روزهای انقلاب اسلامی تاریخی از دلاوریهای ملتی است که از خفقان روزهای ظلم و ستم به ستوه آمدند تا به ندای پیر خمین، رهبر آزادگان جهان لبیک گفته و طعم روزهای خوب آزادی را بچشند.
کتاب قطور انقلاب اسلامی یادآور روزهایی است که خون در برابر شمشیر ایستاد و با خون هزاران شهید و مشتهای گرهخورده ملتی که پشت در پشت هم بودند امام امت خویش را در آغوش کشید و 22 بهمن سال 1357 انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید.
شهرستان ملایر نیز خطه دلاوران و هزار و 100 شهید از دیرباز مهد پرورش بزرگان و مبارزانی بوده که در بحبوحه روزهای انقلاب جریانساز و اثرگذار شدند و نام بلندشان امروز در کتاب انقلاب اسلامی و اسناد آن روزهای تاریخی سند افتخاری برای مردم ملایر است.
شهرستان ملایر را با نام بزرگانش میشناسند که یکی از این بزرگمردان آیتالله میرشاهولد مردی از جنس صبوری، شجاعت، علم و متانت و مبارزی نستوه و خستگیناپذیر بود که بهعنوان رهبر مبارزان انقلابی ملایر چه شجاعتها از خود نشان داد.
برای مردم ملایر نام آیتالله میرشاهولد یادآور روزهای انقلاب است نامی آشنا که خیابان، کوچه و مدرسهای که خیر و بانی آن، خود بوده است به نام این عالم مبارز نامگذاری شده و بیت او بیش از چهار دهه است همچنان به روی دوستداران و محبان این عالم و مرد بزرگ و انقلابی باز است.
مرحوم «آیتالله سید محمد میرشاهولد» از مبارزان دوران انقلاب و نخستین امامجمعه ملایر است که بهعنوان پرچمدار انقلاب اسلامی در ملایر شناخته شده و نامش در کتاب انقلاب اسلامی ماندگار است.
آیتالله سیدمحمد میرشاهولد در سال ۱۳۰۹ هجری شمسی در شهرستان ملایر و در خاندانی بزرگ و اصیل دیده به جهان گشود و در سال ۱۳۲۲ شمسی وارد حوزه علمیه تازه تأسیس ملایر شد و از محضر آیتالله حاج شیخ شهابالدین مصطفوی مؤسس حوزه کسب فیض کرد.
این عالم ربانی سطوح عالیه فقه و اصول را نزد عالمانی همچون آیتالله مرعشی نجفی، صافی گلپایگانی و شهید صدوقی فراگرفت و سپس وارد حوزه درس خارج مرحوم آیتالله بروجردی و آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری شد.
این روحانی پرتلاش در سال ۱۳۳۷ به ملایر بازگشت که مصادف با رحلت استاد بزرگوار خود آیتالله شیخ شهابالدین مصطفوی شد و پس از رحلت آن عالم ربانی، بنا به درخواست مردم در ملایر اقامت کرد و به ترویج دین مبین اسلام مشغول شد.
وی در دوران خفقان انقلاب، رهبر مبارزان انقلابی مردم ملایر بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به حکم امام خمینی(ره) بهعنوان نخستین امامجمعه ملایر منصوب شد، اما پس از دو سال به علت شدت بیماری استعفا کرد تا اینکه دوباره از سال ۱۳۷۵ در کنار آیتالله فاضلیان امامجمعه ملایر بهعنوان امامجمعه موقت راهبری امور این شهر را بر عهده گرفت.
نخستین نماز جمعه ملایر، توسط آیتالله میرشاهولد و به حکم امام خمینی(ره) در ۲۱ رمضان ۱۳۹۹ قمری در ورزشگاه تختی خیابان حمزهلویی این شهر اقامه شد.
این عالم ربانی پس از نیم قرن خدمت خالصانه به مکتب تشیع و دفاع از حریم ولایت، به علت عارضه قلبی عصر روز ۲۵ بهمنماه ۱۳۸۴ در ایام محرم حسینی به عالم باقی پر کشید و در جوار آستان مقدس امامزاده عبدالله(ع) به خاک سپرده شد، بیت و دفتر این عالم همچنان به روی عموم مردم گشوده است.
