روایت روزهای انقلاب روایت دلیری و شجاعت مردان و زنانی است که با جانفشانی خویش در مقابل ظلم و ستم قد علم کردند و با انقلابی که در سال 1357 به رهبری امام راحل به ثمر نشست منجر به روی كارآمدن حكومتی برگرفته از احكام اسلامی شد، انقلابی كه برخاسته از بطن ملت بود و امروز در آستانه 44 سالگی استوار و پابرجاست و دستاوردهای فراوان و بیسابقهای را در حوزههای گوناگون نه تنها در سطح كشور بلكه در دنیا به ارمغان آورده است.
روایت امروز ما از روزهای مبارزه نوجوانان و جوانان سال 57 در شهرستان ملایر است، شهرستانی که از دیرباز مهد پرورش بزرگان و مبارزانی چون آیتالله میرشاهولد، رهبر مبارزات انقلابی بوده که در بحبوحه روزهای انقلاب جریانساز و اثرگذار شدند و نام بلندشان امروز در کتاب انقلاب اسلامی و اسناد آن روزهای تاریخی سند افتخاری برای مردم ملایر است.
به سراغ یکی از کسانی که در آن دوران و در سال 1357 جوانی 22 ساله بوده رفتیم تا از خاطرات روزهای انقلاب اسلامی در شهرستان ملایر بگوید.
ابراهیم طاهرنیا، از انقلابیون ملایری و متولد سال 1334 است که در دوران انقلاب اسلامی 22 سال سن داشته و امروز 67 بهار از عمرش میگذرد. این مبارز انقلابی در گفتوگو با ایکنا از همدان با اشاره به اینکه از همان کودکی خصلت ظلمستیزی و ضد شاه در وجودش موج میزد، اظهار کرد: وقتی به منازل اقوام میرفتم و عکس شاه را میدیدم، یا آن را پاره کرده و اگر در قاب عکس بود آن را میشکستم و همه فامیل میدانستند این کار من بوده است.
وی افزود: در سال 56 بود که مقالهای علیه امام خمینی(ره) در روزنامه اطلاعات نوشته شد و اعتراضاتی شکل گرفت، در آن بحبوحه مردم قم تظاهرات کردند و رژیم پهلوی بسیاری از این عزیزان را به خاک و خون کشید که مردم تبریز برای آنها چهلم برگزار کردند و مردم همدان نیز برای شهدای تبریز چهلم گرفتند.
طاهرنیا ادامه داد: در آن موقع منزلمان در شهر همدان بود و با توجه به اینکه برادرم در قم طلبه بود بهواسطه سرکشی به برادرم رفتوآمدهایی را به قم داشتیم که در این رفتوآمدها اعلامیه و نوارهای امام(ره) را به شهر همدان میآوردیم. با توجه به اینکه چهره و ظاهر ما طوری بود که باعث ایجاد شک و شبهه شود، با این وجود به راحتی بسیاری از اعلامیهها، عکسها و نوارهای امام(ره) را به همدان میآوردیم و پخش میکردیم.
این مبارز انقلابی با بیان اینکه سال 56 بود که مبارزات انقلابی مردم بهصورت علنی و غیرعلنی در شهر همدان شکل گرفته بود، افزود: وقتی مردم همدان برای مردم تبریز در مسجد جامع چهلم گرفته بودند، در مسجد سخنرانی بود وقتی که سخنرانی تمام شد به سمت خیابان اکباتان آمدیم که از این مسیر برویم، ساواک به سمت ما آمد و شروع به کتک زدن مردم کرد، برخی را دستگیر کرد و برد و عدهای از جمله ما از دستشان فرار کردیم.
این مبارز انقلابی با بیان اینکه این تظاهرات ادامه پیدا کرد و ما هم معمولا به مدرسه آخوند میرفتیم، مدرسه پیغمبر(ص) میرفتیم، اطلاعات میگرفتیم و به بقیه منتقل میکردیم، افزود: آنجا اعلامیهها را میگرفتیم، پخش میکردیم و فعالیتهای انقلابی خود را داشتیم.
