هفته بسیج فرصتی برای بازخوانی خاطرات مردانی است که در جوانی، با ایمان و اخلاص، قدم در راهی گذاشتند که پایانش یا جانبازی بود یا شهادت و امروز قصهای بیپایان از ایمان و ایثار را به روایتگری بازنشسته نظامی و بسیجی ۱۶ ساله دیروز، مرور میکنیم مردی که روایتگر روزهایی است که بوی حسین(ع) و کربلا در فضای جبههها جاری بود.
بهمناسبت هفته بسیج در دفتر ایکنای همدان میزبان این بسیجی روزهای دفاع مقدس شدیم تا از روزهای ناب آن دوران برایمان بگوید.
بنده محمد فتحی هستم، بازنشسته نظامی، از 16 سالگی وارد این عرصه مقدس شدم، نیتم اول برای رضای خدا و لبیک گفتن به ندای رهبر عزیزمان امام راحل بود.
با مختصر آموزش بهعنوان یک بسیجی به منطقه عملیاتی سرپل ذهاب اعزام شدم، آنجا بهعنوان یک نیروی تکتیرانداز در خدمت همرزمان عزیز بودم، درواقع وارد دانشگاه امام خمینی(ره)، جبهههای حق علیه باطل شدم، دانشگاهی که پایان تحصیل آن یا جانبازی و یا شهادت بود، در این دانشگاه دانشجویانش مهربان و باصفا و اساتید آن شجاع و بااخلاصترینها و مکان آن دانشگاه، خاک پاک کشور عزیزم ایران بود که به گفته سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی مهمترین حرم است.
دانشگاهی که هر موقع از آن به مرخصی میآمدی دلت برای اساتید و دانشجویانش تنگ میشد، دلتنگ یاران شجاع، باصفا و بااخلاص میشدی و لحظهشماری میکردی تا در آن جمع بدون ریا و معنوی قرار گیری و کسب فیض کنی، فضای آن دانشگاه بوی حسین(ع) و کربلا میداد، چراکه شیران روز و زاهدان شب در آن فضا نفس میکشیدند و در کنارت بودند، استاد و دانشجوی دانشگاه امام(ره) همه یکسان و یکرنگ بودند. غذا و مکان استراحت و مزایا یکسان لباس یکرنگ، حقیر هم مانند جوانان آن روزگار در آن فضا قرار گرفتم.
باید گفت آنجا هیچ منیتی نبود، هرچه بود خدا بود، خدا بود و خدا؛ هر جا کار قفل میشد برای باز کردن آن قفل نگاهها به سمت و سوی خدا بود و نه به سمت و سوی کدخدا. در دل شب اکثراً بیدار بودند و راز و نیاز میکردند، اعمال روز خود را رصد میکردند، نواقص را برطرف و نقاط مثبت را تقویت میکردند؛ یکی از دلایل پیروزی ما در دفاع مقدس هشت ساله همین بود که ملاک نمره دادن به کارها بُعد خدایی کار بود، به همین دلیل رزمندگان ما در استفاده از امکانات رفاهی اولویت را به دیگران میدادند و برای رفتن مأموریتهای سخت داوطلب میشدند و از دیگران سبقت میگرفتند، یعنی ایثار به معنی واقعی خود را نمیدیدند ولی دیگران را ثانیه به ثانیه میدیدند، آینده کشور و مردمش را لحظه به لحظه میدیدند، چقدر قرار گرفتن در آن فضا لذتبخش بود، برپایی دعا و نیایش رعایت اخلاق از خودگذشتگی موج میزد.
در هشت سال دفاع مقدس موفق شدم در چندین عملیات شرکت کنم، مثل عملیاتهای ۱۱ شهریور، رمضان و ثارالله و والفجر 8 و چندین عملیات پاکسازی در کردستان از نخستین روزهای تشکیل گردان شهرستان ملایر هم یعنی بهمن سال ۶۱ در آن حضور داشتم، بعد از آغاز جنگ تحمیلی علیه ایران در تاریخ ۳۱ شهریور سال ۵۹ مردم ایران اسلامی دستهدسته و گروهگروه برای اعزام به مناطق عملیاتی اعلام آمادگی میکردند، بسیج با مختصر آموزشی نیروها را سازماندهی و با نامگذاری گروها به نام شهدا و شمارههای ۱ و ۲ و… به مناطق عملیاتی اعزام میکرد که بعد از گذشت زمان و کسب تجربه در دفاع از میهن اسلامی فرماندهان سپاه به فکر سازماندهی جدید تحت عنوان تیپ و گردان افتادند.
