌عنوان پرستار نمونه جهان انتخاب شوم. من نخستین ایرانی هستم که مدال «فلورانس نایتینگل» را دریافت کرده‌ام.

ایکنا _ واکنش صلیب سرخ به ماجرای نجات آن خلبان چه بود؟ از مدال‌های بین‌المللی که دریافت کردید هم بگویید.

وقتی خبر رسید که پرستاری ایرانی با خون خود دشمنش را از مرگ نجات داده، صلیب سرخ جهانی مدال درجه‌یک صلح و نوع‌دوستی را به نام من ثبت و اهدا کرد. تا آن زمان، هیچ‌کس در دنیا این مدال را دریافت نکرده بود. مگر می‌شود کسی دشمنش را نجات دهد؟ این تفکر از تعالیم قرآن و آموزه‌های اخلاقی مرحوم استاد مسکین سرچشمه می‌گرفت که همیشه به من یاد داده بود انسانیت و ایمان مرز نمی‌شناسد.

من تنها کسی در دنیا هستم که توانسته‌ام بیش از ۲۵۰ انسان را در بیرون از بیمارستان، بدون هیچ امکاناتی و تنها با دستان خودم از مرگ نجات دهم. به پاس این تلاش‌ها، تندیس ایثار و فداکاری را دریافت کردم. همچنین به خاطر بیش از ۶۰ سال حضور داوطلبانه در صلیب سرخ، مدال ژان هانری دونان (بنیان‌گذار صلیب سرخ جهانی) را به من اعطا کردند. همه این افتخارات برای ایران عزیزم است.

ایکنا _ زندگی شخصی‌تان در این سال‌ها چطور گذشت؟

همسرم تنها عشق زندگی‌ام بود. ده روز پس از ازدواجمان، بیماری زمینه‌ای و ژنتیکی داشت که او را درگیر کرد، سی سال پرستار او بودم. در تمام عمرم فقط یک‌بار خواستگاری کردم، و آن‌هم از او بود. سی سال با گریه‌هایش گریه کردم، با ناله‌هایش نالیدم و با لبخندهایش خندیدم؛ تا آنکه در آغوش خودم جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

هادی غروی پرستار قرآنی

در حال حاضر در مشهد مقدس در کنار خادمی امام رئوف هم در اتاق عمل و بیمارستان همچنان فعالیت دارم هم در دانشگاه تدریس می‌کنم که تمام فعالیت‌هایم برای رضای خدا و بدون دریافت حق الزحمه است.

هم‌اکنون نیز کیف مخصوصی همراه خود دارم که در مسیر، در صورت وقوع هر حادثه یا مشکل، به عنوان یک کلینیک سیار می‌توانم امور درمانی انجام دهم.

ایکنا _ کلام آخر؟ 

باید بگویم در خارج از کشور شناخته شده‌تر از ایران هستم. از شورای شهر، شهرداری و جمعیت هلال‌احمر همدان سپاسگزارم که پیش از مرگم خیابانی را به نام من نام‌گذاری کردند. بخش بزرگی از خاطرات زندگی‌ام در قالب سه جلد کتاب گردآوری شده و در حال حاضر نیز مستندی از زندگی من در دست تهیه است.

گفت‌وگو از اکرم یوسفی پارسا

انتهای پیام
captcha