مجمع عالی بسیج شهرستان ملایر از سال ۹۳ روز ۲۱ بهمنماه را بهعنوان سالروز پاسداشت مرحوم آیتالله سیدمحمد میرشاهولد شخصیت برجسته و محوری مبارزات مردمی این شهرستان در جریان انقلاب به نام روز ملی ملایر تصویب و نامگذاری کرد.
حجتالاسلام عبدالله خدایاری یکی از مبارزان انقلابی ملایر که از ابتدای جرقههای انقلاب از سال 56 در کنار رهبر مبارزان انقلابی ملایر آیتالله میرشاهولد نقشآفرینی کرده و در همه برنامهها کنار ایشان بوده است، در گفتوگو با ایکنا از همدان با اشاره به اینکه بعد از حوادثی که در سال 56 در قم اتفاق افتاد، اظهار کرد: در آن سالها من و تعدادی از روحانیون ملایری به قم میرفتیم و در آنجا خانهای اجاره کرده بودیم و خانوادههایمان در ملایر بودند که با حوادثی که در قم از جمله حادثه 19 دی اتفاق افتاد بعد از مدتی به ملایر برگشتیم.
وی افزود: در پنجم بهمنماه سال 56 یکی از بزرگان و تجار ملایر به نام حاجآقا بحرینی با توجه به اینکه روحانی بودم بنده را بهعنوان امام جماعت مسجد امام صادق(ع) خیابان باباطاهر شهر ملایر معرفی کرد که امروز پس از گذشت 44 سال همچنان امام جماعت این مسجد هستم.
این مبارز انقلابی با بیان اینکه از همان موقع ما در مسجد برنامه سخنرانی را داشتیم و بسیاری از مواقع شهربانی و ساواک به سراغمان میآمد، گفت: از همان روزها در کنار رهبر مبارزات انقلابی ملایر آیتالله میرشاهولد بودم و در همه راهپیماییها و برنامهها حضور داشتم، تنها به مدت یک ماه، آبانماه سال 57 بود که به سفر مکه مشرف شدم و آن موقع در کنار آیتالله میرشاهولد نبودم.
وی اضافه کرد: با توجه به فعالیتهای انقلابی رهبر مبارزات انقلابی ملایر، ساواک بارها به سراغ ما میآمد و مجالس را تعطیل میکرد اما مردم تا پای خون ایستاده بودند. با همه مشکلات و سختگیریهایی که ساواک داشت با توجه به مسافت منزل تا مسجد امام صادق(ع) من هر شب مسیر را طی میکردم و بسیاری از مواقع بر ما هجوم میآورده میریختند و یا میخواستند با ماشین ما را زیر بگیرند.
این مبارز انقلابی ملایر به خاطرهای از روزهای قبل از پیروزی انقلاب اشاره کرد و گفت: آن موقع نمیتوانستیم به راحتی مجالس عزاداری و روضه را برپا کنیم، خوب یادم هست حاج آقایی به نام کربلایی حسین بود، تقریباً سن بالا بود و در منزلش مراسم روضه برقرار میکرد، سال 57 که هنوز انقلاب پیروز نشده بود به بنده گفت باید برای برگزاری مراسم روضهخوانی به شهربانی چک و پول بدهیم تا اجازه دهند. میگفتند در روضهها نباید سخنرانی بشود.
این روحانی مبارز بیان کرد: یک روز که به دعوت کربلایی حسین با حاجآقا مقدسی به منزل او رفته بودیم گفته بودند فقط حق دارید 15 دقیقه روضه بخوانید و ما بعد از 15 دقیقه بیرون آمدیم، دیدیم رئیس ساواک و رئیس شهربانی داخل حیاط شدند و ما را رصد کردند و بسیار سختگیری کردند.
وی با بیان اینکه ساواک همه جا دنبال ما بود و یک لحظه هم از ما غافل نمیشد، تصریح کرد: با این وجود ما در کنار رهبر مبارزات انقلابی ملایر بودیم تا بالاخره شب 22 بهمن انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید. در همان شب دیگر همه جا پیروزی انقلاب اعلام شده بود و مردم بیشتر مکانهای بزرگ و حتی رادیو و تلویزیون را هم تصرف کرده بودند و ما بسیار خوشحال بودیم.