با تدابیر مسئولان وقت سپاه یک تیپ رزمی برای استان همدان به نام تیپ انصارالحسین(ع) درنظر گرفته شد؛ برای تکمیل کردن این تیپ گردانی به نام گردان ۱۵۱ مسلم بن عقیل به شهرستان قهرمانپرور ملایر اختصاص داده شد، گردان ۱۵۱ مسلم بن عقیل در بهمنماه سال ۱۳۶۱ به فرماندهی برادر حاج محسن زمانی از فرهنگیان شجاع و باتقوا آغاز بهکار کرد و در اسلامآباد غرب پادگان اللهاکبر مستقر شد؛ این گردان یکی از گردانهای پرافتخار تیپ انصارالحسین(ع) استان همدان محسوب میشود، اما متأسفانه در اسناد و دلنوشتهها کمتر از ایثار و فداکاری دلاورمردان این گردان و حماسههای آنها گفته شده؛ گردان مسلم بن عقیل در غرب و جنوب کشور در مناطق عملیاتی حضور فعال داشت.

در اجرای مأموریتهای این گردان جوانان نقش مهمی داشتند، بهگونهای که اکثر ارکان گردان را جوانان زیر ۲۰ سال یعنی فرمانده گروهان و فرماندهان دسته و حتی معاونان گردان بین ۱۸ تا ۲۰ ساله بودند. به همین خاطر است که بنده عرض میکنم که به جوانان خوب این مملکت اعتماد باید کرد، چراکه اعتماد به جوانان سبب موفقیت در بسیاری از مأموریتها بود و ثمره این باور در طول هشت سال دفاع مقدس پیروزیهای چشمگیری در عملیاتهای مختلف بود، با این جوانها برای اولین بار در طولانیترین جنگ تمامی خاک مقدس کشور ایران اسلامی حفظ شد و حتی یک وجب از خاک ایران به دشمن داده نشد.
عملیاتهای مهمی که گردان 151 مسلم بن عقیل ملایر در آن حضور داشت عبارت است از عملیاتهای والفجر ۲، والفجر ۵، والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵، بیتالمقدس ۲ و...؛ در ضمن آخرین عملیات دفاع مقدس یعنی عملیات مرصاد بود که گردان ملایر نقش کلیدی در پیروزی عملیات داشت.
خاطرات در دفاع مقدس بسیار زیاد است، یعنی ثانیه به ثانیههای جبهه خاطره است. خاطره شیرین مربوط به روحیه بالای همرزمان و خانوادههای آنان بود، اینکه بعد از مرخصی و برگشت، شوخیها و روحیه بالای خانوادهها از زبان همرزمان شنیدنی بود، یکی میگفت پدرم گفت «بازم شهید نشدی»، یکی میگفت مادرم گفته «من شما را در راه خدا دادم»، یکی از دوستان گفت روحیه خانوادههای شما بسیار عالی بود ولی به نظرم روحیه پدر من از همه بالاتر بود و آن اینکه بعد از سه ماه که از جبهه به مرخصی رفتیم درب حیاط را که باز کردم دیدم پدرم کنار حوض نشسته تا مرا دید به زبان لری گفت «آمدی روله در را ببند تا الاغ از حیاط در نرود» بعد از گفتن این خاطره همه خندیدند.
خاطره تلخ اینکه عملیات رمضان در تیرماه ۱۳۶۱، گرمای بالای 50 درجه خوزستان، مجروحان نیاز به آب و پانسمان داشتند، اما کاری از دست کسی برنمیآمد، در همان لحظات، تعدادی از رزمندگان اسیر شدند و به پشت جبهه دشمن برده شدند. در آن روزها فقط باید صبر میکردی، دل از یاران میکندی و مقاومت میکردی تا پیروزی حاصل شود.
یک مهر، جانماز و دفترچه خاطرات بود. اما بهترین هدیه امروز از نگاه من، اگر بخواهم بهعنوان یک بسیجی به کسی هدیه بدهم یک چفیه و تمثال شهید حاج قاسم سلیمانی است که نماد ایثار و مقاومت است.
من معتقدم بسیجی بودن یک تفکر ناب است؛ دیروز و امروز ندارد، صحنههای نبرد تغییر میکند، اما تفکر بسیجی ثابت است، یک روز در عرصه نظامی، روز دیگر در عرصه اقتصادی یا فرهنگی.
در یک کلام بسیج حقیقتی شبیه افسانههاست. به تعبیر مقام معظم رهبری، بسیج حقیقتی است که برای جوانان شورآفرین، برای دوستان امیدآفرین و برای دشمنان بیمآفرین است. امروز کشور ما درگیر جنگ اقتصادی است و همانند دوران دفاع مقدس نیاز است از تجربه بزرگترها در کنار جوانان استفاده شود و اعتماد به جوانان صورت گیرد تا بتوانیم در این جنگ همانند دفاع مقدس سربلند بیرون بیاییم.
به نسل عزیز امروز بهعنوان یک برادر پیشکسوت توصیه میکنم در سرنوشت کشور سهیم باشید، برای سربلندی ایران عزیز تلاش کنید، وصیتنامه یک شهید همسن و سال خود را بخوانید و به آن عمل کنید.
انتهای پیام
کاش زمان مجروحیتش گفته بود