چگونه استبداد پس از رسول خدا(ص) تئوریزه شد
کد خبر: 3899210
تاریخ انتشار : ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۸
حجت‌الاسلام سروش‌محلاتی تشریح کرد؛

چگونه استبداد پس از رسول خدا(ص) تئوریزه شد

حجت‌الاسلام سروش‌محلاتی با بیان اینکه استبداد دینی یکی از پیامدهای معصوم‌پنداری حاکم است، اظهار کرد: بسیاری از متفکران ما می‌گویند که استبداد از معاویه شروع شد، اما علامه طباطبایی معتقد است که استبداد با سلطنت متفاوت است. استبداد با اجتهاد صحابه به وجود آمد و در ادامه از سوی معاویه تبدیل به سلطنت شد. بنابراین نطفه استبداد در زمان خلفا بسته شد.

به گزارش ایکنا، حجت‌الاسلام والمسلمین محمد سروش‌محلاتی، شب گذشته، 26 اردیبهشت‌ماه، به ادامه بحث درباره استبداد دینی پرداخت که از صفحه اینستاگرام انجمن اندیشه و قلم پخش شد. مشروح این نشست را در ادامه می‌خوانید؛

از نظر برخی، حاکمی که از عدالت برخوردار باشد، چنان اطمینانی به او وجود دارد که احتمال انحراف و فساد و استبداد در مورد او احتمال بسیار ضعیفی است. نه اینکه عقلاً محال باشد، اما عادتاً چنین اتفاقی نمی‌افتد و احتمالی نزدیک به صفر است. این گونه از احتمالات نباید مورد اعتنا قرار گیرد و عقلا نیز به آن توجه نمی‌کنند و اثری بر آن مترتب نیست، چون احتمال قابل توجهی نیست.

در اینجا بحث را نباید در مورد یک شخص قرار داد. بحث در این نیست که احتمال انحراف در شخصیتی مانند امام خمینی(ره) چقدر است و آیا او در زندگی سیاسی خود قبل یا بعد از تشکیل حکومت دچار خطا شده است یا خیر. ممکن است شخصی در مورد یک شخصیت به این اعتقاد برسد که آقای زید، شخصیتی فراتر از خطا و اشتباه است، اما در عین حال در یک بحث کلی باید پاسخ کلی به این سؤال داد که آیا فرمانروایان در معرض خطا و خطر هستند یا نیستند و سؤال دوم اینکه اگر در معرض خطا هستند باید در مورد این خطر و خطا پیشگیری صورت گیرد یا خیر.

نظر امام علی(ع) در مورد قدرت

از مخاطبان می‌خواهم که بحث را فراتر از اشخاص خاص و دوره زمانی خاصی در نظر بگیرند. بحث کلی و بر اساس مبانی اسلامی است. در اینجا یک مقدمه این است که آیا در قدرت تمایل به فساد و دیکتاتوری و خودرأیی وجود دارد یا خیر. پاسخ این مطلب را علی(ع) در نهج‌البلاغه با صراحت و قاطعیت بیان فرموده‌اند و آن اینکه هر کس که به قدرت و فرمانروایی رسید، دچار استبداد می‌شود. این جمله از امیرالمؤمنین(ع) یک نگاه بدبینانه‌ای به قدرت است. این نگاه منفی به قدرت و حکومت در دیگر منابع ما نیز وجود دارد.

اگر این نگاه را قبول کردیم، به مرحله دوم می‌رسیم که برای جلوگیری کردن از استبداد چه باید کرد. یک اختلاف‌نظر در اینجا بین ما و کسانی که به گونه‌ای دیگر فکر می‌کنند در این است که آنان گمان می‌کنند همین که فرمانروا عادل شد، این خطر تمام می‌شود و ما به یک اطمینان می‌رسیم. در حالی که ما این خطر را در فرمانروای عادل هم می‌بینیم و تجربه هم این را نشان داده است. یک مشکل جدی این جا هست و تا حل نشود، معضل استبداد دینی قابل حل نیست و آن مشکل معصوم‌پنداری حکام و فرمانروایان است.

استبداد یکی از پیامدهای معصوم‌پنداری است

هرکجا که نوعی معصوم‌پنداری وجود داشته باشد، یکی از پیامدهای آن استبداد است. یک نمونه و یک تجربه تاریخی را بیان می‌کنم. معمولاً متفکرین اسلامی این بحث را دارند که استبداد در تاریخ اسلام از کجا آغاز شد. پیامبر(ص) که در دوره خود چنین رویه‌ای نداشتند، خلفا هم همین طور بودند. لذا بسیاری از متفکران ما می‌گویند که استبداد از معاویه بن ابی‌سفیان شروع شد. او بود که خلافت اسلامی را به سلطنت تبدیل کرد. ابن‌خلدون در کتاب معروفش یعنی «مقدمه ابن‌خلدون» یک فصل مستقل تحت همین عنوان دارد که چطور خلافت تبدیل به سلطنت شد و این کار توسط چه کسی صورت گرفت. ابن‌خلدون هم می‌گوید که از سوی معاویه خلافت به سلطنت تبدیل شد و او فرزند خود را جایگزین کرد.