حجتالاسلام خدایاری افزود: وقتی نماز مغرب و عشا را در مسجد امام صادق(ع) خواندم و بیرون آمدیم دیدم یک عدهای از آن سمت خیابان میآیند و بر ضد انقلابیون شعار میدهند و میگویند اینها(روحانیون و مردم انقلابی) خدا را نمیشناسند و مردم را سرگرم کردهاند، در آن موقع بود که یک باره عده زیادی از مردم را که در خیابان بودند به گلوله بستند و تعدادی از مردم را به شهادت رساندند. هنوز لبخند پیروزی از روی لبهایمان نرفته بود که این حادثه دردناک دوباره کاممان را تلخ کرد و بسیار حادثه دردناکی را در آن شب برای ملایر رقم زد.
وی با گریزی به دوران قبل از انقلاب و پیشرفتهای امروز در حوزههای مختلف پزشکی، تکنولوژی، بهداشت و موضوعات فرهنگی، گفت: ببینیم قبل از انقلاب وضع چه بوده و امروز به کجا رسیدهایم و روا نیست این همه دستاوردهای انقلاب را نادیده بگیریم.
در ادامه به سراغ یکی دیگر از مبارزان انقلابی ملایر رفتیم که در آن روزها نوجوانی بیش نبوده اما در کنار مبارزان انقلابی ملایر حضوری مؤثر داشته است، مراد طاهرنیا، فرهنگی بازنشسته و مدیرمسئول هفتهنامه فرهنگ ملایر در گفتوگو با ایکنا با اشاره به مبارزات انقلابی مردم ملایر در روزهای پیروزی انقلاب، اظهار کرد: متولد سال 1342 هستم، همه روزهای پیروزی انقلاب پر از خاطره است خاطراتی که هر کدام خود نشان از فداکاری و صبوری و شجاعت ملت دلاور و قهرمان ایران را به تصویر میکشد.
وی به چند خاطره از روزهای انقلاب اشاره کرد و گفت: بعد از اتمام دوره راهنمایی با توجه به علاقهای که به تحصیل در حوزه علمیه داشتم تصمیم گرفتم در حوزه ادامه تحصیل دهم و با موافقت خانواده عازم قم شدم.
طاهرنیا با بیان اینکه بعد از ورود به قم توانستم بهعنوان طلبه وارد حوزه شوم، تصریح کرد: در این زمینه روزها به حوزه و شبها به صورت شبانه به دبیرستان میرفتم. سال 56 بود که اتفاقاتی در قم رقم خورد، مهمترین آن قیام 19 دیماه بود که دو روز قبل از آن روزنامهها مقالهای را علیه حضرت امام(ره) نوشته بودند و نویسنده مقاله احمد رشیدی مطلق بود که به امام و روحانیت اهانتهایی کرده و باعث جریحهدار شدن احساسات مردم انقلابی قم شده بود. به همین خاطر طلاب به منازل مراجع رفته و اعتراض خود را نسبت به آن مقاله اعلام کردند.
این فعال انقلابی به حادثه روز 19 دیماه قم اشاره کرد و افزود: به خاطر دارم که 19 دی آیتالله نوری همدانی در جمع طلاب سخنرانی تندی کرده بود و ما از منزل ایشان به خیابان آمدیم که در آن حال با مأموران زیادی که در خیابان و در میدان اصلی شهر که امروز به میدان شهدا معروف است و کوچههای منتهی به خیابان صفائیه و میدان شهدا مواجه شدیم.
وی افزود: مأموران زیادی آنجا بودند و معلوم بود مقاصدی دارند، طلابی که در آن مسیر راهپیمایی میکردند خیلی آرام حرکت میکردند و شعار خاص و تحریککننده هم نمیدادند، تنها ذکر صلوات میفرستادند و حرکت میکردند اما به محض اینکه ابتدای جمعیت به خیابان شهدا رسید و انتهای جمعیت از کوچه آیتالله نوری همدانی درآمده بودند یکباره صدای تیراندازی شروع شد و مأموران تعداد زیادی از طلاب را به شهادت رساندند. ساواک کوچهها را هم بسته بود که مردم نتوانند فرار کنند، اما خیلی از مردم قم درها را باز میکردند و طلبهها را به منزل خود راه میدادند.
طاهرنیا با اشاره به اینکه در آن حادثه من هم در بین جمعیت بودم، تصریح کرد: عدهای بودیم که به مدرسه حجتیه پناه بردیم و در آنجا ماندیم و بعد از آرام شدن اوضاع بیرون آمدیم و به منزل یکی از رفقا رفتیم و از آن حادثه جان سالم به در بردیم اما دوستی داشتم که اهل شمال بود به نام محمد ناصری، با هم بودیم و در این ماجرا در کنار هم بودیم، اما قبل از پناه بردن به مدرسه علمیه حجتیه با ضرب گلوله ساواک به شهادت رسید.