وی به خاطرهای از حضور در مسجد جامع همدان اشاره کرد و گفت: فردی به نام آقای انصاری آنجا در حال سخنرانی بود که یک شخصی روحانی وارد مسجد شد و در گوش آقای انصاری چیزی گفت و آقای انصاری منبر را تمام کرد، این فرد شروع به سخنرانی کرد نامش را نگفت بعد فهمیدیم نامش آقای غفاری بود که عبایش را کنار گذاشت و سخنرانی تند و عجیبی علیه شاه داشت و این اطلاعات را به مردم داد که آقای آخوند فوت کرده و فردا جنازه وی را به همدان میآورند دوباره آنجا ساواک فهمیده بود که سخنرانی است برق را خاموش کردند و همه فرار کردند. فردای آن روز یادم هست که جنازه آقای آخوند را به همدان آوردند، از فرودگاه جمعیت بود و تا چشم کار میکرد مردم را میدیدی که هم شعار ضد شاه میدادند و هم در این مراسم حضور داشتند.
طاهرنیا بیان کرد: با توجه به فضای فسادآلودی که وجود داشت، محلی در همدان بود که محل فساد جوانان بود، تصمیم گرفتیم به آنجا حمله کنیم، وقتی میخواستیم به آنجا برویم به شدت جلوی ما را گرفتند و تیراندازی کرده و چند نفر مجروح شدند، مجروحین را بردیم و افرادی هم که خود را به ظاهر انقلابی نشان میدادند کمک کردند اما حرکات و کمکهایشان نمایشی بود در واقع جاسوسی میکردند.
وی افزود: اوایل سال 57 منزلمان را به ملایر آوردیم که در ملایر پایگاه ما مسجد حصیب خانی(آیتالله میرشاهولد) بود و حاج آقا ترابی، حاج آقا گلستانه و حاج آقا عباسی از روحانیون مبارز آن زمان بودند که در کنار حاج آقا میرشاهولد، رهبر مبارزات انقلابی ملایر از جمله روحانیونی بودند که فعالیتهای انقلابی خود را داشت، بعدا روحانیون دیگری نیز همچون حاج آقا خدایاری، حاج آقا مقدسیان و... به جمع آنها پیوستند.
طاهرنیا با بیان اینکه تظاهرات انقلابی مردم ملایر بهصورت علنی یک مقدار نسبت به همدان دیرتر شروع شد، گفت: با این وجود برنامههای انقلابی بهصورت غیر علنی وجود داشت، یکی از تظاهراتهایی که بهصورت علنی صورت گرفت، روز عاشورای قبل از پیروزی انقلاب بود که در میدان طالقانی ملایر سخنرانی شد و بعد مردم به سمت خیابان بروجرد رفتند و آنجا من و عدهای از جوانان تصمیم گرفتیم که به سمت مجسمه شاه در میدان اصلی شهر حمله کنیم و مجسمه را پایین بکشیم. به آن سمت حرکت کردیم، مأموران ساواک جلوی ما را گرفتند و راه را بستند. در همان خیابان عاشورا سمت خیابان بروجرد بودیم که احمد وفایی داخل یک وانت پرید و به سمت مأموران حمله کرد، نمیترسید و میرفت که مأموران شروع به تیراندازی کردند؛ عدهای مجروح شدند و احمد وفایی در آنجا تیر خورد و بهعنوان اولین شهید انقلاب اسلامی به فیض شهادت نائل آمد.