این بحث در جای خود مفید است، اما نکته ظریف‌تری وجود دارد. تبدیل خلافت به سلطنت یک مسئله است و بروز استبداد در تاریخ اسلام یک مسئله دیگر است و مسئله دوم بر اول تقدم دارد. در اینجا نیز علامه طباطبایی یک ریزبینی و دقت‌نظر خاصی دارد. نکته‌ای که ایشان در گفت‌وگو با کربن مطرح می‌کنند این است که وقتی پیامبر(ع) از دنیا رفت، صحابه پیامبر(ص) در بین مردم مطلبی را رایج کردند و آن اینکه اجتهاد می‌کنیم، اگر اجتهاد ما مطابق با واقع باشد که هیچ و اگر اصابه به واقع نکرده باشد، ما معذوریم.

این مطلب را به مردم می‌گفتند و نتیجه‌ای را می‌گرفتند و یا مخاطبان به این نتیجه می‌رسیدند که چون صحابه مجتهد هستند، معذور هستند و چون معذور هستند جای اعتراض به آن‌ها نیست، پس هر کسی از صحابه هر غلطی را که انجام می‌داد به پای اجتهادش نوشته می‌شد، معذور بود و حق اعتراض هم برای کسی نبود. نمی‌گفتند که صحابه معصوم هستند، اما نتیجه‌ای که می‌گرفتند با نتیجه عصمت فرقی نداشت.

علامه طباطبایی در ردیابی مسئله استبداد در تاریخ اسلام که از کجا آغاز شد، به اینجا می‌رسد و می‌گوید که در قرآن که بهانه‌ای برای استبداد نداریم و در سیره پیامبر(ص) هم که مستندی برای استبداد نداریم، آنکه در تاریخ اسلام رخ داده این است که پس از رحلت رسول خدا(ص) و قبل از معاویه نطفه‌های استبداد منعقد شده است. بذری است که در آن جامعه کاشته شده و آرام‌آرام این بذر رشد کرده است. مخصوصاً این تئوری به قدرت نیز اضافه شد. یعنی صحابه فقط ننشسته بودند و اجتهاد علمی کنند، این تئوری بود که مجتهد معذور است و در خدمت سیاست قرار گرفت. اینها فرمانروا بودند و در جنگ حضور داشتند و از همان تئوری استفاده می‌کردند و می‌گفتند جایی برای اعتراض کسی نیست.

تعبیر علامه این است که روایت‌هایی از رسول خدا(ص) در میان محدثین نقل می‌شد که به واسطه آنها صحابه دارای اجتهاد معرفی می‌شدند که اگر رای آنها در امور اصابت کند، مأجور هستند و اگر خطا کنند معذور. مفهومی که این روایات ایجاد می‌کرد این بود که صحابه یک نوع مصونیت دینی دارند که هر عملی را مرتکب شوند، غیرصحابی حق کمترین اعتراض را ندارد. علامه طباطبایی در ادامه می‌گوید که البته این امتیاز دینی یعنی همان مصونیت یک روح استبداد عجیبی در صحابه می‌آفریند.

مصونیت‌پنداری مردم

هر کسی را که مردم در جایگاهی قرار دهند و برای او مصونیت ببیند، این روحیه در شخص او ایجاد می‌شود. پس مشکل اساسی و جدی، یک مصونیت‌پنداری است نه معصومیت واقعی. علی(ع) که به قدرت رسید به تعبیرات مکرری که داشت می‌خواست این مصونیت‌پنداری را که جامعه هم پذیرفته بود کنار بگذارد. این غیر از ماجرای مربوط به معاویه است که بعداً رخ داد. هرکجا که این توهم نسبت به خطا و اشتباه و عدم وقوع آن رخ دهد، علاجی برای جلوگیری کردن از استبداد نیست و با هیچ نهادی با بودن این تفکر نمی‌توان جلوی استبداد دینی را گرفت و فقط باید این فکر را عوض کرد.

اکنون با این تفکر در زمان خودمان مواجهیم که اساساً مسئله استبداد در جامعه دینی رخ نمی‌دهد، چرا؟ اینجا آقایان چند نکته می‌گویند و نکته اول بیشتر ناظر به اشخاص است که اینها کسانی هستند که احتمال خطر در مورد آن‌ها نیست و لذا کنترل درونی در اینها تأثیر کافی دارد و نیازی به مراقبت‌های بیرونی وجود ندارد. البته چون علمی نیست و بر اساس یک عقیده شخصی است جای بحث ندارد.