وی گفت: بعد از آن مردم تبریز برای مردم قم مراسم چهلم برگزار کردند که در تبریز هم اتفاقاتی افتاد و تعداد زیادی از مردم شهید شدند و بعد در یزد و جهرم و... همینطور پشت سر هم چهلم به چهلم گرفتند تا رسید به اوج انقلاب و پیامهای امام و اتفاقاتی که منتهی به پیروزی انقلاب شد.
طاهرنیا به یکی از خاطراتش اشاره کرد و گفت: چون در قم طلبه بودم زمانی که به ملایر میآمدم معمولاً با خودم اعلامیههای امام(ره) را میآوردم، در ملایر گروهی تشکیل داده بودیم شامل دوستان و اقوام و برادرانمان بودند که شبانه اعلامیههای امام را به داخل منازل میانداختند، یک شب وقتی در حال پخش کردن اعلامیهها بودند مأموران گشت چند نفر از گروه را میگیرند و بقیه فرار میکنند اما وقتی افراد دستگیر شده گروه را شکنجه میدهند آنها هم بقیه را لو میدهند و مأموران به سراغ بقیه گروه میآیند و آنها را در اطلاعات شهربانی شکنجه میدهند و اذیت میشوند از جمله برادرم، آنقدر او را کتک میزنند که یکی از ناخنهایشان از جا کنده میشود، که در کتاب اسناد انقلاب نیز اشاره شده است.
وی اضافه کرد: در واقع نیروهای شهربانی به دنبال این بودند که محرک اصلی را پیدا کنند و میگویند محرک شما کیست و در نهایت متوجه میشوند که من طلبه هستم به دنبال من میافتند و به قم آمده بودند تا دستگیرم کنند. دوستانم از قبل این موضوع را به من اطلاع دادند، متوجه حضور مأموران در مدرسه شدم اما مرا پیدا نکرده بودند، از آنجا خارج شدم و به تهران رفتم و بعد از مدتی با نام مستعار علی حقجو در یک مدرسه دیگر ثبت نام کردم تا مأموران نتوانند من را پیدا کنند.
این طلبه انقلابی با بیان اینکه معمولاً در برنامهها و مبارزات انقلابی شرکت میکردیم، یادآور شد: مادرم برای سلامتی من و آزادی برادرم نذر زیارت امام رضا(ع)کرده بود، وسایل سفر را جمع کردیم و به تهران رفتیم تا از آنجا به مشهد برویم حضور ما در تهران همزمان با 17 شهریور که جمعه سیاه نامیده شده بود و من هم که خیلی دوست داشتم در همه برنامههای مبارزاتی و جریانات انقلاب باشم در این حادثه هم بین مردم مبارز رفته بودم اما جان سالم به در بردم و فردای آن روز یعنی 18 شهریور به مشهد رفتیم.
طاهرنیا با اشاره به اینکه بعد از رفتن به شهر مقدس مشهد تقریباً دو روز بود که آیتالله قمی تازه از تبعید آزاد شده بود، افزود: به منزل ایشان رفتیم و چند دقیقهای آنجا نشستیم، چند نفر بودیم. از آنجا که آمدیم دیدیم اعلامیه جدید امام(ره) را توزیع میکردند، تابستان بود من هم یک پیراهن سفید یقه آخوندی پوشیده بودم و یکی از اعلامیهها را در جیبم گذاشته بودم.
وی افزود: به یکی از دوستان که یک ماشین ژیان داشت گفتیم برویم تفریح، راه افتادیم که به پارک ملت برویم دیدیم یک ماشین ما را تعقیب میکند و دوست ما هم که راننده ژیان بود شوخیاش گرفته بود و میخواست از این ماشین جلو بزند که یک باره دیدیم که افراد داخل آن ماشین تعقیبکننده اسلحه را از ماشین در آوردند و به ما گفتند بزنید کنار، ما هم کنار زدیم، بیرون از شهر نزدیک پارک ملت بودیم وقتی متوجه شدم که اینها مأمورند اعلامیه را از جیبم درآوردم و به کناری پرت کردم مأموران ما را پیاده کردند و گفتند با فاصله پشت به هم بایستید و همینطور که پشت به هم بودیم ما را تفتیش میکردند.