وی اضافه کرد: تیراندازیها ادامه پیدا کرد و اجازه نمیدادند مردم مجروحان را ببرند حتی ماشین نبود که مجروحان را به بیمارستان منتقل کنیم؛ فضایی متشنج حاکم شده بود، اما با کمک مردم هر طوری بود مجروحان را از بین جمعیت بیرون آوردند و روز تلخی بود. در همین فضا تا چند ماه به پیروزی انقلاب، تظاهراتها توسط مبارزان انقلابی شبها بیشتر با عنوان شعارنویسی و پخش اعلامیه ادامه داشت، مأموران نیز در همه جا حضور داشتند تا جلوی مردم را بگیرند که یکی از جانبازان انقلاب اسلامی به نام آقای شجاعی که مبارزی تند و انقلابی بود و بیشتر شبها بیرون میرفت و شعار میداد، او از اولین جانبازان انقلاب اسلامی است. در یکی از همین شبهایی که امام قرار بود به ایران بیاید و بختیار اجازه نمیداد در خیابان ده متری تیر خورد و مجروح شد.
این مبارز انقلابی به یکی از خاطرات خود از حضور در راهپیمایی مردم در تهران اشاره و تصریح کرد: به تهران رفتیم و وارد جمعیتی که جلوی دانشگاه بود شدیم، جمعیت بسیار زیاد بود و تا میدان آزادی ادامه داشت، همه مردم از شهرهای مختلف آمده بودند یادم هست تبریزیها ترکی شعار میدادند و خبرنگاران هم در بین جمعیت حضور داشتند، مردم به خبرنگاران میگفتند در روزنامههایتان شعار مرگ بر شاه را بنویسید و آنها جواب میدادند هنوز این اجازه را نداریم.
وی با بیان اینکه خانوادهاش خانواده مبارز و انقلابی بوده، همه برادرانش و خانواده با پسر داییها و برادران همسرش یک گروه مبارز بودند، گفت: جلساتمان را در منازل همدیگر داشتیم و گروهی تقریبا بین 20 تا 30 نفر بودیم که شبها بیرون میرفتیم شعار مینوشتیم و اعلامیهها را که برادرم از قم برایمان میآورد پخش میکردیم.
طاهرنیا تصریح کرد: یادم هست یک بار یکی از برادرانم با پسر داییهایم را در حال پخش اعلامه دستگیر کردند و کتک زیادی خورده بودند که اعلامیهها را از کجا میآورند فشار زیادی به برادرم آورده بودند و شکنجهاش داده بودند که بگوید برادرش طلبه است و آنها را برای شما میآورد، اما چون از قبل ما گفته بودیم هر وقت هم دستگیر شدید به هیچ عنوان زیر بار نروید که برادرمان طلبه است او شکنجه زیادی متحمل شده بود و هر چه گفته بودند که برادرت طلبه است او اقرار نکرده بود و نگفته بود.
وی اضافه کرد: مأموران بسیار او را شکنجه کرده بودند که چند تا از ناخنهایش افتاد؛ بعد او را آزاد کردند، واقعا بسیار اذیت شد. البته بنده هم در دورانی که در سال 56 در همدان بودم در یکی از برنامههایی که بود در بین تظاهرکنندگان کتک زیادی با باتوم خوردم که به شدت مجروح شدم و تا چند روز نمیتوانستم راه بروم.
این مبارز انقلابی به برنامهها و جلسات قرآنی اشاره کرد و افزود: قبل از پیروزی انقلاب یک جلسه قرآنی بود که شخصی به نام آقای امیری قرآن را آموزش میداد، ما هم در این جلسات حضور پیدا میکردیم، معمولا این جلسات سیاسی نبود، یادم هست از دهه 50 این جلسات برپا بود، بعد از آن هم حاج آقا اسداللهی که در حال حاضر دفتر ثبت ازدواج دارد معلم قرآن بود.
وی با بیان اینکه در منازل خود افراد جلسات قرآن و روضههای خانگی برگزار میشد، بعضی مواقع هم مسائل روز گفته میشد، افزود: با توجه به جو و فضای خفقانی که وجود داشت سخنرانان خیلی وارد مسائل سیاسی نمیشدند چون احتمال حضور جاسوس و ساواکی وجود داشت، بیشتر سخنرانیها از داستان پیامبران و دوران حضرت علی(ع) و... بود، البته برخی اوقات نیز ظلم و ستم فرعون، نمرود، معاویه و... را به شاه نسبت میدادند و معمولا در همین حد بود. اگر این جلسات بوی سیاسی پیدا میکرد مأموران ورود پیدا میکردند، البته در ایام محرم، صفر و ماه رمضان خیلی کار نداشتند خود حاج آقا میرشاهولد معمولا در مسجد سخنرانان به روز را از قم میآورد که البته بارها هم به درگیری تبدیل شد.
