به گزارش ایکنا از همدان، به نقل از نوید شاهد، شهید «عباس ذلیخایی» سوم آبان ۱۳۴۳ در روستای گنجتپه از توابع شهرستان بهار متولد شد. پدرش صفیالله و مادرش مستوره نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند و کشاورز بود. در سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و سرانجام 23 دی ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شده است. در وصیتنامه این شهید والامقام آمده است:
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.
وصیتنامه خود را این چنین آغاز مىکنم؛ آنهایى که در راه خدا کشته مىشوند آنها را کشته مپندارید بلکه آنها زندهاند و در پیش خدا روزى مىخورند.
ما به انقلابمان، به روحانیتمان که پرچمدار انقلاب اسلامى بوده و هستند، به امامان و به خون پاک شهیدانمان علاقه داریم، اگر من و تو نرویم و جلو تجاوزگران را نگیریم، دفاع نکنیم یک امر مسلم این است که دشمن وارد شده و هستى ما را به نیستى مبدل میکند پس چقدر ارزشمند است کسى که خودش را از لجنزار بیرون بکشد و آماده کند.
خداوندا مرا به درجه رفیع شهادت نائل گردان، چون چشم و جانم و روح و روانم خمینى بتشکن میفرماید درجه شهید از همه افضلتر است، پس اى خدا هستى مرا در رسیدن به این فیض یارى ده و در این دنیای فانى که پدران و مادران ما امتحان دادهاند و ما اینجا امتحان میدهیم و خواهیم داد.
هر فردى هر کار خوبى که انجام بدهد براى تقرب به خداوند مىباشد و من در این مدت ناچیز که در جبههها بودهام پی به این نکته بردهام و خیلى هم ایمان نسبت به آن دارم که مرا ببخشى و تو هم، چون مادر بپذیری که شهادت نزدیکترین راه و سریعترین راه تقرب به خدا مىباشد. مادر از اینکه فرزند خوبى نبودم واقعاً شرمندهام و امیدوارم که مرا ببخشى و تو هم، چون مادر بقیه برادران شهیدم افتخار کنى که من در چنین راهى قدم گذاشتهام.
اى امت شهیدپرور که خونها براى اسلام دادهاید و مىدهید، جوانان ما دیگر لالههاى سرخ را براى حجلهگاه عروسىشان نمىخواهند آنها لالهها را براى حجلهگاه شهادتشان مىخواهند. برادران عزیز اگر چه دنیا زیباست و دوست داشتنی و انسان را به طرف خودش میکشد.
از دوستان، آشنایان و همشهریانم میخواهم وحدت کلمه را حفظ کنند و با شرکت در نماز جمعه که بزرگترین سلاح ما مىباشد مشت محکمى بر دهان ابرقدرتهای جهانخوار بزنند.
مادرجان هر وقت یاد من افتادی و خواستى گریه کنى و یا اینکه بر سر قبر من بیایى آن لحظه به فکر کربلاى حسین(ع) باشید که در آن زمان با کافران و ستمکاران براى برجا ماندن اسلام و آزادى تمام مسلمانان از زیر سلطه یزید جنایتکار و جانى چگونه جان خود و فرزندان عزیزش را تقدیم حقتعالى نمود؛ و شما برادران پاسدارم سعى کنید از انقلاب اسلامى و گسترش آن بر مبناى ایدئولوژى اسلامى اصیل خواستههاى جمهورى اسلامى اصیل را حفظ کنید و از ولایت فقیه خوب پاسدارى کنید، سعى کنید سپاه در کالبد تشکیلات به پیش ببرید، چراکه به گفته شهید مظلوم بهشتى، انقلاب اسلامى و گسترش آنکه فاقد تشکیلات باشد پایههایش فرو مىریزد.
پدرم مرا ببخش که لیاقت فرزندیات را نداشتم و نتوانستم که حق فرزندى را ادا کنم و شما مادرم همچنین امیدوارم بعد از من برایم در موقع عبادت از درگاه خداوند طلب بخشش کرده از خدا بخواهید که شهیدی که براى بارور رسیدن انقلاب اسلامى دادهاى و این قربانى ناقابل را که در راه ولایت فقیه دادهاى قبول فرماید خدا توفیق دهد.
پدر و مادر عزیزم من با اجازه شماها به مدرسه خودسازى یعنى جبهه رفتم، مبادا که در هنگام نبودن من در خانه ایجاد ناراحتى نمایید، صبور باشید، تمام رزمندگان را دعا کنید، نمازهایتان را بهجا آورید، امام را دعا کنید، یار و یاور امام باشید، مبادا بهخاطر از دست دادن من منتى بر کسى بگذارید و از انقلاب انتظارى داشته باشید و همیشه آیه شریفه را به یاد داشته باشید «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ».
مادرجان به برادرانم و خواهرانم و دوستانم و همه کسانم بگو که تولى و تبری را فراموش نکنند و آن را درست بهکار ببرند که ما آنچه مىکشیم از عدم همین مسائل است، ما را با کافران کارى نیست و نمیتوانیم در یک راه قدم برداریم و همگام شویم زیرا که آنان مشرکند و ما موحد.
این وصیتنامه را خودم نوشتم و یک خواهش دارم از خانوادهام که بدهىهایى من را بدهند.
چه کنم چاره ندارم که فلک کرده جدا از کدام غنچه بچینم که دهد بوى تو را»