یک بحث دیگر که مانع دیگری است تا بتوانیم نهادسازی کنیم، یعنی نهادهایی که بتوانند عوارض قدرت را کاهش دهند و پرسشگر باشند این است که در حکومت دینی فرمانروای شایسته دینی نمی‌تواند مستبد باشد. چرا؟ چون در حکومت دینی شخصیتی که برخوردار از عدالت و فقاهت است، این شخصیت قانون خدا را اجرا می‌کند. استبداد به معنای این است که حاکم بر اساس هوی و هوس جامعه را اداره کند، اما حاکم اسلامی بر اساس حکم خدا جامعه را اداره می‌کند و این استبداد نیست، لذا نگرانی استبداد در حکومت دینی یک نگرانی بی‌مورد است.

نظر آیت‌الله امینی در بازنگری قانون اساسی

مرحوم آیت‌الله امینی در هنگام بازنگری در قانون اساسی در سال 1368، یکی از نکاتی که تذکر می‌دادند این بود که دوره رهبری و ولایت زمان‌دار شود و پیشنهاد می‌کردند که 10 سال یکبار تجدیدنظری صورت گیرد و رای‌گیری صورت گیرد. روش‌هایی وجود دارد برای اینکه جلوی آن خطر گرفته شود که یکی از آنها تحدید زمانی است، اما برخی معتقدند اساساً این خطر وجود ندارد، چون قانون خدا را حاکم اجرا می‌کند و این استبداد نیست و در مواردی که قانون خدا در میان نیست این خطر وجود دارد.

سؤال اینجاست که از کجا معلوم می‌شود که این قانون خداست یا نیست؟ احتمال اینکه حاکم از قانون خدا عدول کند هست یا نیست؟ آیا همه آنچه در حکومت اجرا می‌شود مستقیماً قانون خدا است؟ چه اینکه در بسیاری از موارد اجتهاد وجود دارد. دیگر اینکه بسیاری از مسائل تابع تشخیص مصالح است که ربطی به قانون خدا ندارد. اینکه با این کشور رابطه داشته باشیم و با آن کشور رابطه نداشته باشیم، در این مورد که قانونی را نداریم. در همین‌جا فرموده‌اند که او اوامر و نواهی خدا را اجرا می‌کند و همه چیز با محوریت اراده خدا شکل می‌گیرد.

اما چه کسی می‌تواند این ادعا را بکند؟ پیامبر(ص) هم این ادعا را نداشت. لذا وقتی پیامبر(ص) دستوری می‌داد، اصحاب سؤال می‌کردند که این دستور خداست یا نظر شما؟ آنجا نیز پیامبر(ص) نمی‌گفت هرچه می‌گویم دستور خداست. لذا علامه ذیل آیه «وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»، تصریح می‌کند که هرچه پیامبر(ص) بفرماید وحی نیست. پیامبر(ص) گاهی خودش نظر می‌داد و با اصحاب خودش مشورت می‌کرد. آنچه در قرآن است وحی است، اما دیگر مطالبی که گفته می‌شود، الزاماً وحی نبوده است. یک‌جا حکم الهی را اجرا می‌کنند، یک‌جا حکم ظنی و یک‌جا نیز تشخیص موضوعات است و مصالح و مفاسد جامعه مبنای تصمیم‌گیری قرار می‌گیرد و اکثراً هم همین طور است. این اقسام باید جدا شود چراکه در هر مورد، انتسابش به خدا یک نوع است.

در مورد کلمه استبداد حساسیتی ندارم، آنچه ما بحث می‌کردیم، ملاکی بود که بزرگان ما مانند علامه طباطبایی مطرح کرده بودند که جوهره‌اش است و آن اینکه آیا مقامی برای شخصی وجود دارد که در آن موقعیت گفته شود «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ». اگر از کلمه استبداد هم نمی‌خواهید استفاده کنید، یک کلمه دیگر را پیشنهاد می‌کنم و آن کلمه جباریت است. در قرآن کلمه دوم آمده است؛ یعنی به زور دیگران را به کاری وادار کردن. جباریت آیا در حکومت اسلامی می‌توانید رخ دهد یا خیر. به نظر بنده برای اینکه کنترل درونی با نظارت بیرونی تکمیل شود، می‌توان راه‌هایی را یافت، اما فعلاً دشواری ما در این است که برخی معتقد هستند که چنین خطری در جامعه اسلامی وجود ندارد.

انتهای پیام
captcha