این مبارز انقلابی اظهار کرد: یادم هست یک بار برای نماز خواندن رفته بودیم که گفتند اگر بیرون نیایید مسجد را به رگبار میبندیم و مردم بیرون آمدند و داخل خیابان جلوی مسجد در مقابل خیابان شهید مؤمنی فعلی ایستادند تا نماز بخوانند که آنجا هم تیر هوایی میزدند، اما مردم نمازشان را خواندند و عدهای هم رفتند.
وی اشارهای به حضور مردم روستاها در راهپیماییها و تظاهراتهای انقلاب کرد و گفت: روستاهای بزرگ بهویژه در طجرعلوی که روستایی روحانی پرور بود مردم به شهر ملایر میآمدند و در بین تظاهر کنندگان حضور داشتند، با توجه به نبود وسایل رفت آمد و امکانات، موقعیت برای حضور همه مردم روستاها در تظاهراتهای شهر ملایر فراهم نبود.
طاهرنیا با بیان اینکه این تظاهراتها ادامه داشت تا به روز 21 بهمن رسید، گفت: تظاهرکنندگان به سمت خیابان بروجرد (شهید احمد وفایی) حرکت کردند لحظه به لحظه خبرهای سقوط رژیم در شهرهای مختلف به گوش میرسید، بعد ازظهر 21 بهمن بود شخصی با خودش یک رادیو آورده بود در خیابان خیام بودیم و گوش میدادیم که یک باره این صدا از رادیو پخش شد «اینجا صدای راستین ایران است» و به خوبی یادم هست این اولین کلمهای بود که بعد از گرفتن رادیو توسط انقلابیون شنیده شد و بعد هم سخنرانی آقای رفسنجانی پخش شد.
این مبارز انقلابی اضافه کرد: ما دیگر سر از پا نمیشناختیم به سمت میدان شهربانی دویدیم دیدیم درها را بستهاند، مأموران داخل هستند و مردم میخواستند از دیوار بالا بروند، حاج آقا میرشاهولد هم آنجا بود بالای یک ماشین رفته بود و سخنرانی کرد و به مردم آرامش داد و گفت: اجازه بدهید ما خودمان اسلحهها را تحویل میگیریم اما برخی ایستاده بودند و حاج آقا میرشاهولد گفت اگر من را قبول دارید بروید، ما آمدیم، وسط خیابان همدان بودیم که صدای تیراندازی شنیده شد و آنجا بود که دیدیم دوباره نیروهای ساواک به مردم حمله کردند و در شب 21 بهمن حدود هفت نفر را به شهادت رساندند، تعدادی را هم مجروح کردند که تمام خوشحالیمان به غم و ناراحتی تبدیل شد.
طاهرنیا بیان کرد: روز 22 بهمن که انقلاب به پیروزی رسید اسلحهها از شهربانی تحویل گرفته شد و آنها را برای تحویل به پادگان بروجرد بردند، منزل حاج آقا میرشاهولد بهعنوان امین مردم محل چیزهایی بود که از شهربانی آورده بودند.
وی با بیان اینکه بعد از انقلاب نیز بنده در دادگاه انقلاب فعالیت داشتم و تا روزی که بازنشسته شدم در خدمت مردم و انقلاب بودم، اظهار کرد: امروز نیز وظیفه ما بیان دستاوردهای انقلاب برای نسل جوان است که قدر این نعمت و برکت را بدانند اگر چه مشکلات اقتصادی داریم اما مسئولان هم باید تلاش کنند تا این مشکلات حل شود.
گفتوگو از فاطمه رحمتی ملایر
انتهای پیام