طاهرنیا ادامه داد: یکی از مأموران اعلامیه را دید پرسید این اعلامیه دست کدام یک از شما بوده رانندهای که داخل ماشین مأمورین بود با دست من را نشان داد چون گویا دیده بود که من اعلامیه را از جیبم پرت کرده بودم آنجا؛ دستبند به دست من زدند و کتک و فحاشی و... بعد دوستانمان را هم کتک زدند.
این فعال انقلابی ملایر اضافه کرد: ما را هر کدام به کناری بردند و از من پرسیدند چه کاره هستی من گفتم طلبه، برادرم را هم گوشهای دیگر بردند و پرسیدند نسبت شما چیست و گفته بود من برادرش هستم که از او پرسیده بودند برادرت چه کاره است و او گفته بود دانشآموز است و به خاطر این هم برادرم را کتک زیادی زدند که چرا به دروغ گفتهای که برادرت دانشآموز است، بالاخره به ما دستبند زدند و ما را با خود بردند، به همراهانم گفتند فردا بیایید و جنازههایمان را تحویل بگیرند، بسیار ما را ترساندند و تهدید کردند، یادم هست یکی از مأموران مثلاً ما را نصیحت کرد گول این روحانیون را نخورید و بسیار به امام(ره) و روحانیت اهانت کرد.
وی بیان کرد: برادرم میگفت من در آنجا بسیار التماس و گریه کردم که برادر ما را اذیت نکنید و او را آزاد کنید او هیچ کاری نکرده بالاخره با این التماسهای برادرم و گرفتن تعهد از من یک روز بعد آزاد شدم و اتفاق خاصی نیفتاد و بعد هم متوجه شدم که آن آقایی که ما را کتک زده بود مردم مشهد او را اعدام انقلابی کرده و او را کشته بودند.
این مبارز انقلابی ملایری در ادامه به خاطرهای دیگر از روزهای انقلاب اشاره کرد و گفت: به همراه حاج حمید میرشاهولد پسر حاجآقا میرشاهولد رهبر مبارزان انقلابی ملایر از قم اعلامیهها را به ملایر میآوردیم و در ملایر تکثیر میکردیم و در بین بازاریان، فرهنگیان و اقشار مختلف توزیع میکردیم.
وی افزود: یک شب که قرار بود ساکی پر از اعلامیه و تعدادی از نوارهای صوتی سخنرانیهای امام(ره) را به ملایر بیاوریم برای اینکه گیر نیفتیم، تصمیم گرفتیم بعد از ساعت 12 شب را بیفتیم که مورد تفتیش قرار نگیریم، چراکه در بین راه اتوبوسها را میگشتند کسانی که چهره آنها به طلبهها و روحانیون شبیه بود آنها را پیاده و تفتیش میکردند.
طاهرنیا ادامه داد: ساعت 12 آمدیم و منتظر ماشین شدیم، سوار اتوبوس نشدیم دیدیم یک ماشین سواری از دور میآید ما ایستادیم و دست بالا کردیم ایستاد گفتیم ملایر میرویم گفتند بفرمایید گفتیم کرایه چقدر میشود؟ راننده گفت حالا بیایید بالا هوا سرد است. زمستان بود، بالاخره سوار شدیم ما بودیم و یک راننده و یک نفر کنار راننده از ما پرسید چه خبر؟ میگویند قم راهپیمایی شده تظاهرات شده و... ما هم کمکم توضیح دادیم مردم قم بیدار شدهاند و... کمکم همهچیز را گفتیم و این دو بهبه و آفرین میگفتند و در نهایت گفتیم که یک ساکی از نوار و اعلامیه همراه ماست که به ملایر میبریم، آنها هم دل به دل ما دادند و ما حس کردیم که اینها هم مثل خودمان هستند؛ غافل از اینکه مأمور بودند.
وی ادامه داد: وقتی رسیدیم به میدان ورودی ملایر ماشین کنار زد و کارتی از جیبش درآورد و به ما نشان داد و اسمش را نشان داد و نوشته بود «مأمور اطلاعات و امنیت کشور ساواک» گفت حالا ما با شما چه کار کنیم؟
این مبارز انقلابی یادآور شد: آنها گفتند مسیر ما نهاوند بود اما اول باید بیاییم و شما را به شهربانی ملایر تحویل دهیم و بعد برویم، کلی خواهش و تمنا کردیم گفتیم شوخی کردیم و بیایید ساک را بگردید چند تا اعلامیه بیشتر نیست بالاخره خدا همراه ما بود و این دو مأمور هر چند در آن تشکیلات خدمت میکردند اما آدمهای خوبی بودند. گفتند برادر چرا شما اعتماد میکنید حالا که دارید مبارزه میکنید به کسی زود اعتماد نکنید و خیلی زود لو ندهید، ما هم خیلی دلخوشی از حکومت نداریم اما چه کنیم که در این تشکیلات هستیم بروید... ما به نهاوند میرویم و شما را هم تحویل نمیدهیم. این هم یک اتفاقی بود که از سر ما گذشت.
طاهرنیا در ادامه به روزهای اوج انقلاب در ملایر اشاره کرد و گفت: در واقع ما زمانی که به ملایر میآمدیم مسجد انقلاب (مسجد آیتالله میرشاهولد) مرکز انقلابیون ملایر بود که غروبهای هر هفته در آنجا جمع میشدیم، در این مسجد سخنرانیهای تندی در ماه رمضان و مناسبتهای دیگر توسط روحانیونی که از قم میآمدند انجام میشد.
وی گفت: یک روز که در مسجد بودیم گفتند حق ندارید که در مسجد نماز جماعت برگزار کنید و باید از مسجد بیرون بیایید که آیتالله میرشاهولد با جوانان داخل مسجد مشورت کرد. آن زمان به تازگی مسجد کرمان را آتش زده بودند. نیروهای ساواک گفتند اگر بیرون نیایید ما مسجد را آتش میزنیم و ما با مشورت جوانان از مسجد بیرون آمدیم و بین شهربانی و شهرداری در آن مسیر آیتالله میرشاهولد در صف جلو ایستاد، یکی از جوانان اذان گفت و گفتند اینجا خیابان است مسجد که نیست که اجازه ندهند نماز بخوانیم. ساواک با بلندگو اعلام کرد نماز نخوانید، حدود 100 نفر قامت بستند و شروع به نماز خواندن کردند که مأموران یکباره به نمازگزاران حمله کردند. وسط نماز کتک سیری به خیلی از افراد زدند و همه را متفرق کردند.
این مبارز انقلابی ادامه داد: آن شب آیتالله میرشاهولد خودش و فرزندش را به شهربانی بردند و کتک زیادی به آنها زده بودند، همان شب از طرفی هم رفته بودند به مسجد چهارده معصوم و مرحوم آیتالله عباسی را دستگیر کرده بودند و به زیرزمین شهربانی برده بودند، آنقدر زده بودند که ایشان خونریزی داخلی کرده بود و بسیار بدحال بود و چند روزی حالشان بد بود و آیتالله میر شاهولد هم حالشان تا چند روز بد بود.
وی به یکی دیگر از خاطرات روزهای انقلاب اشاره کرد و تصریح کرد: شب 22 بهمن بود، بعدازظهر روز 21 بهمن که اعلام کردند که پادگانها و خیلی از مراکز در تصرف مردم است، مردم ملایر جلوی شهربانی جمع شده بودند تا شهربانی را تصرف کنند. مأموران هم از ترس جانشان همه در شهربانی جمع شده بودند، مردم شعار میدادند و از مأموران میخواستند که خودشان را تسلیم کنند.
طاهرنیا گفت: در آن روز آیتالله میرشاهولد سخنرانی کرد و به مردم گفت به ما اجازه بدهید ما خودمان سعی میکنیم با آرامش شهربانی را در اختیار بگیریم و مأموران را در اختیار قانون قرار میدهیم.
وی ادامه داد: در این میان تعدادی از جوانان از نردهها بالا رفته و به داخل شهربانی رسیدند، مأموران شهربانی از ترس جانشان شروع به تیراندازی کردند و آنجا شش نفر از همشهریان عزیز ملایری به شهادت رسیدند و یکی از دوستانمان که در این درگیری حضور داشت را به بیمارستان بردیم اما مداوا هم مؤثر واقع نشد و به شهادت رسید.
طاهرنیا یادآور شد: خاطرات روزهای انقلاب در جایجای این کشور و شهرستان ملایر بسیار زیاد است و ما باید قدردان خونهای پاک مطهر شهدای انقلاب و قدردان مردمی باشیم که برای پیروزی و به دست آوردن انقلاب عزیزمان از همهچیز خود گذشتند تا امروز با آسایش و امنیت در کشوری آزاد به دور از هر سلطه و ظلم و ستم زندگی کنیم.
انتهای پیام